سرویس سیاسی فردا: نشست «اعتراض، خیابان و رسانه؛ درنگی بر سیاستگذاری اجتماعی و سیاستگذاری رسانهای در مواجهه با اعتراضات» به همت انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست، هادی خانیکی، رئیس انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات و مدیرگروه ارتباطات دانشگاه علامه طباطبائی، عبدالحسین کلانتری، عضو هیئت علمی گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران و حبیباله فاضلی، عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران سخنرانی کردند. اهم سخنان سخنرانی دکتر حبیب اله فاضلی استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در این نشست را در ادامه بخوانید: چارچوب تحلیلی من این بیت حکیم فردوسی و گفتمان وی است که؛ نه دهقان، نه ترک نه تازی بود/ سخنها به کردار بازی بود. به نظرم همیشه ضرورتی ندارد که ملوچی و آلن تورن یا هابرماس و... مبنای تحلیلی قرار گیرند، برخی تحولات جاری ایران را به یاری انباشت دانش و تجربه ایرانی و اسلامی بهتر میفهمم. شاید یک دلیل من این باشد که یکی از مبانی و اصول اندیشه در ایران بویژه اندیشه ایرانشهری یا اندیشه سیاسی ایرانیان اتکا به مفهوم «تکرار» است.
به این معنا که یکی از مفاهیم اندیشه ایرانی این است که اگر تاریخ را از بالا ببینیم نظامهای سیاسی با وجود تفاوت بازیگران و ایدئولوژیها، اما شباهتهای بسیاری در بحرانها و علل آن و البته راههای خروج از آن دارند و به همین دلیل در این رویکرد تاریخ به دانشی استراتژیک تبدیل میشود یعنی هم حامل گذشته است، هم قابله اکنون است و هم افق آیند را هم در خود دارد، در واقع رخدادهای ناهمزمان تاریخی را باید در پرتو یک «قاعده تاریخی» فهمید و تفسیر کرد. مثلاً در کتاب مهم عهد اردشیر که به نوعی قانون اساسی ایران باستان است اندرزی با همین مضمون دارد که اگر به این حرفهای من گوش کنید که چکیده ۶۰۰ الی ۷۰۰ سال حکمرانی پادشاهان قبل از من است شهریاری در ایران نامیرا میشود والا دچار بحران میشوید. سنت اندرزنامه نویسی در ایران دوره اسلامی هم با این پیشانگاشت رواج یافت وگرنه نوشتنش بیمعنا میشد. این سخن من به این معنا نیست که همه چیز آنجاست و راهحل امروز ما چنین متونی است، اما مباحث و بصیرتهایی در سنت کهن ایرانی و ایرانی-اسلامی نهفته است که کمتر از نظریههای سیاسی امروزین نیست و مسایل و بحرانهای امروز ما هم اگر از بالا به آنها
بنگریم و قواعدها و اصول اصلی را شناسایی کنیم میبینیم که تقریباً قاعده بازی یک قاعده تاریخی است و دائماً تاریخ تکرار میشود و امیدوارم برای بقا و تعالی ایران به این میراث هم توجه کنیم چرا که هیچ ملت و موجودی بدون انباشت تجربه و تداوم روایت تاریخیاش سامانی نخواهد یافت. وقتی دوستان به من گفتند که برای این جلسه بیایم خیلی فکر کردم چه بگویم و مردد بودم؟ تردید و پرسش من دو دلیل دارد، دلیل نخستم به تصورم از جامعه و سیاست در ایران اکنون برمیگردد. به نظرم مسایل، اولویتها و آسیبهای ما دیگر قصه «فیل در تاریکی» نیست که نیازمند کنکاش نظری و تحلیلی و تفسیری بیش از این باشد. مسایلی، چون بحران آب، محیط زیست، تورم و رکود تورمی، بحران مالی بانکها و مؤسسات مالی، بیعدالتی اجتماعی، بحران بیمسکنی و بدمسکنی، بیکاری و بیکارگی، معضل دیپماسی و رابطه با جهان و همسایگان و ... موضوعات آشکاری هستند که از فرط حضور گاه دیده نمیشوند و از بس پیرامون آنها سخن رفته است که همه حرفها تکراری، غیرعلمی و ماهیت سیاسی پیدا کرده است و به قوا فردوسی دیگر سخن گفتن به کردار بازی شده است. من نمیخواهم به این بدیهیات بپردازم و اتفاقاً به
