منصوری: جنگ تحمیلی برای تجزیه ایران برنامهریزی شده بود
اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میگوید سندی داریم که اثبات میکند جنگ با ایران بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی یک اقدام برنامهریزی شده برای تجزیه ایران توسط صدام بود.
۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با هجوم ارتش عراق به مرزهای غرب و جنوب و حمله هوایی به چند فرودگاه ایران جنگ تحمیلی ۸ ساله دولت عراق به رهبری صدام حسین علیه ایران آغاز شد. این واقعه در حالی اتفاق افتاد که تنها ۱۹ ماه از پیروزی انقلاب اسلامی میگذشت. صدام حسین رئیس جمهوری وقت عراق چند روز پیش از این اقدام، پیمان ۱۹۷۵ الجزایر را در برابر دوربین های تلویزیون بغداد پاره کرد و در نطقی با تأکید بر مالکیت مطلق کشورش بر اروندرود که آن را شط العرب مینامید و طرح این ادعا که جزایر سهگانه ایران به اعراب تعلق دارد، همزمان جنگ زمینی، هوایی و دریایی علیه ایران را آغاز کرد.
هفته دفاع مقدس بهانه خوبی بود تا با موضوع بررسی زمینهها و علل وقوع جنگ عراق علیه ایران به گفتوگو با جواد منصوری اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشاور علمی ریاست مرکز اسناد انقلاب اسلامی بپردازیم.
مشروح اینگفتگو در ادامه میآید؛
* آقای منصوری شبهه بسیار جدی در رسانهها طی سالهای گذشته مطرح شد مبنی بر اینکه وقوع جنگ تحمیلی تقصیر حضرت امام خمینی (ره) بوده و حرکت انقلابی امام در ایران و بحث صدور انقلاب، باعث شد گروهی از مردم عراق تشویق شوند که علیه رژیم بعث عراق قیام کنند؛ در نتیجه حکومت صدام تصمیم گرفت برای مقابله با این مسئله به ایران حمله کند. سوال این است که اساساً این شبهه چقدر صحت دارد و علل و عوامل و ریشههای اصلی این جنگ چیست؟
تاریخ روابط ایران و عراق در دو قرن گذشته نکات بسیار مهمی دارد. به عبارت دیگر، به دلیل ویژگیهایی که هریک از این دو کشور دارند، روابط این دو کشور هم فراز و نشیب بسیار زیاد داشته است، بهویژه از زمانی که امپراطوری انگلستان بر این منطقه مسلط شد و دولتهای دستنشاندهای را در ایران و عراق بهوجود آورد. طبیعتاً روابط ایران و عراق وارد شرایط خاصی شده و در واقع انگلستان بود که روابط دو کشور را اداره میکرد.
دو هیأت حاکمهای که در دو کشور بودند دستنشانده انگلیس بودند و به همین دلیل در ظاهر بین ایران و عراق مشکلی نبود، اگرچه امپراطوری انگلستان چند سیاست مهم داشت؛ یکی اینکه به دلیل وجود نفت در ایران و عراق، انگلستان به شدت علاقمند بود که دو کشور با همدیگر ارتباطی نداشته باشند، دوم اکثریت شیعه در دوکشور هم برای انگلستان بسیار مهم بود و اینکه مردم و علما و تأثیرگذاران فرهنگی دینی دو کشور با هم ارتباط نداشته باشند، سوم اینکه انگلستان مانع نفوذ قدرتهای دیگر در منطقه شود و بدین منظور تلاش میکند تا ایران و عراق را به نوعی تحت کنترل خود قرار دهد که در اختیار کامل انگلستان باشند و رقبای دیگر که فرانسه و… بودند وارد نشوند.
