خبرگزاری فارس: چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ هجری شمسی «رضا شاه پهلوی» طی مراسمی در کاخ گلستان تاجگذاری کرد و وزیرمختار انگلیس بهعنوان «شیخالسفرا» به وی تبریک گفت. «رضاخان» که دارای دربار شده بود «عبدالحسین تیمورتاش» را وزیر دربار خود کرد. در آن زمان، «محمدعلی فروغی» نخستوزیر بود. مجلس موسسان در ۲۲ آذر سال ۱۳۰۴ چهار اصل از اصول متمم قانون اساسی را اصلاح، رضاخان را شاه و سلطنت را در خاندان او موروثی کرده بود. برای بررسی ابعاد مختلف این واقعه و تبیین نقش انگلیس در آن و چگونگی انتخاب رضا قلدر به عنوان کودتاگر، گفتوگویی با دکتر «موسی حقانی» محقق و پژوهشگر و رئیس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ترتیب دادیم؛ آنچه از نظر میگذرانید بخش اول این گفتوگو است. * یک سال پیش از کودتای رضاخان، قرارداد ۱۹۱۹ میلادی میان انگلیس و ایران امضا میشودکه در واقع دادنزمام امور کشور به دست انگلیس است. در چنین فضایی چه نیازی به کودتا و روی کار آمدن فرد جدیدی بود؟ همانطور که اشاره کردید، قرارداد ۱۹۱۹ میلادی برای مستعمره کردن ایران و عملا نابودی استقلال ایران منعقد شد. یک باند انگلیسی در حاکمیت ایران نفوذ داشت و این نفوذ هم به سالها
قبل برمیگشت یعنی از زمان «فتحعلی شاه» و درگیریهایی که ما در جنگ با روسیه داشتیم، بالاخره پای انگلیسیها در ایران باز شد، البته از قبل از آن یک مراوداتی با ایران داشتند و به طور جدی از این مقطع در پوشش حمایت از ایران در جنگهای روسیه علیه ما وارد مسائل کشور شدند. اما عملا هیچ حمایتی درجنگ از ایران نکردند. آنها توانستند در دربار «فتحعلی شاه» به صورت جدی نفوذ کنند. این نفوذ در دوره «محمدشاه» تداوم پیدا کرد و همچنین در دوره «ناصرالدین شاه» نیز تداوم داشت و حتی گسترش هم پیدا کرد. دوره «مظفرالدین شاه» هم به همین روال نفوذ ادامه پیدا کرد. پس از تصویب مشروطیت هم انگلیس همچنان در ایران نفوذ داشت. در مقاطعی که ذکر شد، هدف اصلی انگلیس، نابودی ایران بود. در حوزه مسائل اقتصادی، هدف این بود که «ایران در وحوشت و بربریت نگه داشته شود». (این عین عبارت انگلیسیها بود. (هم انگلیسیها و هم روسها از یک ایران بزرگ و قوی میترسیدند. بر سر هند دعوا داشتند و دعوای آنها باعث شد که تبعات وحشتناکی برای ایران درعرصههای سیاسی و اقتصادی رقم بخورد، از جمله همین عقب نگه داشتن ایران. من نمیخواهم همه مسائل را به نیروهای بیگانه
مرتبط کنم، ولیکن واقعا آنها مخل پیشرفت ایران شدند. ما خودمان هم مشکلات داخلی داشتیم، اما این مشکلات را میتوانستیم حل کنیم. بالاخره یکدورهای در این کشور «امیرکبیر» زمام امور را به دست گرفت، اگر روند صدارت وی ادامه پیدا میکرد و بعد از «امیرکبیر» باز فردی با همان رویکرد ایران را اداره میکرد، چنین وضعیتی در سالهای بعد پیش نمیآمد و ما میتوانستیم به سمت بهتر شدن وضعیت حرکت کنیم. اما دخالت بیگانه نگذاشت و با حذف امیرکبیر فردی نظیر «میرزاآقاخان نوری» برکرسی صدارت نشست. وابستگی او به انگلیس عیان بود. وی توانست تمام دستاوردهای امیررا به باد بدهد. سوارشدن عامل خارجی برروند اداره کشور و مسلط شدن جریان نفوذی در ایران متاسفانه سمت وسوی امور را به نفع انگلیسیها تغییر داد. با مشروطه گمان میکردیم که این روند قطع خواهد شد و ما میتوانیم خود سرنوشت کشور را تعیین کنیم و یکی از درخواستهای مشروطه خواهان اصیل، قطع نفوذ انگلیس و روسیه بود. اما این آرزو نیز تحقق نیافت. انگلیس و روسیه مقارن با مشروطه، در فکر تجزیه ایران بودند و یکسال بعد قرارداد ۱۹۰۷ میلادی، بین آنها منعقد شد و تصمیم گرفتند که ایران را به سه قسمت