نظر من این دوره و یک دهه گذشته یکی از دورههای درخشان علوم انسانی است که با زبانهای مختلف وضعیت را تحلیل و گمانهها را در آینده یادآور شده است، اما اینکه کسی به حرف آنها گوش داد، یا نه سخن دیگری است، و از یک علوم انسانی نحیف بیش از این نباید انتظار داشت. دلیل دیگرم برای طرح پرسش استفهامی بالا به ماهیت دانش سیاست و نسبت آن با ابزار نقد برمیگردد. در همه علوم ازجمله دانش پزشکی، هنر، اقتصاد، زیباشناسی و... همیشه دو وضعیت مطلوب و موجود معیار بحث است و وضعیت بهتری هم قابل تصور است. فرض بزرگ دانش سیاست هم این است که همیشه میتوان از سیاست موجود و سیاست مطلوب سخن گفت و به سمت سیاست مطلوب حرکت کرد و ابزار هدایت و ارجاع دانش و دانشمند سیاسی هم نقد نظری و عملی است که در نهادش تمنای «خیرعمومی» وجود دارد. به نظرم از زاویه نقد عملی (critical practice) دانش سیاست اخته شده است و قدرت نقادی را در عرصه عینی و انضمامی از دست داده است یک دلیل مهمش این است که مدافعی وجود ندارد که حمله و نقد معنی داشته باشد و گفتوگویی معطوف به نتیجه بهتر صورت بگیرد. مهمترین نقدها را به حاکمیت، کارگزاران حاکمیت در ایران انجام میدهند و ما
را خلع سلاح کردهاند. نقدهایی که روسای جمهوری سابق و حاضر و وزیران پیشین و فعلی به ساختار و کنشها و تصمیمات انجام میدهند هیچ استاد علوم انسانی در ایران انجام نداده است. بعنوان مثال در جامعهشناسی سیاسی و دانش سیاست «انسجام در هیأت حاکمه» و بویژه انسجام در نیروهای نظامی یک اصل مهم و ضروری برای مدیریت و گذار از بحرانهاست، اما در ایران همه علیه هم شدهاند و حتی برخی تلاش میکنند این پیام را صادر کنند که این بکشبکشها در نیروهای نظامی هم وجود دارد و آنها را به وادی تفسیر خوب و بد بکشانند. در رساله عهد اردشیر و سایر منابع سیاسی ایرانی و اسلامی آمده که «با دلهای ناهمداستان و دستهایی که دشمن هماند نمیتوان به جنگ دشمنان و موانع رفت». با این تقاسیر نظری و تجربه عملی معتقدم تا انسجام و همگرایی نخبگی در ایران صورت نگیرد همدلی ملی برای گذار از بحرانها ممتنع است و این موضوع مقدمه هر برنامهریزی و سیاستگذاری است. جنبش دی ماه ۹۶: تحلیلی نمادین در مورد حوادث دی ۹۶ سخن زیاد رفته، من ابتدا به تحلیلی از شعارهای این جنبش و سپس به سه مانع مهم در سیاستگذاری آینده بپردازم. نخست آنکه اعتراضات دی
ماه اگرچه برخی ویژگیهای لازم در تعریف جنبشها مثل رهبری، ایدئولوژی، سازمان و ... را ندارد، اما این حرکت یک نقطه مشترک بزرگ داشت و آن «زندگی» است. اکثریت کسانی که در این جنبش شرکت کرده بودند شاید نمیدانستند چه میخواهند، اما حتماً میدانستند چه چیزی نمیخواهند، یک جور جنبش نخواستن بود، یک جنبش بیکلمه. اونهایی که تصور میکنند که کلمه و ایدئولوژی مقدم بر جنبش و خیابان است میتوانند به این جور حرکتها بیاعتنا باشند، اما به نظر من همه چیز در نهایت باید در زندگی معنا پیدا کند. در انجیل یوحنا آمده که «در آغاز کلمه بود و کلمه هم نزد خدا بود»؛ گوته نقد جالبی دارد و میگوید اتفاقاً در آغاز عمل بود، اگر عمل و زندگی نباشد که کلمه خلق نمیشود و در امتداد زندگی است که کلمه پدیدار میشود. اگر جنبش دی ما را وارونه کنیم و از علتها شروع نکنیم بلکه از تحلیل شعارها شروع کنیم به نظرم دو شعار کلیدی داشت نخست شعارهای عدالتطلبانه و دیگری شعارهای ملیگرایانه یا هویتخواهی ملی. در مورد عدالت و عدالتخواهی باید بگویم که عدالت مفهوم کانونی اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی است، فسلفه وجودی نظامهای سیاسی است. عدالت موضوع گفت و
