خبرگزاری مهر: «من چندین بار به این آقا گفتم، آقا این جمعیت [مجاهدین خلق] تو را به باد فنا میدهند و این افرادی که دور تو جمع شدهاند بعضی از اینها یک گرگهایی هستند که تو را به باد فنا میدهند و گوش نکرد».
جملات بالا آخرین اتمام حجتهای امام(ره) با نخستین رئیس جمهور ایران بعد از انقلاب، بود؛ تذکراتی که نه به صورت یکباره و ناگهانی، بلکه پس از لجبازیها و تشنجآفرینیهای او علیه امنیت ملی و تمامیت نظام مطرح میشد. اما گرگهایی که رهبر کبیر انقلاب رئیسجمهور وقت را نسبت به آنها هشدار میدادند، همان مجاهدین خلق یا تروریستهای وطنی بودند که ماهیتشان در خرداد ۶۰ برای همه محرز شد.
ماجرای هشدار از یکی از سخنرانیهای رئیسجمهور وقت حدود ۳ ماه قبل از آخرین اتمام حجت امام(ره) آغاز شد؛ سخنرانی که در جمع هواداران رئیسجمهور بود و بمناسبت بزرگداشت دکتر مصدق برپا میشد؛ البته او پیش از آن نیز در ۲۲ بهمن همان سال در یک سخنرانی با طرح اظهاراتی عجیب، ماهیت انقلاب را دیکتاتوری خوانده بود که واکنش امام(ره) را هم بدنبال داشت. رئیسجمهور همه طرفدارانش را برای حضور در مراسم بزرگداشت مصدق در دانشگاه تهران در تاریخ ۱۴ اسفند ۵۹ دعوت کرده بود؛ از مجاهدین خلق گرفته تا جبهه ملی، گروه طرفداران سیدکاظم شریعتمداری، دفتر همکاریهای مردم و رئیسجمهور، حزب رنجبران، حزب پیکار، توفان، راه کارگر و چریکهای فدایی خلق، همه آمده بودند. رئیسجمهور سخنانش را آغاز کرد و در همان ابتدا مخالفانش را که در محل سخنرانی او نیز حاضر بودند، کوبید و عنوان «چماق بدستان» را به آنها داد و گفت: «بعد از ظهر به من اطلاع دادند که عدهای برای اخلال به اینجا آمدهاند؛ اگر این عده دست از اخلال برندارند از شما مردم خواهم خواست که یک بار برای همیشه اجتماعات خودتان را از وجود چماقبدستانی که میخواهند جمهوری را به لجن وجودشان بیالایند، تنبیه
کنید». دراین جا بود که هوادارانش تهییج شدند و شعار میدادند «حزب چماقبدستان باید بره گورستان». او در خلال سخنانش دائما آراء میلیونی را که در انتخابات آورده بود، به رخ مخالفین و منتقدین خود میکشید تا وانمود سازد هر آنچه به زبان میآورد، سخن قاطبه ملت است. سپس این جمله را دوبار تکرار کرد: «من ایرانی و مسلمانم و هرچه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند، تا زنده هستم مبارزه مینمایم». او در سخنرانی ماهر بود، تکیه کلامهایی جذاب داشت، در طعنه و کنایه زدن استاد بود و به همهکس و همه چیز انتقاد میکرد و با اعتماد به نفس، خود را حق به جانب میدانست و به پشتوانه رای ۱۱ میلیونی مردم، خود را فراتر از قانون میدید. رئیسجمهور سپس از روحیه تسلیمناپذیری خود در مقابل بیگانگان سخن گفت و در کنارش مخالفان دولت را هم متهم به تحریک دشمنان کرد: «چگونه ممکن است خون ایرانی در عروق کسی جاری باشد و مداخله اجنبی را در امور کشور تحمل کند؟ هرکسی به بقای نیروی اجنبی در خاک کشور علاقه داشته باشد و همچنین هرکسی که همسایگان را تحریک کند، مهدورالدم است». منتخب ۱۱ میلیونی مردم سپس از استقلال و آزادی گفت و آزادی را لازمه تحقق استقلال دانست و
دوباره در میانه سخنانش مخالفانش را سرکوبگر و چماقدار نامید: «در اسلام، استقلال و آزادی به معنای رهایی کامل یک ملت از سلطه بیگانه و چماقداران دستیار سلطه بیگانه تحقق مییابد». او بارها در خلال سخنرانیاش به شعار مخالفان خود واکنش نشان میداد و هوادارانش را تحریک میکرد و خطاب به مامورین انتظامی میگفت: «فورا این مزاحمین را از اینجا برانید و درصورتی که شما عاجزید، مردم خودشان آنها را میرانند»، مخالفانش هم شعار میدادند «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله»، طرفدارانش هم میگفتند «درود بر مصدق، سلام بر بنیصدر». کنایههای رئیسجمهور وقت به رهبری انقلاب و تحریف مفهوم «امامت» رئیسجمهور وقت در ادامه سخنان خود، جملاتی را به صراحت به زبان آورد که شاید مخالفان و طرفدارانش تا آن روز چنین اظهاراتی از او نشنیده بودند؛ گویی در مقام ریاستجمهوری به اپوزیسیون نظام و انقلاب تبدیل شده بود. اگر تا آن لحظه دوقطبی حاکم بر مراسم ۱۴ اسفند دوقطبی طرفداران آیت الله بهشتی و هواداران رئیسجمهور بود، اما او خواست این دوقطبی را عوض کند؛ او گفت: «در این جهان دو نوع رهبری وجود دارد؛ یک رهبری بر این باور است که خود میباید به جای یک
ملت تصمیم بگیرد و سرنوشت مردم را هرطور که خواست تعیین کند، این نوع رهبری دیکاتورمآبانه است. مصدق اینگونه نبود. مصدق خود را مجری اراده مردم میدانست و با آن نوع رهبری که خود را قیم مردم بداند و هرکار که خواست بکند و مردم هم امکان نداشته باشند که هیچ اظهار نظری بکنند، مخالف بود» رئیسجمهور تا آن لحظه هیچ سخنی علیه امام(ه) نگفته بود و این سخنان، اولین جملاتی بود که او در ارتباط با ولایت فقیه و شخص امام(ره) بصورت طعنه و کنایه مطرح میکرد. او در آن روز رهبر واقعی مردم و به تعبیری مفهوم «امامت» را برآمده از رای و انتخاب ملت دانست و گفت: «از نظر اخلاق سیاسی، او [منتخب ملت] بیان کننده همان خطی است که ما در امامت پذیرفتهایم و رهبر را کسی میدانیم که راه را نشان میدهد و مطالبات عمومی را در خود به اعمال، رفتار و گفتار خویش متبلور میکند و بیانگر اساسیترین خواستهای مردم خویش میشود» آیتالله خامنهای که در آن دوران از اعضای شورای انقلاب بودند، در همین زمینه میفرمود: «او [رئیسجمهور وقت] همین اواخر به ظاهر خود را به امام متعهد وانمود میکرد. امام را پدر و مراد خود مینامید و نام امام، آری فقط نام را گرامی میداشت،
اما در عمل همهی جوانب دیگر ولایت فقیه را مورد تعرض قرار میداد. امام از سپاه با آن لحن تجلیل میکرد و او سپاه را مکررا از جمله در ۱۴ اسفند در سخنرانی و غیره، به صراحت میکوبید. امام تصرف لانه جاسوسی را انقلاب دوم مینامید و او بارها آن را رد میکرد - ۳۱/۳/۱۳۶۰» رئیسجمهور وقت در ۱۴ اسفند ۵۹ سه ساعت سخنرانی کرد و جمعیت مقابلش هم با اظهارات او تهییج میشدند و له یا علیه او شعار میدادند، اما آنچه در صحنه اتفاق افتاد، زد و خورد هواداران و مخالفان وی بود. خاطره ای از «علی جنتی» و یکی از فرماندهان وقت ارتش منتقدان و مخالفان رئیسجمهور وقت پیش از سخنرانی ۱۴ اسفند او، مدام جامعه را نسبت به تفرقهافکنیهای وی آگاه کرده و هشدار میدادند، اما آنچه کار را مشکل میکرد، این بود که این واقعیت هنوز برای مردم مسجل نشده بود. «علی جنتی» در کتاب خاطرات خود درباره تفرقهاندازیها رئیسجمهور وقت میان نیروهای مسلح میگوید: «در همان اوایل جنگ خطر سقوط خرمشهر وجود داشت و بچههای سپاه همه توانشان را گذاشته بودند که خرمشهر را حفظ کنند اما ارتش در آنجا اصلا حضوری نداشت. آن زمان فرماندهی نیروهای مسلح با بنیصدر بود. همه میگفتند
بنیصدر اجازه نمیدهد مهماتی که دست ارتش است در اختیار سپاه قرار گیرد». (کتاب خاطرات علی جنتی، مرکز اسناد انقلاب سلامی) «امیر سرتیب عبدالله نجفی» یکی از فرماندهان وقت ارتش نیز در این زمینه نقل میکند: «تا زمانی که بنیصدر حضور داشت ارتش و سپاه نمیتوانستند حرکت لازم را برای دفع دشمن انجام دهند. در زمان ریاستجمهوری بنیصدر همان تنشهایی که در بیرون بود به داخل نیروهای نظامی هم وارد شد، اما به محض اینکه بنیصدر از فرماندهی کل قوا عزل شد ارتش و سپاه جان تازهای گرفتند» (کتاب خاطرات، مرکز اسناد انقلاب اسلامی) «آغاز» حمایتی که به «پایان» منجر شد اما از سوی دیگر حامیانِ مجاهد رئیسجمهور وقت که خود را در زمره انقلابیون بحساب میآوردند و برخی سرانشان هم در دوره پهلوی رنج زندان کشیده بودند، انقلاب را متفاوت از امام(ره) میپنداشتند و برای تفهیم مبانی فکری خود به قدرت اسلحههایشان تکیه میکردند. امام(ره) بارها رئیسجمهور وقت را به مرزبندی با جریانی که اسلام آنها را التقاطی میخواند توصیه کرده بود اما او گوش شنوایی نداشت. ۱۸ خرداد ۶۰ بود که امام(ره) پس از راهپیمایی بدون مجوز سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در حمایت از
رئیسجمهور، با لحنی قاطع سخنرانی کرد و فرمود: «این را باید همه بدانند آن روزی که من احساس خطر برای جمهوری اسلامی بکنم [...] آن روز اینطور نیست که باز من بنشینم و نصیحت بکنم، دست همه را قطع خواهم کرد ... اگر کسانی در اطراف کشور سخنرانی کنند و سخنرانی آنها اسباب تشنج بشود، آن شخص هرکسی میخواهد باشد و هرمقامی میخواهد باشد، من او را به جای خود مینشانم ... باز من نصیحت میکنم شماها را که تا دیر نشده است به جای خودتان بنشینید و از تحریکات عناصر فاسد که در گوشهای شما مطالبی میخوانند پرهیز کنید و آنها را از خودتان برانید - صحیفه نور، ج۱۴، ص ۲۷۰ و ۲۷۱» امام خیرخواهانه انذار کرد اما وقتی دید که رئیسجمهور وقعی نمینهد، دستخط کوتاهی نوشت و او را از فرماندهی کل قوا عزل کرد. «بسمالله الرحمن الرحیم ستاد مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی آقای ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شدهاند روحالله الموسوی الخمینی - ۲۰/۳/۱۳۶۰» رئیسجمهور وقت که از این اتفاق شوکه و وحشت زده شده بود؛ با صدور پیامی از مردم خواست که در دفاع از وی به خیابانها بیایند. مجاهدین خلق هم که خود را منادی آزادی و دفاع از حقوق ملت معرفی
میکردند، عزل او را «کودتای مرتجعین» خواندند و نیروهای خود و هواداران رئیسجمهور را به مقابله انقلابی با این کودتا دعوت کردند. آنها کنترل رئیسجمهور وقت را کاملا در دست گرفته بودند و فکر میکردند همه ۱۱ میلیونی که در انتخابات به او رای داده بودند به صحنه میآیند، بنابراین خود را آماده مبارزهای مسلحانه کردند. در ۲۳ خرداد در ۱۰ نقطه از تهران اقدام به راهپیمایی خشونتبار کردند و با مامورین انتظامی درگیر شدند؛ دامنه اعتراضات خود را به برخی شهرها همچون شیراز، مشهد و تبریز هم کشاندند و خواستند انقلابی در حمایت از خلق ایران برپا کنند. از سوی دیگر نمایندگان مجلس هم وارد بررسی طرح عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور شدند، اما در این میان سازمان مجاهدین به نمایندگان مجلس اخطار داد و آنها را تهدید کرد که درصورت ادامه این بررسی «اعلان جنگ» خواهد کرد؛ اما مجلس بی توجه به تهدیدها در روز ۲۶ خرداد، طرح دوفوریتی آییننامه چگونگی بررسی عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور را به تصویب رساند. همه چیز میرفت تا خیابانهای تهران را آکنده از درگیری و خشونتآفرینی چریکهای مسلح سازمان مجاهدین کند. سریال اطلاعیههای پیدرپی، شدیداللحن و تهدیدآمیز
سازمان همچنان ادامه داشت و ادبیات حامیان رئیسجمهور لحظه به لحظه خشنتر میشد. اما جنگ مسلحانه سازمان حامیان رئیسجمهور وقت زمانی علنی شد که ماموران انتظامی برای بازرسی، وارد منزل پدر «مهدی ابریشمچی» شدند. در آن هنگام بود که سازمان اطلاعیهای صادر کرد و رسما اعلام قیام مسلحانه و جنگ تمام عیار علیه نظام را آشکار ساخت. از سوی دیگر طرح عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور، صبح روز شنبه ۳۰ خرداد ۶۰ کلید خورد و تا روز بعد ادامه یافت و سرانجام با رای اکثریت قاطع نمایندگان رئیسجمهور از مقام ریاست جمهوری برکنار شد. البته در دو جلسه ۳۰ و ۳۱ خرداد که مجلس برای بررسی عدم کفایت سیاسی بنیصدر برگزار کرد برخی نمایندگان موافق رئیسجمهور وقت از جمله «مهدی بازرگان، یدالله سحابی، ابراهیم یزدی، احمد صدر حاج سیدجوادی، هاشم صباغیان، علی گلزاده غفوری، عزتالله سحابی، اعظم طالقانی، محمد مجتهد شبستری، حسین انصاریراد، احمد سلامتیان و احمد غضنفرپور» حضور نیافتند. یک راهپیمایی مسالمتآمیز! پایان رئیسجمهور وقت، آغازی بر قیام مسلحانه طرفدارانش بود؛ مجاهدین مسلح ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۳۰ خرداد اقدام به تظاهرات در خیابانهای تهران کردند،