تقسیم کنند. بعد که «جنگ جهانی اول» شروع شد، اینها قرارداد دیگری میبندند و آن قسمت میانی که برای ایران نگه داشته بودند، آن را هم قرار میشود بر اساس قرارداد ۱۹۱۵ بین خودشان تقسیم کنند. عملا همانطورکه قرار بود در پایان «جنگ جهانی اول» امپراتوری عثمانی نابود شود و ممالکش تقسیم گردد، ایران هم نابود شود. در این صورت بخشهای عمده آن به انگلیس میرسید که نهایتا به «هندِ بریتانیا» ملحق میشد و بخشی را هم که روسها میبردند. انقلاب «بلشویکی» در روسیه توسط کمونیستها باعث شد که این فشار موقتا از یک جانب قطع شود. روسها خودشان مشغول مسائل داخلی انقلاب و استقرار نظام جدید شدند و انگلیسها دراین میان دست برتر را پیدا کردند. در این شرایط، جناحی از حاکمیت انگلستان (جناح سنتی) به این نتیجه رسیدند که ایران را مستعمره کنند. در آن شرایط دیگر «روسیه تزاری» هم در کار نیست که بخواهند ایران را با هم تقسیم کنند. این جناح سنتی که در رأسش «لرد کرزن» قرار داشت، به دنبال قرارداد ۱۹۱۹ بود. منتها همزمان جریان دیگری هم در حاکمیت انگلستان حضور داشت که به مراتب مخربتر از جناح سنتی امپریالیستی بود و آن به اصطلاح جریان صهیونیستی است
که از قبل از «ادوارد هفتم» در انگلستان حاکم شد. اینها به دنبال طرح دیگری در منطقه بودند. ترس از شورش در کشورهای منطقه، این گروه را به این سمت برد که بجای اینکه از قرارداد ۱۹۱۹ و منافع آن استفاده کنند، بیایند سراغ یک راه سادهتر؛ راه سادهتر آن بود که یک کودتایی صورت بگیرد و در آن کودتا یک نفر به اسم ایرانی و بدون اینکه نشان داده شود که دخالت خارجی در پشت صحنه است، همان اهداف را محقق سازد. این اعتقاد در حاکمیت انگلیس وجود داشت که ایران نبایستی کشوری قوی شود، باید توانمندی کشوری مثل ایران از بین برود و با مستعمره کردن کار تمام شود. اما پیادهسازی این هدف، تبعاتی داشت. ورود نیروهای انگلیسی به ایران، هزینه کردن در ایران و رودررو شدن با مردم ایران از جمله این تبعات بود. این اعتقاد در حاکمیت انگلیس وجود داشت که ایران نبایستی کشوری قوی شود، باید توانمندی کشوری مثل ایران از بین برود و با مستعمره کردن کار تمام شود. اما پیادهسازی این هدف، تبعاتی داشت. ورود نیروهای انگلیسی به ایران، هزینه کردن در ایران و رودررو شدن با مردم ایران از جمله این تبعات بود. از سوی دیگر در شرایطی که انگلستان درگیر شرایط پس از جنگ
بود، توان کشیدن این بار را نداشت. برای همین منظور صرفهجوییهای گستردهای در انگلیس صورت گرفت؛ لذا اعتقادی به طرح کرزن در جناح صهیونیستی حاکمیت انگلستان وجود نداشت. درپی شکست طرح قراداد ۱۹۱۹ که با مقاومت گسترده مردم ایران صورت گرفت جناح طرفدارکودتا فعالتر شد. اگر واقعا «لرد کرزن» میتوانست طرح خودش را پیش ببرد و ایران را مستعمره کند، احتمالا آن جناح هم حرفی برای گفتن نداشت. اما حرکت گستردهای که «شهید مدرس» و دیگر