الهامهای شيطانی را چگونه بشناسيم؟
عرفان اصيل و حقيقي يا همان چيزي كه درمعناي واقعي كلمه ميتوان آن را عرفان خواند، عرفاني دشوار، ديرياب و ناب است و كار سهلانگاران و خوشنشينان نيست.
فارس: به طور قطع موجودي به نام «جن» وجود دارد و امكان دارد الهامهاي شيطاني را در قالب عرفان به انسان القا كند. اما دانستن اين نكته ضروري است كه مكاشفات و الهامهاي غيبي بايد به اصول و متون ديني بازگشت كنند. چندي است كه در محافل عمومي و نخبگان دانشگاهي مباحث متافيزیكي، خصوصا جنشناسي و تسخير و الهامهاي شيطاني ترويج پيدا كرده است، گرچه اصل وجود «جن» و الهامهاي شيطاني امري قطعي است، اما ترويج اين مباحث، لازمه پاسخگويي به صدها سئوال است كه عدم پاسخ صحيح منجر به ترويج خرافهگرايي ميشود و يكي از مهمترين سؤالهاي اين است كه اگر الهامهاي شيطاني و رحماني به طور قطع وجود دارد و امكان دارد موجوداتي از جنس جن، الهامهاي شيطاني را القا كنند، راه تشخيص الهام صادق از كاذب چيست؟ گفتني است كه بحث وحي و الهامهاي باطني در مباحث كلام جديد و فلسفه دين در ذيل عنوان «تجربه ديني» و يا «تجربه عرفاني» بحث ميشود و بحث تشخيص تجربه عرفاني از تجربه شبه عرفاني و شيطاني از موضوعهاي داغ فلسفه دين است. به عبارت ديگر جهان ما، جهاني كه در آن زندگي ميكنيم، امور و وقايع عادي و غيرعادي، طبيعي و غيرطبيعي، متعارف و عجيب و غريب را يكجا هر چند نه به يك اندازه در خود دارد. تقسيمبندي امور و وقايع اين جهان به عادي و غيرعادي حتي در مورد خود امور غيرعادي نيز تكرار پذير است؛ زيرا پارهاي از پديدههاي جهان گرچه در مقياس كلي و در قياس با ديگر پديدهها غيرطبيعي و نامتعارف به نظر ميرسند، ولي در مقياس جزئي و دروني و در قياس با اجزاي خويش نيز ميتوانند به طبيعي، غيرطبيعي، متعارف و نامتعارف، تقسيم دوباره پذيرند. يكي از نمونههاي بارز اين پديدهها، «عرفان» و به تبع آن «تجربه عرفاني» است، واژه «عرفان» را به معاني و مفاهيم گوناگوني آورده و اراده كردهاند كه شايد بتوان مجموع آنها را در معاني پنجگانه روش، بينش، دانش، خوانش و منش خلاصه و در نتيجه عرفان را در قالبهاي ذيل تعبير و تفسير كرد: الف. روش نظري براي كسب معرفت يا روشي عملي براي استكمال نفس. ب. بينش كلي و جهانشمول به هستي (خدا، انسان و كيهان). ج. دانشي شامل مجموعهاي از گزارههاي منطقاً متوالي و به هم بسته و پيوسته. د. خوانشي باطني و روايتي ذوقي و معنوي گرايانه از دين. ه . منشي معنويتمدارانه و كيش شخصيتي ذوقگرا و تاويلگرا. تعريف عرفان هرچه باشد، آنچه مسلم است اين است كه واژگان «عرفان»، «عرفاني» و «عارف» و به ويژه مقوله «تجربه عرفاني» در محاورات كنوني عرف عام و عرف خاص به نحو گسترده و چشمگيري دچار كژفهمي، دژگويي و كاربرد نابجا شده است. حتي مكاتب و نظامهاي ديني نيز اين واژه را به نحو دقيقي به كار نبردهاند. معناي اين واژگان در زبان و بيان روزمره چنان تيره و تار گشته كه قدرت آنها را در برقراري ارتباط با مفاهيم و مقولات خود، تضعيف يا حتي سلب كرده است. اين امر همانگونه كه بدان اشاره شد، معلول آن است كه پديده عرفان و تجربه عرفاني، هم خودبهخود پديدهاي غيرمتعارف و فرا هنجار است و هم در درون خود اين پديده، تقسيم به دو نوع متعارف و غيرمتعارف و اصيل و غيراصيل واقع ميشود و اين خصلت دوگانگي در عرفان، عرفاني و تجربه عرفاني، كار تشخيص اصيل و تمايز آن از غير اصيل را دوچندان مشكل و ناهموار ميسازد. در حال حاضر طيف گسترده و متنوعي از اينگونه تجارب وجود دارد كه همصاحبان آنها و هم صاحبنظران از آنها بهعنوان تجارب عرفاني ياد ميكنند؛ ولي به راستي معيار تشخيص تجربه عرفاني در معناي اصيل آن و ملاك تمييز ميان اصيل و غيراصيل و به تعبيري اصلي و بدلي چيست؟ و اساساً چرا و چگونه در تجاربي از اين دست ما با دوگونه متمايز يا نامتمايز از آنها مواجهيم و چگونه است كه وصف «عرفاني»، يكسان و حتي به يك معنا و مفهوم بر آنها اطلاق ميشود؟ * ملاك و معيار براي «عرفاني» بودن يا «عرفاني» دانستن يك تجربه نامتعارف و فوق عادي چيست؟ يادداشت حاضر به واقع در مقام پاسخ به اين دو پرسش فراهم آمده است و بحث از تجربه عرفاني را از آن جهت مهم و برگزيده ميداند كه اقبال عام و گسترده كنوني از سوي جوامع جهاني و بهويژه جامعهاسلامي ايران به مقوله عرفان، تجربه عرفاني و معنويت، آن هم با شدتي بيش از گذشته، جهان مفاهيم ومقولات عرفاني و معنوي را با چالشي جدي مواجه ساخته است؛ زيرا هم وجود تنوع و تحول فرهنگي و ديني جوامع و هم تعدد و گوناگوني تفاسيري كه هر يك از آنها از مقولههاي دين،فرهنگ، معنويت و بويژه خود عرفان و عرفاني ارائه ميكنند، بهطور طبيعي طيفي وسيع، دامنهدار و پيچيده از سيستمها، رويكردها و روشهاي نظري و عملي درباره پديده عرفان به وجود آورده است و اين امر به نوبه خود، سبب بروز دو پديده متناقض شده است؛ بدين شكل كه از سويي بهطور فزاينده بر ابهام، نسبيت، دسترسپذيري و در نتيجه توسعه كمي روشها، فنون و بينشهاي معطوف به كسب رفتارها و تجربههاي عرفاني دامن زده است و از سوي ديگر با همپوشاني عناصر اصيل و غيراصيل در آن، درجه فعليتيافتگي عرفان را كاهش بخشيده و خطر آسيبرساني آن را افزايش داده است؛ گرچه پديده نخست، ويژگي مثبت و ممتازي است كه عرفان به سبب خصلت ذاتي خود آن را دارا است، ولي شكي نيست كه پديده دوم ما را ناگزير از بازخواني عرفان از منظر آسيبشناختي ميسازد. بار ديگر دو پرسش پيشين را مرور ميكنيم: الف. ملاك و معيار براي «عرفاني» بودن يا «عرفاني» دانستن يك تجربه نامتعارف و فوق عادي چيست؟ ب. منطق حاكم بر تجاربي از اينگونه كه خصلتهاي دوگانه را برميتابند چيست؟ اگر بهعنوان پايه بحث حاضر بپذيريم كه سه مقوله شريعت (دين)، عقل و عرف، پديد آورنده سيستم متعارف بشري و شكل دهنده جهان بيروني و اين سويي ما است، با توجه به ماهيت فراروند و ظاهر گريز عرفان با دو وضعيت روبرو خواهيم بود: در نسبت با شريعت از سويي با عرفاني روبروييم كه هم، پا را فراتر از حريم دين و شرع ميگذارد و هم ملتزم به آن باقي ميماند و در عين حفظ ظاهر به باطن راه ميبرد و از سويي ديگر با عرفاني كه خود را از شريعت ميرهاند و التزام بدان را از دست ميدهد. در حال نخست، عرفان به معناي تعميق شريعت و پيوند ظاهر دين به باطن آن است و در حالت دوم، عرفان از مرز شريعت عبور ميكند و دين را وا مينهد و پيوند با ظاهر را به قيمت كسب باطن از كف ميدهد. در نسبت با عقل از سويي با عرفاني مواجهيم كه فراتر از عقل و احكام آن است؛ ولي به اين معنا كه آن را تعميق ميبخشد و مرزهاي ظاهر آن را ميگسترد و با ظاهر به فراسوي باطن پر ميگشايد و از سويي با عرفاني كه خود را از قيد و بند عقل و لوازم آن رها كرده، از حريم ظاهري آن ميگريزد و در واقع با انكار منطق و عقل متعارف، خود را بهطوري وراي طور عقل ميكشاند. در نسبت با عرف و عادت نيز از سويي با عرفاني كه به قواعد عرف و آداب ظاهري و هنجارهاي فردي و اجتماعي گردن مينهد مواجهيم؛ گرچه به فراسوي آنها نيز ميرود و از سويي با عرفاني روبروييم كه با بياعتنايي به قواعد و آداب عرف و عادت پا به وادي عرفستيزي، سهلانگاري و اباحي مسلكي مينهد. همانگونه كه ملاحظه شد، عرفان در حالت نخست، عرفاني حقيقي و متعادل است؛ زيرا ظاهر و باطن را توأمان خواستار است و يكي را به قيمت ديگري از دست نمينهد و التزام به يكي را بدون پاسداشت ديگري نميطلبد؛ ولي در حالت دوم، عرفان آسيب ديده و آسيبرسان است كه در قويترين حالت، ضد شريعت، عقل، عرف، عادت