مطلب پیش روی شما چهاردهمین مطلب ستون ویژه " تذکرة الرجال " سایت فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که در نظر دارند با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و .. بپردازند. در این مطلب این دو عزیز به سراغ امیر قلعه نوعی بازیکن و مربی سابق استقلال رفته اند.
آن جناب ژنرال، آن صاحب گرین کارت فدرال، آن گیرندة معرکه، آن معدن قوه مدرکه، آن در اَرِنج تیم نابغه، آن در دادن فحش پُر سابقه، آن در آسیا افتخار آفرین، آن صاحب ویلا در بهشت برین، آن نشسته بر تخت روان، آن صاحب افتخارات فراوان، آن معرّف ناصر حجازی!!!، آنکه از خویش بود بسیار راضی!، آن دشمن یلّلی تلّلی!!، آن سر مربی پیشین تیم ملّی، آن فخر اصحاب کُوچینگ!!، آن قبله مشت زنان در رینگ!، آن دارندة هجده جام قهرمانی!، آن صاحب بینی گنده با ابروی کمانی!!، آن زننده تیر بر سایة مایلی کهن!!، آن مروج متلک در میان سخن!، آن آ سِر فرگوسن پارسی!!، آن قطب آنالیز و تاکتیکشناسی!، آن بازیکن راه آهن و شاهین و السّد، آنکه میداد به خود از بیست، هفتصد!!!، آن شیفتهی حرّافی و گزافه گویی، مولانا امیر خان قلعه نویی!
عاشق داد و بیداد بود و اهل نازی آباد بود و جامع جمله اضداد بود و از کرده خویش دل شاد بود!!!!
از او کرامات و عجایب بسیار نقل است. بدان حد که از کسی چنان نقل نیست که او را هست. در اقوال و افواه تذکره نویسان آمده است در هنگام تولّد، از بس که کوچک بود او را به ارده شیره بستند و تقویت نمودند، پس او را اردشیر نام نهادند! لیک بعدها مقامش چنان رفیع گشت که جز امیر و ژنرال و فرِزیدنت لایقش نبودی!
از کرامات او آنکه جمیع جمله اضداد بود. چنانکه میگفت: « من عاشق ایرانم » و گفت: « ما ایرانیها اجنبی پرستیم! » و خود پاسپورت آمریقایی!!! داشت و میفرمود: « افتخار میکنم بچه جنوب شهر هستم! » و خانهاش در بالاهای شهر بود ! پس بسیار مذهبی بود و مُحرمها عزاداری، فراوان میکرد و بسیار ذکر میگفت، لیک ذکرش دشنام به این و آن بود.
نقل است در کارش بسیار دقیق بود. از مناقب شیخ چنین به ما رسیده است که، او را گفتند: «چند درصد محتمل است سهمیهٔ آسیا را کسب کنید؟» پس فرمود: «من خط کش ندارم درصد بگیرم!!!»
گفتهاند در کار خود اهداف رفیع انتخاب مینمود. چنانکه نقل است فرمود: «یکی از اهداف من این بود که سپاهان را فرا استانی کنم! سپاهان بین المللی بود!!! ولی بیرون استان تماشاچی نداشت!!!» و نقل است باشگاه سیمان سپاهان با حضور او صاحب در آمد میلیونی شد، لیک عذر او خواستند و او را با بیمهری از خویش راندند.
یکی از چاکران حلقه به گوش و خبرنگار ساکت کن!!! مدیران سپاهان را پرسید که: «شیخ ما باشگاه را به در آمد میلیونی رساند، پس این قدر ناشناسی را سبب چیست؟» هیات مدیره او را گفت: «از آنکه قبل از او درآمدمان میلیاردی بود!!! و تیممان بین المللی، وحال عایدیمان میلیونی است و تیممان استانی!!!»
نقل است به کشاورزی بسیار علاقه داشت. چنانکه از شدت علاقه به فلاحت، دعوت تراختور سازی تبریز را لبیک گفتی و به آنجا رفتی!!! پس هم وطنان آذری زبان از حضور او بسیار به شعف آمدند و یک صدا خواندند: «نَه بالین ایستیرَم، نه بَلاسینی چَکیرَم!!!»(به مفهوم مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان!!!) یعنی:
«امیر قلعه نویی امید شهر مایی!!!
امیر خان تند و تیز!!! خوش آمدی به تبریز»
نقل است بنزی خرید چند ده میلیونی و از داشتن آن بسیار مشعوف بود. پس به فراست خواست که آن را بیمة بدنه کند؛ به این مقصود پیش مریدی رفت و آن را بیمه نمود. در آخر کار، مرید شیخ را گفت: «انشاء الله به سلامتی هیچوقت از بیمهتان استفاده نکنید!» پس در شیخ تغیّری پیش آمد و دیده در هم کشید و با ناسزا مرید را گفت: «مردکِ ژنرال نشناس!!!، ایشالا تو هم از این پول خیر نبینی!!!»
نقل است به غایت فردی صادق بود و هیچ کس از او سخن کذب نشنیده بود. در این احوال مولانا عادل فردوسیپور - که صد باد نودش- مولانا را پرسید: «آیا درست است که شما جواد کاظمیان را به باد دشنام گرفتید؟ و هرچه از بد و بیراه بود، نثارش کردید؟!» پس شیخنا فرمود: «آری! فحش دادم!! اگر باز هم پیش بیاید فحش میدم!!! توقع دارید به دروغ بگویم که فحش نمیدهم!!!» پس از شدّت صدقِ مولانا، عادلنا چشمش سیاهی بدید و پروژکتور برنامهاش ترکید و امیرنا از گفته خود بسیار خندید!!!!»
پ. خالتور
دیدگاه تان را بنویسید