علما از جمله «امام جمعه خویی»، «میرزا کوچکخان»، «شیخ محمد خیابانی» و دیگر بزرگان - که منشأ حرکت تمامی آنها مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ است - در ایران آغاز کردند، مانع از اجرای این طرح شد. در این شرایط، کودتای ۱۲۹۹ هجری شمسی از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی- در مقایسه با مستعمره شدن رسمی ایران- برای جناح حاکم در انگلستان بسیار با ارزشتر و مقرون بهصرفهتر بود. انگلیس از طریق کودتا به دنبال ترمیم چهره منفور خود نزد مردم ایران بود. در همین راستا در تبلیغات اعلام شد که یک قزاق رشید قیام کرده و تصمیم دارد که بیگانگان را از ایران بیرون کرده و دستشان را کوتاه کند. هدف انگلیسیها این بود که نفوذ را داشته
باشند و بهرهبرداری از منابع عظیم ایران صورت گیرد و در عین حال، در مظان ناسزا نیز قرار نگیرند. «حسن اعظام قدسی» در کتاب خاطرات خود نقل قولی از یکی از نمایندگان دوره چهارم مجلس از مشهد به این شرح مینویسد: من با کنسول انگلستان در مشهد رفاقت داشتم و بعد از کودتا که نزد وی رفتم و سوال کردم که هدفتان از کودتا چه بوده، کنسول در پاسخ گفت: وقتی قرارداد ۱۹۱۹ شکست خورد ما برنامههای وسیع و گستردهای برای ایران داشتیم. از جمله اشاره میکند به کودتا برای تداوم سلطه انگلستان بر ایران، سرکوب سرحدداران و عشایر، برخورد با روحانیت و جمع کردن بساط روحانیت، جمع کردن بساط عزاداری سیدالشهدا (ع)، تداوم غارت نفت ایران و... که این سیاستها کاملا در دوره رضاخان پیاده شد. *در چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۰۵، یعنی ۹۰ سال پیش، رضاخان تاجگذاری کرد. طبق اسناد و مدارک موجود، انگلیس نقشی اساسی در به قدرت رسیدن رضاشاه داشت. چرا انگلیسیها رضاخان را انتخاب کردند؟ رضاخان چه ویژگیهایی داشت؟ آیا رضاخان از ابتدا برای پادشاهی انتخاب شده بود یا در ادامه مسیر به این نتیجه رسیدند؟ بله، در گفتوگویی که میان نماینده دوره چهارم مجلس شورای ملی از مشهد
و کنسول انگلیس صورت گرفته، تاکید شده است که «بنا داریم قوای سیاسی و نظامی را یکی بکنیم». اگر این حرف مبنای تصمیمگیری آنها برای انتخاب شخص مورد نظر برای اجرای کودتا باشد، نشان میدهد که از ابتدا اینها دنبال این بودند که یک دیکتاتوری نظامی در ایران روی کار بیاورند و مسائل ایران را با دیکتاتوری حل کنند. متاسفانه جریان روشنفکری عصر مشروطه) همان گروهی که مشروطه را به انحراف کشیدند و عامل اصلی به بنبست رسیدن مشروطیت در ایران بودند) هم در این راستا همراهی کردند. ۳ سال قبل از کودتا این گروه مفاهیمی را در ادبیات سیاسی ایران با عناوینی، چون «دیکتاتوری منور»، «دولت مدرن» و «استفاده از مشت آهنین برای حل مشکلات» رواج دادند و عملا زمینههای سیاسی و فکری حداقل در بخش نخبگانی فراهم شد. برای مثال میگفتند که ایران برای حل مشکلات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، به یک دیکتاتور منور احتیاج دارد. انگلیسیها نیز فردی را میخواستند که بیاید و هر صدایی را در ایران خفه کند و از بین ببرد و این نشاندهنده اهداف بلندمدت آنها برای ایران بود. انگلیسیها نیمنگاهی هم به حکومت جدید کمونیستی روسیه داشتند. بدین صورت که رژیمهای