* این سیاست تا چه زمانی ادامه داشت؟
تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت و بعد از آن تقریباً همین سیاست توسط آمریکا دنبال شد. اما نکتهای هست که در عین حال رقابت عجیبی بین دستگاه حاکمه دو کشور علیه یکدیگر توسط انگلستان اجرا میشد که مبادا این دو دولت با هم ارتباط پیدا کنند. یعنی دولت انگلستان و آمریکا بسیار نگران این بودند که دولتهای ایران و عراق با هم تبادل فکری و همکاری و روابط و هماهنگی داشته باشند.
* علت این نگرانی چه بود؟
زیرا در آن صورت منطقه کلاً از دست آنها خارج میشد و منافع عظیمی را از دست میدادند؛ فلذا بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در ۱۳۳۷، به تدریج نوعی تنش بین ایران و عراق بوجود آمد، زیرا شوروی در عراق با این تغییر سیستم از سلطنتی به جمهوری تا حدودی نفوذ خودش را بیشتر کرد و این باعث شده بود که بین دو دولت نوعی رقابت و تعارض بوجود آید؛ به اضافه اینکه از قبل هم میخواستند که بین دولتهای ایران و عراق جدایی باشد.
آقای یزدی وزیر خارجه ایران، به عنوان نماینده هیأت ایرانی به اتفاق چند نفر به هاوانا میرود و در این جلسه شرکت میکند. در حاشیه جلسه کنفرانس سران غیرمتعهدها گفتگوی مفصلی با صدام انجام میدهد. البته صدام در آن تاریخ معاون رئیس جمهور بود. در آن جلسه با هم صحبت میکنند که ما برادریم و همسایهایم و مشکلی با هم نداریم و همه مسائل را میتوانیم با هم حل کنیم و از اینگونه مسائل بین دو طرف گفتگو میشودبا پیروزی انقلاب اسلامی صحنه سیاسی منطقه کلاً دگرگون شد و به عبارت دیگر منطقه وارد عصر جدیدی شد که میتوانیم بگوییم در چند قرن گذشته مشابه آن نبوده و ادامه هم پیدا کرد. جالب است که در هفته اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی موشه دایان، وزیر خارجه وقت اسرائیل، این جمله را میگوید: "زلزلهای در ایران شد که خاورمیانه را خواهد لرزاند و به دنبال آن دنیا خواهد لرزید، باید همه دنیا جمع شوند و جلوی این سیل را بگیرند". در واقع رسماً اسرائیل در همان هفته اول کلید جنگ با ایران و انقلاب اسلامی را زد. خودش که نمیتوانست با ایران وارد جنگ شود چون نه مرز مشترکی با ایران داشت، و نه توجیهی برای جنگیدن. لذا از همان زمان برنامه جنگ ایران و عراق را برنامهریزی کرد.
* یعنی ایران هیچ اقدامی که عراق را به جنگ با ایران تحریک کند انجام نداد؛ اقدامی که ایران را مقصر جلوه دهد. درست است؟
بله، ما با پیامی که به عراق در همان ابتدای پیروزی انقلاب دادیم گفتیم که ما با هم برادریم و همسایهایم و با هم زندگی میکنیم و ما اصلاً نسبت به شما نظر منفی نداریم. نه تنها به عراق این پیام را دادیم، حتی به آمریکا هم پیام دادیم و گفتیم که ما میخواهیم زندگی کنیم؛ شما بیایید براساس منافع متقابل و احترام متقابل و قوانین موجود دنیا با ما کار کنید اما آمریکا نخواست فلذا عراق را برای جنگ با ایران آماده کردند.
اولین سندی که داریم و اثبات میکند جنگ با ایران بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی برنامهریزی شده اقداماتی است که صدام در آذربایجان و کردستان و خوزستان برای تجزیه ایران میکند؛ عکس صدام پخش میشود، برای اینها رادیو میگذارد، انفجار خطوط لوله نفت و گاز و اقدامات خرابکارانه و ضد امنیتی دیگر.
