روزنامه وطن امروز: گمان کنم حدود 50 روزی از دستور رئیسجمهور برای برخورد با مدیران با حقوق نجومی میگذرد و خب! جز یکی، دو مورد آن هم با هزار سلام و صلوات، شاهد برخوردی ملموس با این مساله نبودهایم. به گونهای که چنین به نظر میرسد آنقدر که این ماجرا برای آحاد ملت مساله مهم و بغرنجی است برای دولتمردان نیست یعنی به نظر میرسد هنگامی که یک مدیر از دایره مدیران و دستاندرکاران ردهبالای مملکتی به این مساله مینگرد زیاد احساس بدی به او دست نخواهد داد، شاید در نهایت به یک بیمبالاتی این مدیران در رفع و رجوع این داستان و به جا نگذاشتن ردی از خود برسد.
خیلی ساده برای این عزیزان عواید ماهانه چند ده میلیونی رقم خاصی نیست که بخواهند نسبت به دریافت آن توسط دیگران واکنش خاصی نشان دهند. ناخودآگاه در برخورد با این مساله به یاد پاسخ منسوب به ملکه ماری آنتوانت، همسر لویی شانزدهم، پادشاه فرانسه میافتم که هنگام مواجهه با تجمع زنان فقیر پاریسی برای درخواست روی کار آمدن دولتی معتدلتر در مقابل کاخ ورسای، از اطرافیانش پرسیده بود این تجمع برای چیست و هنگامی که در پاسخ شنیده بود که برای این است که مردم نانی برای خوردن ندارند، چنین پاسخ داده بود که اگر نان ندارند خب شیرینی بخورند! حال شوربختانه به نظر میرسد مدیران حاکم در کشور به مانند کسانی که انگار در میان این ملت زیست نمیکنند و گویی در سیاره دیگری به سر میبرند رفتار میکنند.
در نظر آنها مساله خاصی اتفاق نیفتاده است و درآمد ماهی بیش از 50 میلیون رقم خاصی نیست که مستلزم برانگیخته شدن تعجب باشد چه برسد به جزم کردن عزم برای برخورد با آن. همینجاست که بهترین توصیف از آنچه الیگارشی مینامندش به دست میآید. «کاستی جدا از ملت که حکومت میکنند و در استانداردهای بسیار متفاوتی نسبت به ملت خود زندگی میکنند». استانداردهایی که متاسفانه بسیاری از آنها مادی است و دیگر خبری از استانداردهای پیشرو فکری و عقیدتی و مبارزاتی به گوش نمیرسد. کاستی که انگار به این موقعیت پرتاب شدهاند و هیچ راه در دسترس همهای جز احتمالا پیوندهای خونی به آن وجود ندارد.
این تفاوت فاحش در نگاه به استانداردهای زندگی ناشی از چیست؟ به نظر نگارنده از آن روزی که در نگاه این نخبگان «مانور تجمل به یک ضرورت حکومتداری» تبدیل شد، فاصله گرفتن نجومی از سطح زندگی مردم معمولی به سرعت آغاز شد و کاست مدیران و نخبگان سیاسی به سرعت به سمت پیوستن به خیل طبقات مرفه و به نوعی اشرافیگری حرکت کردند.
در کنار این، تزی مطرح میشود که از ضرورت سیر نگه داشتن مدیران برای از بین بردن انگیزههای احتمالی فساد اقتصادی در آنها دم میزند اما در این میان مسالهای که معمولا مغفول میماند این است که حد گرسنگی در جامعه ما کجاست؟ یعنی آن کسانی که از این فکر پیروی میکنند چه حدی برای آن متصورند؟ به نظر میرسد با روندی که در پیش گرفته شده است درآمدهای معمولی (متعلق به اکثر کسبوکارها) مثلا 3 میلیونی در ماه هم به نوعی گرسنگی تلقی میشود! چه رسد به دریافتی یک کارگر ساده که با همه خردهریزهایش و با احتساب بیمه و عیدی، در نهایت بشود ماهی یکمیلیون و 200 هزار تومان. شاید اصلا بتوان گفت استاندارد یک زندگی معمولی برای این نازنینان خارج از مرزهای این کشور تعریف میشود و مثلا کف حد گرسنگی در نظر آنان عواید ماهانه یک تاجر خارجی باشد.
همین جاست که کسانی که سالهاست به مانور تجمل دعوت شدهاند برای اینکه سیر نگه داشته شوند نیاز به دریافتیهای نجومی دارند. البته نجومی از نظر آن کاسب و کارگر و کارمندی که بیان کردیم، اگرنه از نظر الیگارشهای مریخی موجود در کشور ما این حقیقتا یک بخور و نمیر مختصر است که نامبردگان جهادوار برای رفع و رجوع کردن امور این گرسنگان زمینی به آن رضایت دادهاند.
همه داستان اینجاست که این کاست، تازه گمان میکنند در حال جهاد و ازخودگذشتگی نیز هستند و همین است که در نظر خودشان و در جمع خودشان همهشان ذخایر انقلاب و ملتند، اصلا هم نیاز نیست به خاطر جنجال مشتی گرسنه مفلوک خیلی خود را به زحمت بیندازند و همین که با چند وعده و قول و قرار صدایشان بریده شود کافی خواهد بود.
حافظ خوب میگوید که «نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس/ ملالت علما هم ز علم بیعمل است». باید این توصیه را به جناب روحانی داشت که شعارها و دستورهای بیعمل به مراتب ملالآورتر از سخن نراندن و عمل نکردن است که لااقل این شق دوم توقعی هم ایجاد نمیکند که آن اولی علاوه بر توقع و برآورده نکردن توقع، سرکوبی است بر امید و بهتر شدن وضعیت در بین جماعت و شما که خود در ردای عالمان هستی بهتر از ما این را میدانی!
دیدگاه تان را بنویسید