گویی و اقتناعی نیست که با حرف و سخن نغز بتوان حلش کرد بلکه التفاتی در دنیای عمل دارد و شهروندان باید حسش کنند نه اینکه تصورش کنند. بعلاوه اینکه و برخلاف تصورات لیبرالی عدالت وجامعهعادلانه یک وضعیت طبیعی و خودرو نیست بلکه وضعیتی ساختنی و عاقلانه و وابسته به افراد و مدیران جامعه است و براین اساس تمامی شهروندان لاجرم حوزههای مختلف میدان اجتماعی را به اعتبار عدالت داوری میکنند. نکته مهم دیگر اینکه عدالت برخلاف سایر ارزشها مثل آزادی، قانونخواهی و ... شعاری به ذاته انقلابی است و همیشه نیروها و جنبشهای عدالتخواه انقلابی هستند یا اگر هم نخواهند یا حتی خودشان هم ندانند در آینده انقلابی میشوند، چون عدالت نوعی هستیشناسی عامگرا دارد و نمیتواند به اصلاحات و ملاحظات بخشی محدود شود و بهناچار متوجه کلیت میشود و به درانداختن طرحی نو ختم میشود. به نظرم میتوانیم حوادث دیماه را جدیترین حرکت عدالتخواه طی چهاردهه گذشته بعد از انقلاب اسلامی دانست. در تاریخ نزدیک پیش از انقلاب مشروطه هم جنبشهایی از این دست در برخی شهرها شهرها مثل تبریز، مازندران، کرمانشاه و ... داشتهایم که آنها را هم میتوانیم یک جور «جنبش
برای نان» یا «شورشهای نان» بنامیم. مهمترین ویژگی شورشهاینان گذار از تقسیمبندیهای سیاسی چپ و راست یا در وضعیت فعلی اصولگرا و اصلاحطلب است و این را باید جدی بگیریم. پالمر تامپسون هم از زاویه اقتصاد اخلاقی (moral economy) به تحلیل شورشهای نان قرن ۱۸ انگلستان پرداخته و بر آن است که معنی واقعی این جنس شورشها این است که حقوق سنتی طبقات پایین جامعه که همیشه به نوعی در اثر حمایتهای مستقیم یا غیرمستقیم دولت تأمین میشد اکنون به خطر افتاده و گرفتار سوداگری و مناسبات دلالی شده است، در واقع مساله اصلی فرد خاصی یا لحظه و تصمیم خاصی نیست بلکه مساله اصلی تغییر مناسبات از اقتصاد اخلاقی به اقتصاد دلالی است و به همین دلیل است که هشدار میدهد که این شورشها را نباید «شورش برای شکم» تعبیر کرد. اگر به انقلاب اسلامی خودمان هم بنگریم یکی از آرمانهای انقلاب اسلامی عدالت اجتماعی بوده است و اگر فرویدی به مسأله نگاه کنیم این خواسته درصورتی که برآورده نشود به عقده (complex) تبدیل میشود و این عقدهها میتوانند مخفی شوند، اما بالاخره همین عقده معهود به چالشی برای گفتمان و نظام جمهوری اسلامی تبدیل میشوند. کسانی که در
اعتراضات عدالتخواهانه شرکت کردن شاید نتوانند توضیح دهند که «سیاست» از «امر سیاسی» مورد انتظار در جمهوری اسلامی فاصله گرفته، اما به آن معرفتی شهودی و عینی دارند و یواش یواش سلمان، ابوذر، و شریعتی و حکیمی به میدان خواهند آمد و «مذهب اعتراض» مذهب غالب خواهد شد. جنبشهای اجتماعی با این امید و فرض بوجود میآیند که نیروهای خلاق هشیار و همراه شوند تا مناسبات عادلانه شود، اما مطمین نیستم که همه نیروهای سیاسی پیام جنبش دی ماه را گرفته باشند، چون معیار ارزیابی من بازی سخن نیست بلکه اراده و تحقق عملی