در شهریور ۱۳۵۸ اتفاقی میافتد بسیار مهم و آن اتفاق این است که کنفرانس سران غیرمتعهدها در هاوانا پایتخت کوبا برگزار میشود. آقای یزدی وزیر خارجه ایران، به عنوان نماینده هیأت ایرانی به اتفاق چند نفر به هاوانا میرود و در این جلسه شرکت میکند. در حاشیه جلسه کنفرانس سران غیرمتعهدها گفتگوی مفصلی با صدام انجام میدهد. البته صدام در آن تاریخ معاون رئیس جمهور بود. در آن جلسه با هم صحبت میکنند که ما برادریم و همسایهایم و مشکلی با هم نداریم و همه مسائل را میتوانیم با هم حل کنیم و از اینگونه مسائل بین دو طرف گفتگو میشود. بعد از جلسه، شخصی که همراه صدام و آجودان نظامی او بود، به صدام گفت که خیلی جلسه خوبی بود و مذاکرات خوبی شد و به این ترتیب برای ما و ایران زمینههای خوبی بوجود آمد. صدام به او میگوید که تو خیلی نادانی و از سیاست چیزی سرت نمیدانی و به درد ما نمیخوری. فقط این را به تو بگویم که ما بلایی سر ایران خواهیم آورد که ایرانیها فارسی حرف زدن یادشان برود.
این قضیه میگذرد. حدود ۵ سال بعد از این اتفاق در ملاقاتی که آقای ولایتی وزیر خارجه با چند نفر از افراد وزارت خارجه ایران و سفارت ایران در دمشق با حافظ اسد داشتند، حافظ اسد جزئیات مذاکره آن روز هاوانا را میگوید. در پایان میگوید آن آقایی که کنار صدام نشسته بود امروز در اختیار ما است و از عراق فرار کرده و به ما پناهنده شده و تمام جزئیات آن جلسه را به ما گفته است.
* با این حساب، دولت سوریه باید اطلاعات خیلی خوبی داشته باشد. آیا این اطلاعات را در اختیار ایران هم قرار داد؟
دولت سوریه در سال ۱۳۵۹ با ارتباطات و اطلاعاتی که داشته مدارک بسیار زیادی را جمعآوری میکند از جمله برنامه عراق برای حمله به ایران که معاون حافظ اسد این مجموعه نقشهها و برنامههای جنگی عراق را به یک پیک خودشان میدهد و میگوید که من میخواهم حتی وزارت خارجه سوریه از این مطالبی که به شما میدهم چیزی نفهمد و وزارت خارجه ایران هم چیزی نفهمد. این را مستقیم به دست وزیرخارجه ایران برسان و او هم مستقیم به امام بدهد و به فرد دیگری ندهد. پیک مخصوص آمد و مدارک را به وزیر خارجه ما (قطبزاده) میدهد؛ آقای عبدالحلیم خدام در سال ۶۳ در ملاقاتی که با او داشتیم گفت که ما نفهمیدیم که آن اسنادی که به آقای قطبزاده دادیم چی شد؟ به امام داد یا نداد؟ گفت یا نگفت؟ ما نمیدانیم، اما یک ماه قبل از شروع جنگ تمام اطلاعات را به شما دادیم.
در روز ۱۵ شهریور ۱۳۵۹، آقای هانیالحسن که در حکم وزیر خارجه سازمان آزادیبخش فلسطین و معاون یاسر عرفات بود به تهران آمد. در ملاقات مفصلی که با آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس داشته میگوید که برنامههای عراق برای شما این است و از این تاریخ عملیات شروع میشود و مفصل قضایا را شرح میدهد (دو هفته قبل از آغاز جنگ). آقای هاشمی این موضوع را هم به امام میگوید و هم در شورای امنیت ملی و شورای مرکزی حزب جمهوری و نیز کمیسیون امنیت ملی مجلس مطرح میکند، اما بنیصدر اصرار در اصرار که نخیر، صدام خودش را درگیر جنگ با ما نمیکند و خودش را با دنیا طرف نمیکند و صدام میداند که جنگ با ایران به دردش نمیخورد و به سودش نیست.
از طرف دیگر، ما از ژاندارمری جمهوری اسلامی، از سپاه پاسداران و از استانداریهای مرزی گزارشهای متعددی در تابستان ۵۹ دریافت کردیم که عراق دارد آن طرف مرز جاده و پاسگاه و تأسیسات میسازد و ماشینآلات و وسائل جنگی میآورد و میچیند و ظاهراً قرار است اتفاقاتی واقع شود و بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا میگفت که اینها فقط حرف است و اصلاً چنین چیزی نیست و عراق چنین کاری را نمیکند. بنابراین عملاً عراق برنامهریزیاش را کرده، تدارکاتش را انجام داده، نقشههایی را هم ریخته و کار تمام است، اما در طرف ایرانی هیچ کاری انجام نشده؛ حتی در ۲۷ شهریور ۱۳۵۹(۴ روز قبل از شروع جنگ سراسری) صدام تمام خبرنگاران خارجی و عراقی مقیم بغداد را جمع میکند و با آنها مصاحبه میکند. فیلم مصاحبه هست که دهها دوربین و دهها خبرنگار و صدام نشستهاند و در مورد انقلاب ایران صحبت میکند و درباره دشمنی ایران با اعراب و اینکه ما هنوز انتقام قادسیه را نگرفتهایم و میخواهیم انتقام قادسیه را بگیریم و … و در پایان متن قرارداد ایران و الجزایر در ۱۹۷۵ (۱۳۵۳ شمسی) را جلوی خبرنگاران پاره میکند و میگوید آن روزی که ما این قرارداد را امضا کردیم، ایران قوی بود و آمریکا پشت ایران بود و به این دلیل ما در موضع ضعف بودیم؛ اما امروز آمریکا پشت ما است و ایران هم در داخل خود مشکلات و پراکندگی دارد و هرج و مرج است. بنابراین ما دیگر به این قرارداد پایبند نیستیم. خبرنگاری سوال پرسید: «آقای رئیس جمهور شما جواب ایران را درباره پاره کردن قرارداد چه میدهید؟» میگوید «شما یک هفته دیگر به تهران بیا و جوابت را بگیر».
* با این حساب شروع جنگ عراق علیه ایران را باید مربوط به پیش از سال ۱۳۵۹ دانست. درست است؟
در روز ۳۱ شهریور ۵۹ جنگ گسترده و سراسری شروع شد ولی جنگ واقعی در حقیقت از اواخر ۵۸ شروع شده بود! درگیریهای مرزی و تجزیهطلبی و عکس صدام و انفجار لولههای گاز و کمک به تجزیهطلبها و … ولی در ۳۱ شهریور چندین لشگر وارد خاک ایران شدند و به شکل گسترده حملات هوایی و زمینی و… صورت گرفت.
بنابراین این حرف که ایران مقصر بود و ایران میخواست بجنگد و عراق را اشغال کند و ایران عراق را تحریک کرد اصلاً معنا ندارد. واقعیت این است که چه قبل از پیروزی و چه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این مطلب را امام فرمودند که ما انقلابمان را به جهان صادر خواهیم کرد، اما معنای این حرف این نبود که ما لشکرکشی میکنیم و اشغال میکنیم و ترور میکنیم و کودتا میکنیم و انفجارات به راه میاندازیم. ما گفتیم انقلابمان را صادر میکنیم.
در وقت خودم صحبتم را کردم و بعد گفتم «اما درباره صحبت نماینده عراق؛ آقای نماینده عراق! شما بدانید فرهنگ با ارتش و لشکرکشی و کودتا و انفجارات صادر نمیشود و هیچ دولتی نمیتواند در مقابل فرهنگ قوی و نیرومند مقاومت کند. فرهنگ حرکت میکند و میرود و هرجا که مناسب باشد آنجا را تحت تأثیر قرار میدهد، اگر شما انقلابی هستید چه ترسی از صدور یخ به آلاسکا دارید؟!» تا این جمله را گفتم تمام شرکتکنندگان برای من کف زدندانقلاب یک فرهنگ است و بنابراین مرز نمیشناسد، ارتش نمیشناسد، دولت نمیشناسد، خاطرهای برایتان بگویم. در شهریور ۱۳۶۱ از طرف دولت ایران در رأس یک هیأت فرهنگی به مکزیک برای شرکت در یک کنفرانس بینالمللی فرهنگی که توسط یونسکو در شهر مکزیکوسیتی مکزیک برگزار میشد رفتیم. کنفرانس بسیار بزرگی بود و تقریباً از همه کشورهای دنیا هیأتهای فرهنگی آمده بودند و ما هم یک هیأت فرهنگی قویای را تدارک دیده بودیم. در این کنفرانس وقتی نماینده عراق سخنرانی کرد گفت: «ایران میخواست انقلابش را به ما صادر کند درحالیکه ما خودمان انقلابی هستیم و این کار ایران مانند آن است که بخواهیم به آلاسکا یخ صادر کنیم و به همین دلیل ما جنگ با ایران را شروع کردیم». این عین جمله نماینده عراق است.
وقتی که نوبت سخنرانی به من رسید طبیعتاً طبق عرف مجامع بینالمللی، ده دقیقه اضافهتر از وقت معمول خودم حق دارم در جواب کسی که درباره ما صحبت کرده صحبت کنم؛ لذا در وقت خودم صحبتم را کردم و بعد گفتم «اما درباره صحبت نماینده عراق؛ آقای نماینده عراق! شما بدانید فرهنگ با ارتش و لشکرکشی و کودتا و انفجارات صادر نمیشود و هیچ دولتی نمیتواند در مقابل فرهنگ قوی و نیرومند مقاومت کند. فرهنگ حرکت میکند و میرود و هرجا که مناسب باشد آنجا را تحت تأثیر قرار میدهد، اگر شما انقلابی هستید چه ترسی از صدور یخ به آلاسکا دارید؟!» تا این جمله را گفتم تمام شرکتکنندگان برای من کف زدند. نماینده عراق ایستاد که جواب دهد اما رئیس جلسه به او گفت که بنشین و او (دکتر منصوری) چیزی نگفته و دستور داد تا میکروفون نماینده عراق را قطع کنند. من هم صحبتم را تمام کردم و آمدم. تعدادی از رؤسای نمایندگیها آمدند و به ما تبریک گفتند که عجب جوابی دادی و… بعداً نماینده عراق به کسی گفته بود که نماینده ایران جوری صحبت کرد که آبروی ما را برد. من با وزیر فرهنگ الجزایر در حاشیه آن جلسه صحبت کردم و او گفت که واقعاً بهترین سخنرانی این جمع مال شما بود و هیچ کسی نتوانسته بود جواب عراق را آنطوری که شما دادی بدهد. در هرحال تمام اینها اثبات میکند که ما برای جنگ با عراق نه برنامهای داشتیم و نه زمینهسازی کردیم و نه آغازگر بودیم و نه عراق ابزار توجیهی برای جنگ با ما داشت.
جالب است که بالاخره سازمان ملل رسماً عراق را آغازگر جنگ معرفی کرد. اگر ایران به نوعی مستقیم یا غیرمستقیم در آغاز جنگ مداخله داشت که سازمان ملل عراق را آغازگر جنگ معرفی نمیکرد. سازمان ملل گفت: «عراق با پاره کردن قرارداد ۱۹۷۵ و با ورود نیروهایش به ایران و… آغازکننده جنگ بوده است». بعد از گذشت چند دهه افرادی یکطرفه میگویند و معمولاً هم حرفهای مستند و مستدل را گوش نمیدهند طبیعتاً قابل اعتنا نیست. الان هرکسی میتواند بنشیند و با موبایل خودش هرچه میخواهد بنویسد و منتشر کند و نه منتظر سند است، نه منطق، نه دلیل، نه منتظر واقعیت، نه اخلاق و نه دین میباشند. این نکته خیلی مهم است. به علاوه اینکه ما اسناد فراوانی را از متجاوز بودن عراق به سازمان ملل دادهایم و سازمان ملل براساس اسناد ایران قانع شد و آن بیانیه را داد و عراق را متجاوز اعلام کرد.
بسیاری از افراد هرچیزی که در گوششان برود از دهانشان بیرون میآید و اصلاً فکر نمیکنند که این حرفی که میزنند منطقی است یا نه. به نظرم میرسد در مورد آغاز جنگ و دلایلش مدارک بسیار زیاد داریم، جالب است برای شما بگویم که در سال ۱۳۶۹ که صدام کویت را اشغال کرد، در نامهای که برای رئیس جمهور ما فرستاد در آنجا تلویحاً به تجاوز خودشان به ایران اعتراف میکند و میگوید که بله ما دوباره حاضریم قرارداد ۱۹۷۵ را بپذیریم، ما حاضریم که راجع به اختلافات مرزی با شما صحبت کنیم. آن وقت عدهای مینشینند و میگویند ایران عراق را تحریک کرد. چرا کشورهای دیگر چنین کاری را نکردند و فقط عراق این کار را کرد؟ این حرف که ایران تحریک کرد اصلاً قابل قبول نیست. به علاوه اینکه مسئله دخالت آمریکا و متحدینش در منطقه در آغاز جنگ و در ادامه آن اسناد و مدارک فراوانی وجود دارد. این چیزی نیست که ما گفته باشیم. بسیاری از کشورهای منطقه خودشان اعتراف دارند. بعد از پایان جنگ یکی از مقامات کویت گفت که ما ۸۰ میلیارد دلار به عراق کمک کردیم برای جنگ.
جنگ تحمیلی برای تجزیه ایران برنامهریزی شده بود
* شما گفتید صدام قرارداد الجزایر را پاره کرد و حمله کرد. هدف نهاییاش چه بود؟ اشغال ایران؟ یا اختلافات مرزی بود و میگفت مرز من باید جلوتر باشد؟ میخواهم برسم به این مطلب که آن قراردادی که رضاخان بست در مساله اروندرود و یکسری از مناطقی که مربوط به ایران بود و خیلی راحت به عراق واگذار کرد تأثیری در رفتار صدام داشت که قرارداد را پاره کرد؟ آیا میخواست به آن محدوده جغرافیایی برگردد یا کل ایران را میخواست؟ پایان راهی که برای خودش میدید چه بود؟
اولاً در صحبتی که با خبرنگاران میکند این جمله که میگوید یک هفته دیگر به تهران بیایید و جوابتان را بگیرید. پس معنای آن این است که میخواسته جمهوری اسلامی سقوط کند.
* یعنی میخواست خاک ایران را هم به کشور خودش ملحق کند؟
شاید لازم باشد این موضوع اثبات شود، اما مسئله سقوط جمهوری اسلامی از این حرف کاملاً معلوم میشود. شاید منظورش این بوده که بیاید و همانطور که در جنگ جهانی دوم ایران را اشغال کردند و یک محمدرضایی را هم پیدا کردند تا شاه شود و فروغی را هم نخستوزیر گذاشتند و اینگونه کارها بکند. البته این صحبت خیلی جدی بود که خوزستان و کردستان را جدا کنند. حتی اگر قرار بود که دولت جدیدی در ایران روی کار بیاورند، اما خوزستان و کردستان را قطعاً میخواستند از ایران جدا کنند؛ فلذا در نقشهای که تهیه کرده بودند نام خوزستان را نوشته بودند «عربستان جنوبی». و این خواست آمریکا و انگلیس بود بخاطر منابع عظیم نفت و گازی که در خوزستان است و موقعیت سوقالجیشی کردستان. این مطلب کاملاً روشن است اما اینکه صدام چی میخواست؟ میخواست رهبر جهان عرب شود و از تمام عربها باج بگیرد و البته مقداری را هم در طول جنگ گرفت و داعیه رهبری جهان عرب را داشت و در حالی که مخفیانه با اسرائیل ارتباطاتی داشت در عین حال ادای ضدیت با اسرائیل را هم درمیآورد. برای اینکه در جهان عرب خودش را یک عرب حامی فلسطین و ضداسرائیل معرفی کند.
