خبرگزاری فارس: ازجمله افرادی که با سید اسدالله لاجوردی سابقه دوستی و همکاری دیرینه دارد، علیرضا اسلامی است که به واسطه دوستی پدرش (شهید محمد صادق اسلامی که در انفجار ساختمان حزب جمهوری به شهادت رسید) با لاجوردی و اعضای موتلفه آشنا شد. او بعد از انقلاب و در مقطع دادستانی شهید آیت الله قدوسی، معاون وی شد و بعدها همکاریهایی نیز با شهید لاجوردی داشت. درخصوص عملکرد دادستان انقلاب تهران در سالهای ۵۸ تا ۶۳، به گفتگو با علیرضا اسلامی نشستیم که این روزها در مجلس شورای اسلامی مشغول به خدمت است. رای شروع گفتگو، از آنجا که هم شما و هم پدرتان (شهید اسلامی) از دوستان و نزدیکان شهید لاجوردی بودید، کمی از سابقه مبارزاتی ایشان تا مقطع پیروزی انقلاب بفرمایید. شهید بزرگوار سید اسدالله لاجوردی متولد ۱۳۱۴ در تهران است. پدرشان در کار چوب بود و خودش هم در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد. دروس حوزوی را نزد مرحوم آقای شاهچراغی که اولین پیش نماز حسینیه ارشاد بود و در خیابان مولوی حوزه داشت، آموخت و سپس با دوستانش فعالیتی سیاسی، اجتماعی و مذهبی را تحت عنوان گروه شیعیان آغاز کردند که در زمینههایی مثل امر به معروف و نهی از منکر
فعالیت داشت و دفترشان هم در جنوب پارک شهر بود. این فعالیت را از سال ۲۷ تا حدود ۳۲ ادامه دادند تا اینکه به دلیل فشارها محدود شد. در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال ۴۱ که حضرت امام اعلامیهای را در این خصوص صادر میکنند، این گروه در قم خدمت امام رفته و از اینجا پیوندشان با امام آغاز میشود. شهید لاجوردی به دلیل اینکه خط خوبی داشت، در راهپیماییها و تجمعات، پلاکاردها را مینوشت و در این اجتماعات اعتراضی شرکت میکرد تا اینکه ماجرای فیضیه پیش میآید. بعد از ماجرای فیضیه، جمعی از هیئات و مبارزین خدمت امام میروند و امام به آنها توصیه میکنند برای جلوگیری از اقدامات پراکنده، با هم متحد شوند و اینجاست که هیاتهای موتلفه اسلامی شکل میگیرد. یکی از این هیاتهای اولیه، گروه مسجد شیخ علی بود که شهیدان حاج صادق امانی، محمدصادق اسلامی، اسدالله لاجوردی و حاج حسین رحمانی در آن حضور داشتند. هیات دیگر از مسجد امین الدوله بود که شامل افرادی نظیر مرحوم عسکراولادی، آقای شفیق و آقای توکلی میشد و هیات سوم هم یک گروه از اصفهانیها بودند که در بازار تهران کار میکردند و افرادی نظیر آقایان میرمحمد صادقی، خلیلی و
بهادران از آن بودند. این هیات یک شورای مرکزی داشت که از هر گروه ۴ نفر در آن عضو بودند. شورای مرکزی از حضرت امام درخواست میکنند تا افرادی را به آنها معرفی کند تا درصورتی که به ایشان دسترسی نبود، کارها زمین نماند. حضرت امام هم ۲۵ فرد را معرفی کرده و میفرمایند من از این افراد به ۴ نفر اعتماد دارم که شامل شهید مطهری، شهید بهشتی، مرحوم آیت الله انواری و آیت الله مولایی (تولیت آستان حضرت عبدالعظیم قبل از آیتالله ری شهری) میشد. نظر امام درخصوص مبارزه مسلحانه با رژیم شاه این ۴ نفر در واقع شورای فقهی موتلفه بودند. بله این ۴ نفر شورای فقهی این گروه میشوند تا هر اقدامی که میخواستند انجام دهند، طبق نظر این فقها باشد. در جریان کاپیتولاسیون، وقتی حضرت امام را دستگیر میکنند، اینها جلسه مفصلی میگذارند و ۱۸ ساعت بحث و بررسی میشود که وظیفه ما در حال حاضر چیست؟ نهایتا به این نتیجه میرسند که گروهی اقدام متقابل انجام دهند و برای این کار تعدادی از افراد انتخاب میشوند که آموزش ببینند ازجمله شهیدان امانی، هرندی، بخارایی، نیکنژاد، حاج مهدی عراقی و تعدادی دیگر که با اینها کار