است. به قول سهراب سپهری «بانگی از دور مرا میخواند/ پایم درقیر شب است» همه در سخن و سخنرانی و نغزگویی در حال رقابت هستیم اصلاً سخن گفتن کار تصور میشود و اتفاقاً این از جمله ویژگیهای جوامع ماقبل مدرن و گرفتار در بحران است. همه خوب «حرف» میزنند، خوب هم «گوش» میدهند، اما کسی به «خاطر» نمیسپارد. همه در مورد بحران آب آگاهیم، اما در عمل عده کمی صرفهجویی میکنند و عمل میکنند. این بیعملی و گیر کردن پاهای دولت در قیر مشکل همه ماست و باید به آن بپردازیم. به نظرم دولت در ایران هویت و خلق و خوی هملت در رمان شکسپیر را
پیدا کرده و کنش در آن در تعلیق است و هویتش از مجری به ناظر تبدیل شده است. ما باید اصلاحات از بالا یعنی از دولت را شروع کنیم، چون اعتراض خیابانی و بینظمی بسیار پرهزینه و با وجود قدرتهای جهانی معلوم نیست نتیجهاش چه بشود. در ادامه به سه نکته مهم که از موانع اصلی سیاست عمومی در ایران هستند اشاره میکنم و تصور میکنم کمتر به آنها پرداختهایم و تا برای این موضوعات فکری نکنیم هیچ اتفاقی در عینیت نخواهد افتاد. مفهوم حاکمیت و تضعیف امرملی حاکمیت در دانش سیاست و حکمرانی یک مفهوم کلیدی است و در عمل و نظر عنصر تمایز بخش دولت با سایر نهادها، کانونهای قدرت و گروههاست. حاکمیت فقط و باید در دولت مستقر باشد، چون تنها نماینده «خیر مشترک» است و به معنای قدرت برتر و تمامکننده است. نکته مهمتر اینکه حاکمیت حتماً و همهجا مطلق است و اساساً شریکبردار نیست. در همه نظامهای سیاسی حاکمیت مطلقه است، در یک جا پارلمان، در یک جا رئیس جمهور، در یک جا قانون و ترویکای حزبی و... لذا حاکمیت غیرمطلقه اساساً وجود ندارد و همه جا یک تمامکنندهای وجود دارد و خلاف اراده حاکمیت هم جرمانگاری میشود (Criminalization) تا
همه اشخاص (حقیقی-حقوقی) ذیل اقتدار حاکمیت تکلیف خودشان را بدانند. در این حوزه ضعفهای جدی داریم از سرمایهگذار تا خواننده و اهل کنسرت تکلیفش مشخص نیست، چون ممکن است نسبت به یک بخش از دولت خادم باشد و برای بخش دیگر خائن. بخشی از دولت معتقد است باید در مسکن و حساب مردم سرک بکشد بخش دیگر این کار را قبیح میدانند و مردم هم در نزاع این دو فقط تماشاگرند. دولت در علوم سیاسی و کهنالگوهای عامه (archetype) نقش پدر را در اجتماع دارد و اگر این استعاره را بپذیرید ما دچار نوعی تضعیف پدر شدهایم و سیاست در ایران کانونهای قدرت زیادی یافته که همگی گفتار و موضع پدری دارند و هریک دیگری را ناصالح و غیرمسول میداند و در موارد بسیاری درصدد خنثی کردن یکدیگرند. در حالی که گذر از بحرانهای موجود نیاز به دولت قوی دارد، دولتی تمامکننده و بدون تردید (اقتدار امنیتی یکی از شاخصههای دولت مقتدر است نه معادل کلی آن). نمیخواهم بحثهایم در این زمینه روحیه تحلیلهای کارل اشمیت را پیدا کند، اما واقعیت آن است که این تضعیف امر ملی و تلاشی حاکمیت روزه به روز حرمت و اعتبار اقتدارگرایی را در ایران بیشتر کرده است و سخن از حضور نظامیان امر
بیراهی نیست. روان جامعه مثل دل در فرد است که در نهایت دروغ نمیگوید و ظاهراً روان جامعه داوریاش این است که یک «هر کی هر کی» در حاکمیت بوجود آمده و «منافع مشترک» در کشاکش منافع فردی و گروهی سرگردان است و ساختار دولت که خانه حاکمیت است به مجموعهای از کانونهای قدرت تنزل یافته است بگونهای که حتی برخی معتقدند حیات ایران در معرض خطر است و اینجاست که شعارهای ملیگرایانه جنبش دیماه قابل فهم میشود. همانند اکثر کشورها در ایران هم شعارهای ملیگرایانه وقتی سر داده شدهاند که احساس شده دولت و جامعه بیسامان شده است، اصلاً کارکرد شعارهای ملی سامانبخشی است. طبیعی است که عدهای بپرسند اکنون که تا حدود زیادی منافع گروهی و شخصی در سیاست اولویت یافته پس منافع ملی و عمومی چه میشود، چون فقط از این مجراست که منافع همگان از جمله تهیدستان تأمین میشود. در واقع ایدئولوژیهای ملی و عدالتخواه هر دو همبستر و همراه هماند و گوهری عامگرا دارند، میتوانند همنشین باشند و فراتر از شکافها و امتیازات بخشی و گروهی تصویر وضعیتی مطلوب که درآن حرمت همگان و منافع مشترک پاسداری میشود را تداعی کنند. - پارلمان و تضعیف امر
ملی/ سرداریهای آشکار یکی دیگر از موانعی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که ما زیادی به دو قوه مجریه و مقننه تمرکز کردهایم و از کارکردهای قوهمقننه غافل شدهایم در حالی که به دلایل مختلف و در موارد زیادی در قانون اساسی موقعیت برتر پیدا کرده است. در باره مجلس گزارههایی، چون «در راس امور است» یا «خانه ملت است» و... وجود دارد که شاید سخن گفتن درباره مجلس را دشوار یا متمایل به تقدیس مینماید، بدیهی است که این گزارهها و تعاریف همگی سخنان آغازیناند نه سخن پایانی و ما باید ببینیم به اندازهای که تاثیر دارد مفید هم بوده است؟ این قوه مهم دقیقاً چکار دارد میکند؟ واقعاً فرایند توسعه و خروج از بحران را تسریع کرده یا برعکس مانع توسعه شده است و در وضعیت اخیر و بحرانهای جدید خودش در بحران کژکارکردی گرفتار است؟ داوری من پیرامون مجلس به سخنان نمایندگان، کارکردهایشان و در نهایت قانونگذاری است و از همه مهمتر تصویری که از آنها در بین افکار عمومی وجود دارد و براساس آن شعر، طنز، سخنرانی و تحلیل مینویسند. خلاصه سخن من این است که مطابق متون کلاسیک و جدید نهاد پارلمان مجموعهای از کارکردهای رسمی و آشکار و
غیررسمی و پنهانی دارد. آشکار مثل تصویب قوانین و در مواردی نظارت بر دولت و غیررسمی مثل لابی، نظارت سیاسی، شفافسازی و آموزش سیاسی و ... در بخش اول یعنی قانونگذاری مجلس به نظرم اینقدر موفق بوده که امروزه با معضلی به نام «تورم قانون» مواجهایم که دائماً تغییر و اصلاحیه میخورند، آسیبهایی که اتفاقاً در نزد کسانی، چون مونتسکیو فساد قانون محسوب میشوند و اساساً حکومت خوب حکومتی است که قانون کمی دارد، اما به آنها عمل میشود. شعاری کردن مدیریت عمومی و بالابردن انتظارات کارکردهای مهم دیگری هستند که در فلج سازی تصمیم گیریهای عمومی و مشروعیت زدایی از کارکردهای کلیت حکومت نقش مهمی دارند که البته در اینجا به ابعاد آنها نمیپردازم. آن بخشی که مدنظر من است نقش مجلس در تضعیف امر ملی و تقویت روحیه محلیگرایانه و محفلی در سیاست است. مجلس مخصوصاً دو مجلس گذشته با تشکیل فراکسیونهای قومی، زبانی، مذهبی و دستهبندیهای منفعتی کلیت سیاست در ایران را خصلت محفلی (sectarianism)، بخشیده و امر سیاسی را مغشوش و در پی آن باید منتظر قطببندیهای رادیکال قومی و زبانی در کشور باشیم که نفرت و خشونتهای قومی و مذهبی و محلی گرا حداقل
نتایج آن خواهد بود. تصویر صادر شده از مجلسیان به افکار محلی در حوزه خود این است که کلیت سیاست عمومی در ایران محفلی و منفعتی است و از این راهبرد به مثابه ایدیولوژی مشروعیتبخش برای کارکرد خود بهره میگیرند. حرف من غیر از تحلیل علمی یک هشدار هم هست، در ایران پارلمان دارد به ضدفلسفه وجودی خودش که «وحدت درکثرت» است تبدیل میشود، امروزه دارد به کثرتها دامن میزند و این از دیدگاه پدیدارشناسی سیاسی که نوعی ناپدیداربینی سیاسی است آینده وحشتناکی را نوید میدهد. واقعیت آن است که مجلس حتی قراردادهای زبانی ما را هم تحت تاثیر قرار داده و مفاهیمی، چون همشهری، همزبان، هم محله و هماستانی را جایگزین مفاهیم مهمی، چون هموطن میکند و این فاجعهای است که در آنیم و از آن بیخبر. حل معضل آب، دریاچهها و تالابها، ریزگردها، تورم و سرمایهگذاریها... همگی ماهیت ملی دارند و اساساً نمیتوانند بخشی باشند، اما نمایندگان مجلس با روایت بخشی و سیاسی از آنها امکان حل و مدیریت آنها را متمنع میکنند. نمایندگان خوزستان روایتشان این است که دولت با عربها و خوزستانیها خوب نیست که ریزگردها میآیند، نمایندگان آذربایجان خشک شدن دریاچه
ارومیه را رازی سیاسی میبینند، نمایندگان کردستان بیکاری غرب کشور را سیاسی معرفی میکنند و؛ و همه این کنشها را هم با شعار «به نام مردم» مشروعیت میبخشند، شعار زیبایی که هم میتواند پیشران توسعه و همدلی باشد و هم شوربختانه رمز بسیاری از جنبشهای فاشیستی و قبیلهگرایی سیاسی بوده است. حساسیت من بر روی پارلمان بدلیل تجربه هولناک نقشآفرینیهای مخرب پارلمانها در کشاندن بسیاری جوامع به وضعیت هابزی است. مایکل مان در کتاب «رویه سیاه دمکراسی» بدرستی نشان میدهد که کشورهایی که ساختار حکومتیشان از خصلت نمایندگی برخوردار است خشونتهای قومی بیشتری را پشت سر گذاشته اند. یا در رواندا و یوگسلاوی که زمان زیادی از آن نگذشته است. پارلمان یوگسلاوی موتور اصلی نزاع ملی و در نهایت تجزیه یوگسلاوی شد و تقریباً تمامی جنگ سالاران قومگرا در یوگسلاوی نماینده پارلمان بودند و میخواستند از یک نخبه و چهره محلی به چهره ملی تبدیل شوند (صرب، بوسنیاک، کروات آلبانیایی و...) و این انگیزه امروزه با شبکهای شدن جهان و نفوذ فضای مجازی توهم و خیال بیشتری را ایجاد میکند و خیالات میتوانند لباس واقعیت بپوشند. میلوسویچ یکی از نمایندگان پارلمان
یوگسلاوی بود و مشهورترین آنهاست که به قول سفیر آمریکا (۱۹۸۹- ۱۹۹۲) در آن روزها اصلاً اعتقادی به صربها هم نداشت فقط دنبال قدرت بود. بر این اساس معتقدم ما باید به مجلس خیلی حساس باشیم، چون تنها قوهای است که میتواند راهبرد پرتفسیر و خطرناک «به نام مردم» تکیه کند و سیاستهای مبتنی بر «مصلحت ملی» یا به «نام مصلحت دولت» را به حاشیه بکشاند؛ به نظرم در حال حاضر این کار تاحدودی در حال قوت گرفتن است و این راهبرد نه تنها در فرایند مدیریت بحران یاریگر نمیتواند باشد بلکه به گرهای دیگر تبدیل شده است، در نهایت به دلایل مختلف از جمله تضعیف امر ملی امروز مجلس به مانع سیاست عمومی تبدیل شده است. استبداد جهانی؛ تقدیر اکنون ما آخرین نکتهای که هم از زاویه موانع گذار از بحرانهای موجود قابل بحث است و هم جهت ایجاد روحیه و اجماع ملی باید به آن توجه داشته باشیم توجه به موضوع مهم استبداد جهانی است، که حدود دو دهه است کمتر به آن توجه میشود و در دانشگاه و رشتههای علوم انسانی و علوم سیاسی ایران مفهوم و ایده کماعتبار و بیمعنایی شمرده میشود، اما به نظرم واقعی است و ما نمیتوانیم نسبت به آن بیتوجه باشیم. تا