دیکتاتوری، چون «آتاتورک» در ترکیه، «امان الله» در افغانستان، «فیصل» در عراق و «رضاخان» در ایران، حلقهای را به دور روسیه جدید تشکیل دهند و مانع نفوذ کمونیسم به منطقه شوند. تمایل انگلیس بر این بود که یک حکومت نظامی بر سر کار بیاید و بهطور طبیعی نمیتوانستند به سراغ هر کسی بروند. ما نظامیان برجستهای در ایران داشتیم، ولی به هیچ وجه زیر بار انگلستان و بیگانه نمیرفتند. مرحوم سرتیپ «آقاولی» در ماجرای قرارداد ۱۹۱۹ وقتی مفاد قرارداد را میبیند و متوجه میشود که بالاجبار باید این قرارداد را امضا کند، خودکشی میکند. یا فردی مثل «کلنل محمدتقی خان پسیان» تحصیلکرده در خارج از کشور و در راس قوای ژاندارم در خراسان. این آدم خیلی قابلیت داشت و اگر در خدمت مثلا شهید مدرس قرار میگرفت قطعا مانع دستاندازیها و نفوذ انگلستان میشد، ولیکن، چون این نوع افراد زیر بار انگلستان و فروختن وطن نمیرفتند، پیشاپیش حذف شدند. انگلیسیها دنبال یک آدمی میگشتند که به شدت در ایران ساختارشکنی کند. جمع کردن بساط روحانیت، مبارزه با اسلام، ترویج باستانگرایی نژادپرستانه، منع حجاب، منع عزاداری سیدالشهدا (ع) و... که اینها از دست هرکسی
برنمیآید. * بهخاطر دیکتاتور بودن رضاخان؟ نه فقط به خاطر دیکتاتور بودن، ما حتی دیکتاتوری داریم که علیه این نوع مفاهیم و مقولات اقدامی نمیکند. بالاخره در دوره قاجار، استبداد حاکم بود ولیکن استبداد قاجاری هیچوقت وارد این مسائل نشد. اینها فردی را میخواستند که عاری از شخصیت دینی، عاری از شخصیت ملی و حتی عاری از شخصیت انسانی و اجتماعی باشد. «رضاخان» یک لات بیسروپا بود. بعضی شاید فکر کنند که این یک اتهام است یا یک موضعی از روی خصومت و دشمنی است، نه پرونده زندگی «رضاخان» را هرکس باز کند متوجه میشود که این آدم، فردی شرور بوده و قبل از قزاقی مدام در جلسات قمار و فسق و فجور و دعواهای مکرر شرکت داشته است. در دوران قزاقی نیز این روند ادامه داشته و در دسته چماقداران «میرزا کریم خان رشتی» قرار میگیرد و به عامل اجرای منویات سرویس مخفی انگلستان در ایران تبدیل میشود. «رضاخان» به هیچ وجه نه به آداب و رسوم ملی ایران احترام میگذارد، نه به شئون اجتماعی احترام میگذارد و نه پایبند دین است. به نظر من انگلیسیها کاملا هوشمندانه چنین فردی را انتخاب کردند. چنین آدمی میتواند منع حجاب را در ایران اجرا کند. چنین آدمی
میتواند با عزاداری سیدالشهدا (ع) در ایران مخالفت کند و با چکمه وارد حرم حضرت معصومه (س) شود و همینطور تمام رجال را سرکوب کند. همانطور که پیش از این نیز اشاره کردیم، در گفتوگوی نماینده مشهد در مجلس چهارم شورای ملی با کنسول انگلستان این موضوع مطرح شد که انگلیس قصد دارد تا رجال استخواندار ایران را حذف کند و یک طبقه جدید را در ایران روی کار بیاورد. یک نمونه از این طبقه جدید «تیمورتاش» بود که در یک مقطع نفر دوم کشور است؛ که حتی «رضاخان» عنوان میکرد که حرف «تیمور» حرف من است. «تیمورتاش» فردی لاابالی، هرزه و بیاعتقاد بود و رفتاری کاملا غربگرایانه داشت و همراه با سیاستهای انگلستان بود. «نصرتالدوله فیروز» نیز نمونهای دیگر از این افراد بود، هرزه و لاابالی و رشوهگیر. در حقیقت رجال استخواندار هیچگاه نمیتوانستند با «رضاخان» کار کنند. در نهایت «رضاخان» به دلیل چنین ویژگیهای شخصیتی برای کودتا انتخاب میشود؛ بنابراین انگلیسیها با یک تیر دو نشان میزنند. اول اینکه حکومت نظامی مدنظر خودشان را در ایران پیادهسازی میکنند. دوم اینکه فردی لاابالی را روی کار میآورند که همه چیز را در ایران زیر و رو کند که عملا