و در ضعيفترين حالت، گريزان از اين مقولات است. پس عرفان اصيل و حقيقي يا همان چيزي كه درمعناي واقعي كلمه ميتوان آن را عرفان خواند، عرفاني دشوار، ديرياب و ناب است و كار سهلانگاران و خوشنشينان نيست. در مقابل، عرفانهاي بدلي يا شبه عرفانها هستند كه بياعتنا به شريعت، عقل و عرفاند؛ از اينرو هم متعددند، هم سهل الوصول و هم جاعلان و حاميان آن بسيارند. همين شبه عرفانها نيز به نسبت نزديكي به حقيقت عرفان از اين حقيقت بهره ميبرند و در نزد بسياري مطلوب و جاذب ميافتند و در عين حال به مقدار دوريشان از اين حقيقت، مجازي و ميان تهي تلقي ميشوند كه هم آسيب ميبينند و هم آسيب ميزنند. * عرفا الهامها را به رحمانى و ملكى و جنّى و شيطانى تقسيم كردهاند حال با وجود اين همه اختلاف ميان تجربه هاى عرفانى، معيار و ميزان چيست؟ عرفا الهامات را به رحمانى و ملكى و جنّى و شيطانى تقسيم كرده اند. حال پرسش اين است كه فارق ميان مكاشفات و القائات صحيح از سقيم چيست؟ ابن تُركه، ميزان صدق يافته هاى شهودى را علوم برهانى و نظرى و منطق مى داند و عقيده دارد كه برهان و استدلال نمى تواند همه ى كشف و شهودهاى عرفانى را ارزيابى كند؛ زيرا درك برخى مطالب عرفانى از طاقت بشرى و ادراك مفهومى خارج است. حق مطلب آن است كه بگوييم شناخت شهودى مانند علوم حصولى بر دو قسم است: اول شناخت شهودى معصوم از خطا؛ مانند شهود معصوم و پيشوايان دين؛ دوم، شهود عارفان غير معصوم. با اصل قرار دادن كشف معصوم، كشف غير معصوم تصحيح مى شود؛ البته كيفيت ارجاع شهودِ مشوب، به شهود معصوم نيز بر همگان آسان نيست؛ همان گونه كه ارجاع نظريات بر بديهيات بر همگان ميسور نيست؛ بنا بر اين، در كشف صدق و حقّانيّت تجربه ى عرفانى بايد به تجربه ى دينى پيامبران رو آورد. يعنى مطابقت با كتاب و سنت الهى و نيز همراهى مكاشفه با صفات حسنه و آثار مثبت آن؛ چون بايد صفاى باطن، توجه به خدا، طاعت و ارادات در مقابل كدورت باطنى و دنيا گروى را در نظر گرفت؛ زيرا وحى، پديده اى الهى است كه حقايق و آموزه هاى معرفتى و ارزشى را در بر دارد و براى هدايت انسان ها نازل شده است و به اصطلاحِ عرفان اسلامى، وحى از خواص نبوت و اوج مراتب مكاشفه است. * عرفانها بايد بر پايههاي عقل سليم و مباني نظري قوي توجيه شوند از آنچه گذشت ميتوان اصولي را برگرفت و در راه اصلاح و تعديل رويارويي با شبه عرفانها و شبه عرفانيها به كار بست: 1. عرفانها بايد به اصول و متون ديني بازگشت كنند كه در آنها وجود خداي مطلق و متعالي مفروض گرفته ميشود. 2. عرفانها بايد طريقت و شريعت را با هم مقرون كنند و آن را با هم و نه جدا از هم بخواهند. 3. عرفانها بايد بر پايههاي عقل سليم و مباني نظري قوي توجيه شوند. 4. عرفانهاي غيرديني بايد با عرفانهاي ديني قياس شوند تا صحت و سقم آنها معلوم گردد؛ زيرا روح و جوهر اصلي عرفانها كه همان وحدتگرايي و بيانناپذيري است، تنها با عرفان ديني قابل تفسير و توجيه است. 5. همه پديدههاي روانشناختي و فرا روانشناختي مرتبط با تجارب عرفاني بايد با محكها و معيارهاي تجربه عرفاني ديني سنجيده و صحت و سقم آنها باز نموده شود. 6. همه تجارب شبه عرفاني چه در حالتهاي تعادل روحي و رواني و چه در موارد ناهنجاريهاي روانشناختي و مرضي بايد شبه عرفان يا عرفان مجازي تلقي شوند و چند وچون آنها بايد تنها با مرجع قرار گرفتن تجربيات اصيل ديني سنجش شود. اين پديدهها شامل طيفي وسيع از طالعبينيهاي هندي، چيني، خورشيدي تا انرژي درماني، عرفان درماني، عشق درماني، روح پژوهي، طريق دارما، عرفان آكنكار، يوگا، بودا و آثار كساني از قبيل: كاستاندا، كوئيلو، كريشنا، سيلور استاين، پل توئيچل، راد استايگر، اشو، اريك فروم، جك كانفيلد و ديگران ميشود.
دیدگاه تان را بنویسید