مطلبی را به عنوان خاطرهای که ماهیت صدام را نشان میدهد نقل میکنم. البته سند ندارم و فقط یک خاطره است، حالا یکسری قرائن بعدی هم نشان داد که این مطلب درست است، اما اگر از من سند بخواهید من سند ندارم. در تیرماه ۱۳۵۹ به اتفاق شهید هاشمینژاد و چند نفر دیگر به دعوت دولت لیبی رفتیم به کشور لیبی برای شرکت در مراسم سالگرد انقلاب لیبی.
قذافی گفت: «من همه این حرفها را میدانم و بیشتر از این حرفها را میدانم، ولی یک چیزی را من به شما میگویم اما فعلاً به کسی نگویید و آن اینکه صدام صهیونیست است و تا منطقه را نابود نکند خواهد بود، بعدش حالا دیگر با او چه کار کنند نمیدانیم». این عین عبارتی بود که قذافی به ما گفتیعنی کودتایی که قذافی کرده بود اسمش را گذاشته بود انقلاب لیبی. برای سالگرد آن جشن گرفته بودند و از ما هم دعوت کرده بودند تا شرکت کنیم. ما هم از طرف حزب جمهوری اسلامی به لیبی رفتیم. ما در جایگاه مخصوص نشستیم و قذافی آمد و رفت پشت تریبون و شروع کرد به صحبت کردن. در ضمن صحبتش گفت من از دو دولت مسلمان همسایه ضد امپریالیست ایران و عراق خواهش میکنم و درخواست میکنم اختلافاتشان را بگذارند کنار و علیه امپریالیسم مبارزه کنند؛ این داستان برای زمانی است که ما با عراق درگیریهای مرزی داشتیم (قبل از شروع جنگ). جلسه که تمام شد و ما به محل اقامتمان برگشتیم شهید هاشمینژاد به من گفت که خوب است که ما با ایشان صحبت کنیم و بگوییم که این ما نیستیم که داریم درگیری ایجاد میکنیم و ما درگیری نمیخواهیم و میخواهیم مملکتمان را بسازیم و انقلاب کردهایم و الان مشکلات زیادی هم داریم، بنابراین نمیخواهیم با عراق درگیر شویم ولی این عراق است که علیه ما کار میکند (جریان انفجار لولهها و تجزیهطلبی و …). با مأمور تشریفات صحبت کردیم و گفتیم که میخواهیم با آقای قذافی دیداری داشته باشیم و صحبت کنیم.
او به ما گفت که من پیام شما رو منتقل میکنم و به شما خبر میدهم. دو سه ساعت بعد از این صحبت ما آمد و گفت که فردا ساعت ۱۱ آماده باشید تا شما را به ملاقات قذافی ببرم. به همین ترتیب شد و فردا آمدند و ما را سوار ماشینی کردند و بردند زیر یک چادر بزرگی که قذافی میگفت اینجا کاخ من است و من چادرنشین هستم و اینجور نمایشهای مسخره. رفتیم و نشستیم و صحبت کردیم.