این اتفاق میافتد. مثلا این آدم در همه حوزهها حتی حوزه معماری، شهرسازی و ... نیز دست به ویرانگری میزند. هیچکدام از اقداماتش، اقداماتی نبود که به نفع کشورمان تمام شود، حتی نوسازی که در شهرها صورت گرفت یک حرکت کاملا بیخردانه و بدون درنظر گرفتن شرایط بومی و جغرافیایی ایران بود. دست به یک تخریب گسترده زدند. بازسازی تهران را به شخصی نظامی به نام «کریم آقاخان بوذرجمهری» - شهردار تهران- سپردند و او هم بولدوزر را انداخت و بناهای قدیمی و تاریخی را خراب کرد. * با توجه به مواردی که اشاره شد و علیرغم گذشت ۹۰ سال، فکر میکنید آیا پشت پرده انقراض قاجار و روی کار آمدن پهلوی کاملا روشن شده و هیچ سند و مطلب ناگفتهای باقی نمانده است؟ ببینید به دلایل مختلف، دخالت انگلستان کاملا آشکار است. هم اسناد متعددی در این زمینه وجود دارد، هم اگر کسی با فضای ایران آشنا باشد و درک کند که ایران در چه وضعیتی بود، اذعان میکند به نقش انگلستان در کودتای ۱۲۹۹ هجری شمسی. همانطور که عنوان شد علما و مردم و برخی از رجال سیاسی در مقابل قرارداد ۱۹۱۹ میلادی ایستادند و مخالفت کردند. همین افراد با کودتا نیز مخالفت کردند، اما برنامهریزی
گسترده انگلستان و ضعف قاجار باعث شد کودتا موفق شود و گام به گام به اهداف خود برسد. البته ما اسیر «تئوری توطئه» نیستیم. اینطور نیست که بگوییم انگلیس همهکاره است و دیگران منفعلند و همه را انگلیس میچرخاند، نه اینطور نیست. انگلیس قصد نابودی ایران را داشت، قصد مستعمره کردن ایران را داشت، اما مردم ایران جلوی آن ایستادند. منتها متاسفانه در رجال سیاسی و تحولات سیاسی مربوط به حاکمیت، انگلستان دست برتر را داشت. بیهوده نبود که «ناصرالدین شاه» درباره نفوذ بیگانگان در ایران میگفت: «مردهشور کشوری را ببرد که شاه آن برای رفتن به جنوب باید از انگلیسیها و برای رفتن به شمال باید از روسها اجازه بگیرد. باید توجه کنیم که یک کودتای نظامی در ایران صورت گرفته. کودتا را نمیشود یکشبه انجام داد؛ درست است که در یک شب اتفاق میافتد، ولی یک زمینههایی دارد. وقتی این زمینهها را بررسی میکنیم و همکاری «اردشیر جی» - سرجاسوس انگلستان- با رضاخان و همراهی «کمیته آهن» - که کمیتهای کاملا انگلیسی بود - برای هموارکردن راه رضاخان برای در دست گرفتن قدرت و همچنین همراهی رئیس انگلیسی بانک شاهنشاهی با کودتاگران برای حمایت مالی از آنان را
میبینیم در کنار گزارشهایی که از مجلس لردهای انگلیس در دسترس است به حقیقت ماجرا پی میبریم. در مجموع علیرغم اسناد فراوانی که در زمینه دخالت انگلیسها در کودتا و نیز آثاری همچون خاطرات «آیرون ساید» و وصیتنامه «اردشیر جی» که بر نقش انگلستان در این کودتا دلالت دارد، قطعا گزارشهای جزئیتری در آرشیوهای کشورهای خارجی همچون فرانسه، آمریکا، روسیه و حتی خود انگلستان وجود دارد که تاکنون منتشر نشده است و اگر این اسناد در دسترس قرار بگیرد، تصویر جزئیتر و روشنتری در اختیارما قرار میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید