سرویس سیاسی فردا؛ یوسف روشن: وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در یادداشتی از بیاخلاقی جوانان و دانشجویان در برخورد با دولت و شخص رییسجمهور گلایه کرده و همه (الا شخص خود) را به رعایت تقوا و اخلاق دعوت کرده است. ضمن تشکر از ایشان که مانند پدری مهربان بدیهای ما را البته از راه دور و پشت میز و بهوسیلهی یادداشت به ما یادآوری میکنند به بررسی نکاتی و بخشهایی از یادداشت ایشان میپردازیم:
در ابتدای یادداشت آمده است «روی سخن من در این یادداشت بیشتر با جوانان عزیز و پرشور و احساسی است که در آینده نه چندان دور سکان اداره این کشور را عهدهدار خواهند شد». آیا جوانان کشور ما فقط عزیز و پرشور و احساسی هستند؟ منطقی و اهل تفکر و از این جور چیزها نیستند؟ آدم میماند که این مدح است یا مدح شبیه به ذم؟! ضمناً فقط قرار است این گروه از جوانان سکان را به دست بگیرند؟ پس بقیه چی؟!
به نظر شما این «آینده نه چندان دور» دقیقاً کی میشود؟ آیا این جمله شما را یاد جملهی «امروز نقد فردا نسیه» نمیاندازد؟ تجربه نشان داده است سکان هدایت کشور را تا وقتی آقایان مسئولان مادامالعمر دودستی چسبیدهاند، جایی برای دست منِ جوان باقی نمیماند. هر وقت هم به آنها میگوییم «پس عرصه یا عرشه را کمی برای ما خالی کنید؟» میگویند «ما با این همه تجربه که نمیتوانیم برویم کنار» و از این جور توجیهات. بعضی از مسئولان شبیه گل و گیاه به سکان پیوند خورده و یکی شدهاند!
بر فرض محال اگر بین دست آقازادگان جایی هم برای دست ما مانده باشد، خب حقمان بوده و امری طبیعی است. ایشان یک جوری از حق طبیعی ما حرف میزنند انگار دارند سر ما منت میگذارند. مثل این است که من بگویم «شما سال آینده یک سال بزرگتر شدهاید.»! آیا من نقشی در رشد جسمی شما داشتهام؟ یا یک جمله معترضه را جوری بیان کردهام که به نظر بیاید من باعث آن شدهام!
در ادامهی یادداشت ایشان با رعایت انصاف و اخلاق به توصیف وضع سیاه و اسفبار و چرک و بودار و بد و زشت و بیتربیت قبل از روی کار آمدن دولت فعلی میپردازند و لابد به صورت غیرمستقیم به ما جوانان بیاخلاق، بدی بیاخلاقی را آموزش میدهند.
استفاده از بخشی از سخنان بزرگان دین که به نفع ماست و نادیده گرفتن بخشهایی که به ضرر ماست یکی دیگر از موارد بیاخلاقی است. استفاده ابزاری و شخصی از سخنان و مایه گذاشتن از پیامبر (ص) و بزرگان و حکما و دیگران تبدیل به رسم شده است. آیا رسول گرامی اسلام از شایسته سالاری، وجدان کاری، پارتی بازی، فقر، توجه به مردم و این موارد سخن نگفتهاند؟
آقای وزیر در ادامه میفرمایند «واقعیت این است که یکی از تهدیدهای جدی جامعه امروز ایران کمرنگ شدن ارزشها و معیارهای اخلاقی و عدم رعایت آن در سطوح مختلف است.» بله! یکی از بیاخلاقیها همین سیاست «فرار به جلو» است. وقتی ایشان در ادامه میگویند «بهعنوان کسی که قریب به دو دهه همکاری مستمر با دکتر روحانی دارم» خب انتظار این است که خود ایشان به عنوان یکی از سکانداران مسائل فرهنگی کشور پاسخگو باشند چرا نتوانستهاند کاری کنند که اخلاق کمرنگ نشود؟ نه اینکه تازه طلبکار و منتقد هم باشند. نمونه این رفتار را در بسیاری دیگر از وزیران و مسئولان هم میبینیم. مثلاً وزیر بهداشت میگوید «وضعیت بیمارستانها خوب نیست و باید اصلاح شود.» خب! آقای وزیر من که نباید اصلاحش کنم! شما باید اصلاحش کنید. پس فرق شما با دیگران چیست؟
قبلاً میگفتند مسئولان از اوضاع بیخبرند ولی جدیداً مسئولان میآیند میگویند باخبرند ولی فقط در همین حد باخبر بودن متوقف ماندهاند!
ضمناً توجه شما را به عبارت «دو دهه» و همان مبحث سکان جلب میکنم. با فرض روی کار آمدن دولت برای دوره بعدی و اینکه ایشان به لطف این نامه و این جور کارها مسلماً مجدداً وزیر فرهنگ خواهند شد، این دو دهه میشود سه دهه و الی آخر!
در پایان ایشان میگویند «فراموش نکنیم که بلای خانمانسوز رادیکالیسم (فرقه رجوی، گروهک فرقان و...) انسانهایی بزرگ همچون شهیدمطهری، شهیدبهشتی و شهیدمفتح را که از نمادهای اصلی و هویتی دانشگاه بودند، هدف قرار داد. روحانی و گفتمان اعتدال او نیز از تبار همین بزرگان و تفکر آنان است.»
گویا رسم بر این است که هر کسی از تبار یک نفر از گذشتگان باشد؛ از کوروش کبیر گرفته تا شهید رجایی و شهدای عزیزی که نامشان برده شد. آیا این بیاخلاقی نیست که یک نفر را به یک سری افراد که دستشان از این دنیا کوتاه است منسوب کنیم؟ شاید آنها نخواهند فلان شخص از تبارشان باشد. مثلاً اگر فردا یکی از فرماندهان داعش بگوید من ادامهدهندهی راه دکتر صالحی امیری هستم ایشان خوششان میآید؟!
اوج اخلاقمداری در این جمله آن جاییست که جوانان پرشور، عزیز و احساسی یکهو با منافقین مقایسه میشوند! یعنی یک دوراهی که یک راهش ناز و خوشگل و سکانداری در آینده نه چندان دور به لطف آقایان است و یک راهش تروریست شدن!
باز هم ضمن تشکر از ایشان و دغدغههایشان، بنده به عنوان یکی از همین جوانان از ایشان خواهش میکنم به جای سخنرانی یا سخنچاپی، کار کنند. اگر قرار بود با سخنرانی چیزی درست بشود، شده بود. ضمن اینکه سخنرانی را بسپارند به اهلش. دولت، قوه مجریه است نه قوهی سخنرانی!
امیدوارم خدا همهی ما را به راه راست هدایت کند؛ البته بعضیها را بیشتر!
دیدگاه تان را بنویسید