شهید هاشمینژاد گفت شما این مطالب را دیروز گفتید ولی واقعیت قضیه این است و ما میخواستیم شما نظرتان را تصحیح کنید و بدانید ایران اهل جنگ نیست و جنگ نمیخواهد و ما به هر حال معتقدیم که عراق کشور برادر ما است و مسلمان و شیعه و همسایه است و اصلاً معنا ندارد که بجنگیم. این حرفها را که ما زدیم، فکر کردیم الان قذافی به ما میگوید که شما اشتباه میکنید و شما تحریک کردید و از این حرفها. قذافی گفت: «من همه این حرفها را میدانم و بیشتر از این حرفها را میدانم، ولی یک چیزی را من به شما میگویم اما فعلاً به کسی نگویید و آن اینکه صدام صهیونیست است و تا منطقه را نابود نکند خواهد بود، بعدش حالا دیگر با او چه کار کنند نمیدانیم». این عین عبارتی بود که قذافی به ما گفت. ما خیلی تعجب کردیم و برای ما این حرف باورنکردنی بود. خداحافظی کردیم و خیلی با ما هم خوش و بش کرد که به امام سلام برسانید و خیلی ما را تحویل گرفت. به هتل آمدیم و رفتیم سر سفره ناهار که شهید هاشمینژاد به من گفت «خودش هم هست»! (خود قذافی هم صهیونیست است).
معما برای ما دو تا شد: هم صدام هم قذافی. حالا اینکه شهید هاشمینژاد از کجا و چگونه به این مطلب رسیده بود نمیدانم؛ چون قذافی خودش را خیلی انقلابی نشان میداد و به ایران کمک میکرد و هیأت میفرستاد و هیأت دعوت میکرد و رئیس جمهور ما میرفت و.... گذشت تا داستان چندسال اخیر لیبی اتفاق افتاد که مردم ریختند و قذافی را کشتند. اسرائیل با یک تلاش بسیار زیاد گفت جنازهاش را به ما بدهید که ما میخواهیم برای او بارگاه بسازیم! تازه برای ما روشن شد.
* موفق جنازه را بگیرد؟
ظاهراً نه؛ اما دنبالش بود. قضیه جنگ ایران و عراق کاملاً برنامهریزی شده و هدایت شده بود و همه کشورهای منطقه موظف شده بودند همه امکاناتشان را به عراق بدهند، از بنادر و فرودگاهها گرفته تا پول نفت و … تا در جنگ با ما پیروز شود.
* به عنوان آخرین سوال آیا پیش از وقوع جنگ هم مسئولین پیشبینی میکردند چنین جنگی رخ دهد یا فقط از طریق اخباری که دو هفته زودتر به آقای هاشمی رسید متوجه و غافلگیر شدند؟
سپاه پاسداران با توجه به مشاهداتشان در نوار مرزی و حتی ژاندارمری و نیروهای مسلح ما تقریباً وقوع جنگ را حتمی میدانستند اما طبیعتاً از زمان و چگونگی آن اطلاعی نداشتند. وقتی آقای هانیالحسن میآید و صریحاً میگوید که عرفات گفته اینطوری میشود و آنطوری میشود و قرار است این کار را بکنند و آن کار را بکنند و بنابراین برای ما وقوع این جنگ قطعی بود و فقط مسئله زمان و چگونگی آن معلوم نبود. ولی بنیصدر اصلاً حاضر نبود تدارکی برای جنگ دیده شود، تا جاییکه نامه نوشت به ارتش که حتی یک اسلحه هم به سپاه ندهید.
متن این نامه موجود و جالب است که بنیصدر تا یکی دو روز بعد از جنگ هم میگفت که اتفاقی نیفتاده و تمام میشود و میرود. امام، آیتالله خامنهای را به عنوان نماینده خودشان در شورای عالی دفاع منصوب میکند. ایشان شورا را تشکیل میدهد و دیگر بنیصدر مجبور میشود که بیاید و وارد قضیه جنگ شود و درواقع تا آخرش هم باز جنگ را جدی نگرفته بود. آن داستانی که گفته بود ما داریم تاکتیکهای هخامنشی را پیاده میکنیم که زمین میدهیم و زمان میخریم بعد ارتش دشمن را محاصره میکنیم و نابود میکنیم را درآورد که بازی بود، همه را دادند و چیزی هم نگرفتند
مهر
دیدگاه تان را بنویسید