تظاهراتی که تظاهرکنندگانش بیش از آنکه پلاکارد و پرچم در دست داشته باشند، مجهز به اسلحههایی سرد همچون «ساطور، تیغ موکتبری، چماق، کارد، پنجه بوکس، قمه، گاز فلفل، نانچیکو، میله فلزی و ...» بودند. آنها لاستیکها را آتش میزدند و با ایجاد راهبندان، عربده کشی و فحاشی میکردند و به ماموران سپاه و کمیته حمله ور میشدند. سازمان حامی رئیسجمهوری که دیگر عزل شده بود، ادعا میکرد در تظاهرات ۳۰ خرداد ۶۰، پانصد هزار نفر حضور داشتند درحالی که خبرگزاری رویترز شمار شرکت کنندگان این تظاهرات را ۳ هزار نفر اعلام کرد. حامیان رئیسجمهور معزولی که مدام از مردم و اراده ملی سخن میگفتند، ۲۴ نفر را در روز ۳۰ خرداد به شهادت رساندند و شماری را زخمی کردند. مجاهدین خلق دیگر نقاب از چهره انداخته بودند. همانهایی که روزی امام(ره) را «مجاهد اعظم حضرت آیتالله العظمی خمینی» خطاب میکردند و در نامهای به ایشان در تاریخ یکم بهمن ۵۷ نوشتند: «آرزو میکنیم که خلق و انقلاب ایران همیشه این سعادت را داشته باشند تا آن وجود گرامی، پیوسته در پیشاپیش آنان بوده و از الهامات و ارشاداتشان برخوردار باشند»، دیگر این بار رودروری امام ایستاده بودند. اعلان
جنگ مسلحانه سازمان مجاهدین که از ۳۰ خرداد ۶۰ آغاز شده بود، با ترور شخصیتهای برجسته نظام ازجمله به شهادت رساندن آیتالله بهشتی در حادثه انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی ادامه یافت. در این میان دیگر از رئیسجمهور معزول خبری نبود و سخنی از او شنیده نمیشد، خبر شهادت آیتالله بهشتی و ۷۲ نفر از کسانی که در محل حزب جمهوری بودند چنان جامعه را در حیرتی توام با غم و احساس نگرانی برای آینده انقلاب فرو برده بود که همه حواسشان از او پرت شده بود. سازمان مجاهدین هم که به منظور «بی آینده شدن مطلق رژیم» حادثه هفتم تیر را انجام داده بود، فکر میکرد استخوانهای انقلاب را پوک کرده است، همانطور که مسعود رجوی میپنداشت «انفجار ساختمان حزب جمهوری به معنای حذف کلیه کاندیداهای رهبری پس از [امام] خمینی است» و «موسی خیابانی» نفر دوم سازمان هم میگفت: «صدای انفجار یکشنبه شب ۷ تیر به مثابه مرگ رژیم است». مجاهدین پس از عزل رئیسجمهور، او را در خانهای واقع در مرکز تهران پنهان کرده بودند. هر روز که میگذشت، اسنادی تازه دال بر عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور منتشر میشد و احساسات و خشم مردم هم علیه او رفته رفته برانگیختهتر میشد تا جایی که
شعار میدادند «بنیصدر اعدام باید گردد». پرواز هواپیمای بوئینگ ۷۰۷ اما یک ماه پس از حادثه هفتم تیر بود که یک فروند هواپیمای بوئینگ ۷۰۷ سوخت رسان نظامی ساعت ۲۲:۴۵ دقیقه سهشنبه (۶ مرداد ماه) از فرودگاه نظامی تهران پرواز کرد و حدود ساعت ۴:۳۰ بامداد روز چهارشنبه (۷ مرداد ماه) وارد فرودگاه نظامی «اورو» پاریس شد «مسعود رجوی» سرکرده سازمان منافقین یکی از مسافران این هواپیما بود. اما دیگر مسافر این هواپیما همان کسی بود با رای میلیونی مردم در انتخابات ریاستجمهوری اوج گرفت، اما با «تفرقهاندازیهایش میان مردم و نیروهای مسلح، مخالفخوانیهایش در مقابل رهبرانقلاب و تکیهاش به آنهایی که برای ظاهرسازی از مردم سخن میگفتند»، با لباس زنانه رفت و در تاریخ سقوط کرد.
دیدگاه تان را بنویسید