پیش از قرن ۱۷ هر حکومتی و جامعهای خود را مرکز جهان میدانست و جهان را بر مدار خودش میدانست، اما امروز ساعت و مدار غرب است و این تقدیر تاریخی ماست و بدیهی است که ما با خشونت آشکار و نمادین غرب مواجهایم مثلا رورتی در مصاحبهای که با واتیمو دارد این رویکرد را «ماموریت تمدن ساز» میداند و این عملا به ایدیولوژی استبداد جهانی تبدیل شده است. به جرات میتوانم بگویم در تمامی کتابها و پژوهشهایی که به تحلیل وضعیت دولتهای ورشکسته یا وضعیتهای گذار دولت- ملتها پرداخته شده قدرتهای خارجی، نظام بینالملل و بویژه کلوپ هستهای (اتمی) یک طرف مهم بحران بوده است. در لیبی، تونس، مصر، بحرین، مراکش، کشورهای آفریقایی نقش اقتصاد و نهادهای اقتصادی و سیاسی- امنیتی جهانی و کلوپ اتمی آشکار است. این تأثیر هم میتواند در قالب فرایندهای شبه طبیعی جهانی شدن باشد و هم در قالب جنایی شدن سیاست یا گنگستری شدن سیاست است. واقعیت این است که جمهوری اسلامی مطلوبش این است که خاطره ملی و اسلامی را حفظ کند و به تکنیک غربی هم دست یابد، یعنی در میانه سنت و مدرنیته خانهای بسازد، این امر هر روز دشوارتر میشود. وضعیتی است که برخی به آن
موتاسیون میگویند یعنی وضعیتی که ساختنش خارج از کنترل ماست. نظر من این است که کلوپ اتمی که نهادهای جهانی را در دست دارد اجازه خلق الگوها و دولت- ملتهای مستقل را نمیدهد و همه جا باید به بازار مصرف آنها تبدیل شود و برای اعمال این راهبرد از تحریم تا جنگ و براندازی رژیمها را بدون ملاحظه مورد توجه قرار میدهد. در دو دهه گذشته این موضوع یعنی استبداد جهانی به دلیل استفاده شعاری از آن برای پوشاندن ضعفهای داخلی در دانشگاهها و بخشهایی از روشنفکران از اعتبار افتاده است یا به اعتبار مفاهیم وبری یک جور ازآن راززدایی یا روتینه Disenchantment شده است، اما بیاعتبار شدنش به معنی نبودنش نیست، به قول ودی آلن درست است که متوهمم، اما این دلیل نمیشود که کسی مرا تعقیب نکند. فروش اسلحه، مسابقه تسلیحاتی، کشتن رهبران مستقل، کمک به گروههای تجزیهطلب، اخلال در نظام مالی کشورها از واقعیتهای سیاسی عصرماست، طی قرن بیستم که عصرپساروشنگری است نزدیک به ۱۸۰ میلیون انسان کشته شده است و بازیگر اصلی این میدان غرب مدرن بوده است. اگر شما قایل باشید که آمریکا و کلوپ اتمی به سرنگونی مصدق، به داعش، طالبان، دولت تایوان در مقابل چین،
جداییطلبان چچن و گروههای معارض در سوریه و... براساس منافعش کمک میکند پس میتوانیم نتیجه بگیریم که حتماً در ورود ایران هم از سیاست جنایی و گنگستری چشمپوشی نمیکند. در قالب کمک به گروههای تجزیهطلب، اخلال در نظام مالی و ... میتواند مانع اجماع ملی و پیشبرد سیاست عمومی باشد. فارغ از سیاست حزبی و گروهی در ایران که خودش شابلونی برای دیدن واقعیت سیاست جهانی شده، این واقعیت سیاست موجود جهانی است. من فکر میکنم باید با شعارزدایی از نقش استبدادی کلوپ اتمی و اینکه نباید همه مصایبان را به پای آنها بنویسیم، اما با برجستهتر کردن نقش این بازیگر مهم و موثر و نقشی که در ممانعت از تلاشهای ملی دولتهای مستقل و غیر غربی دارد روحیه و غرور ملی را احیا کنیم. اتفاقاً از جهت جامعهشناختی و هویتپژوهی این نکته را قابل توجه میدانم که هویتسازی بدون دیگری ممکن نیست و با تضعیف یا خنثی شدن دیگری غرب بعنوان مخالف، رقیب یا دشمن بتدریج دیگرسازیهای متنوعی، چون دگرهای قومی داخلی یا همسایگان برجسته شدهاند که این امر بسیار به ضرر ماست.
دیدگاه تان را بنویسید