آن متنقد نمایندگان عضو گروه صلح و دموکراسی...آنکه می گفت بشار اسد باید برود با لحن خاصی!!
گفتند: « حکایت بلد ترکیه به چه ماند؟!» فرمود: « شتر، شیر پلنگ!!!» گفتند از چه روی؟!» گفت: «چون از یک سو در آسیا قرار گرفته است و خود را اروپایی می داند! از سوی دیگر ندای وااسلاما سر دهد و از حکومت لاییک دم زند! از یک سو مقاماتش به اعتراض جلسه را به نشان حضور اسرائیل ترک کنند، از سوی دیگر مراودات تجاری و اقتصادی با آن کشور متخاصم برقرار کنند!!!
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ «رجب طیب اردوغان»رفته است.
آن که موضعگیریِ دوگانه می کرد در برابرِ کشورمان ایران، آن که قوی بود در سرکوبِ منتقدان و مخالفان! آن که سخت تلاش می کرد برای پیوستن به اتحادیه اروپا، آن که در موضع گیری علیه اسرائیل می کرد این پا و اون پا!! آن متنقد نمایندگان عضو گروه صلح و دموکراسی، آن که می گفت بشار اسد باید برود با لحن خاصی!! آن که تلفیق می کرد اسلام گرایی لیبرال را با عثمانی گرایی، آن که سر و صدا کرد در کشورش صحبت های مولانا حمید بقایی!!! آن که هرزگاهی اتخاذ می کرد مواضعی داغان، مولای کشورش، رجب طيب اردوغان!
از دوران کودکی اش نقل است که آنچه را بر دست می گرفت، به سختی ول می کرد و بعد ها که کارش بالا گرفت و نخست وزیر شد این خاصیت همچنان حفظ نمود به طوری که چون او را گفتند: «طارق الهاشمی معاون فراری رئیس جمهور عراق را به عراقیان تحویل بده!» می گفت: «عمرا ندهم! مگر زور است!»
نقل است که از عنفوان جوانی بسیار عصبانی بود به طوری که از کوچکترین چیزها به سرعت بر آشفته می شد. آورده اند که روزی او را بسیار عصبی دیدند در حالی که ظرف غذایی در دست داشت و سمت ریل قطار می دوید. پس او را پرسیدند: «رجب! تو را چه شده است؟!» گفت: «از این پشه های ساختمانمان بسیار دلخورم!» گفتند: «از چه روی؟!» فرمود: «آخر چندین بار به این موجودات لعنتى گفته ام که عین همان خونی که میخواهید از من کاسب شوید در طبقه اول نیز هست، چرا 7 طبقه به خودتان زحمت می دهید و من را عصبی می کنید؟!!!» پس او را گفتند: «حالا با این عجله به کجا می روید؟!» فرمود: «می خواهم خودم را از این غصه به زیر قطار بیندازم!!!» پس فریاد و فغان از مریدان به آسمان برخاست. در همین حین مریدی نکته بین، او را گفت: «یا رجب! حکایت آن ظرف غذا چیست در دستان مبارکتان؟!!» پس آهی کشید و گفت :«آمدیم و قطار یک هفته نیامد، ظرف غذایی از آن با خود برم تا خدای ناکرده از گشنگی تلف نشوم!!!!» بعد ها آورده اند که آن قدر عصبانیتش بالا گرفت که در یک روز هم مخالفان خود در پارلمان ترکیه را تهدید کرد ، هم بشار اسد را و سرانجام هم مقامات آمریکا را به باد انتقاد گرفت که در رویارویی با مسأله سوریه، او را تنها گذاشتهاند!!!
نقل است که عارفی دهان دریده و دست از جان بریده را گفتند: « حکایت بلد ترکیه به چه ماند؟!» فرمود: « شتر، شیر پلنگ!!!» گفتند از چه روی؟!» گفت: «چون از یک سو در آسیا قرار گرفته است و خود را اروپایی می داند! از سوی دیگر ندای وااسلاما سر دهد و از حکومت لاییک دم زند! از یک سو مقاماتش به اعتراض جلسه را به نشان حضور اسرائیل ترک کنند، از سوی دیگر مراودات تجاری و اقتصادی با آن کشور متخاصم برقرار کنند!!! حکایت مقامات آن کشور حکایت رندی است که با دستی مصحف بر سر گیرد و با دستی رقصی چنان میانه میدان برپا کند و از این گونه مثال ها الی ماشاالله می توان ذکر نمود!!!» پس همگان انصاف بدادند که او راست گوید!
آورده اند روزی مریدی او را پرسید: «یا شیخ شنیدیم که صنعت گردشگری بلاد شما سخت رونق یافته است و کارتان بالا گرفته است؟» فرمود: «تو رُ سَنَنَه؟» یعنی: «اگر سوالی داری مثل آدم بپرس!! این صغری کبری کردن هات چیه؟!!!» پس مرید عرض نمود: «یا شیخ صنعت توریسم شما به چه این مرتبت یافته است؟» فرمود: «ورود نخبگان دار فانی را وداع کرده و ساخت مزار از برشان!!!» مرید را حیرت تمام وجود در بر گرفت و گفت: «یا شیخ! حکمت این موضوع از بر ما هویدا ساز که هیچ نفهمیدیم!!» فرمود: «ما شعرا و اکابر دیگر بلاد را وارد می کنیم و برایشان خانه آخرت بنا کنیم و از آن پول همی پارو کنیم. چنانکه ما برای مولانا شمس تبریزی که مزارش در ایران است آرامگاه برپا کردیم! و خواهیم از سعدی و حافظ نیز دعوت کنیم تا در مزاری که ما از برشان سامان داده ایم بیارامند!! باشد که ما به توانیم با این امور فرهنگی، اقتصاد خود سرپا نگه داریم!!»
رفیق بی کلک
دیدگاه تان را بنویسید