میکردند. البته قبلاً مجوزهایی از حضرت امام گرفته بودند و آموزشهای نظامی دیده بودند و حضرت امام فرموده بود به شرطی با اقدام مسلحانه موافقت میکنم که خودتان اسلحهتان را تأمین کنید تا وابسته به جایی نشوید. این نقل قول از امام، مستند است؟ آقای توکلی بینا عضو شورای مرکزی هنوز در قید حیات هستند، میتوانید از ایشان هم بپرسید. دلیل امام این بود که تهیه اسلحه از گروههای دیگر، وابستگی میآورد. در سازمان مجاهدین خلق، فردی به نام دلفانی که عامل ساواک بود به عنوان سلاح دادن به مجاهدین، در این گروه نفوذ و همه را شناسایی کرد و خیلیها لو رفتند و دستگیر شدند. در خاطرات آقای عسکراولادی هم آمده و نوارش هم هست که به نقل از حضرت امام گفته شده خودتان بروید سلاح تهیه کنید و یکی از کسانی که سلاح میدهد خود آقای هاشمی است. تولیت آستان مقدس حضرت معصومه، سلاحی را به عنوان هدیه به آقای هاشمی داده بود و آقای هاشمی هم آن را به موتلفه داد، ولی موتلفه از آن استفاده نکرد، چون میگفتند اگر لو برود، برای آقای هاشمی و تولیت بد خواهد شد؛ لذا تصمیم گرفتند خودشان اسلحه تهیه کنند. مثلا برادرزاده آقای امانی از قزوین،
مرحوم آقای حیدری از اصفهان و برخی دیگر ازجمله حاج هاشم امانی. اتفاقا اول انقلاب خودم رفتم و اسلحه هایشان را گرفتم و تحویل دادم. در جلسه شورای فقهی پس از ماجرای کاپیتولاسیون و سخنرانی معروف امام که فرمودند: «والله تقیه حرام است و خائنین باید به سزای اعمالشان برسند»، شهید مطهری میگویند امروز زمانی است که باید یکی از اینها (سران طاغوت) به زمین بیفتد. خدمت آیتالله میلانی از مراجع تقلید در مشهد میرسند و ایشان هم اجازه مبارزه مسلحانه میدهند و میگویند اینها مهدورالدم هستند. یعنی شاه مهدورالدم است. اما اینها در بررسیهایی که انجام میدهند به این نتیجه میرسند که درحال حاضر کشتن شاه مفید نیست، به دلیل اینکه ممکن است حکومتهای مارکسیستی که در آن زمان مطرح بود، زمام امور را به دست بگیرند؛ بنابراین تصمیم میگیرند نخست وزیر (حسنعلی منصور) را ترور کنند که عامل اصلی کاپیتولاسیون بود. بعد از ماجرای ترور منصور و دستگیری اعضای موتلفه، شهید لاجوردی هم در اسفند ۴۳ دستگیر شده و به زندان قزل قلعه و از آنجا هم به زندان عشرت آباد (پادگان ولیعصر فعلی) منتقل میشود. اینها را در سلولهای انفرادی برای مدتی حبس میکنند تا
نهایتا در پی اعتصاب غذای زندانیها، محاکمه علنی برگزار میشود. دادگاه ۴ نفر از اینها (امانی، صفارهرندی، بخارایی و نیکنژاد) را به اعدام محکوم میکند، چند نفر حبسابد و حبسهای طولانی مدت میگیرند و شهید لاجوردی هم به دو سال حبس محکوم شده و به زندان قصر منتقل میشود. ایجاد سینما مخصوص خانوادههای مذهبی در مدرسه رفاه افرادی در تیپ شهید لاجوردی که اطراف شهید بهشتی بودند و با او کار میکردند، در همان مقطع در کنار فعالیتهای سیاسی، کارهای دیگری هم در حوزههای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی داشتند. شما چقدر در جریان این موضوعات هستید؟ این در آن مقطع چند اقدام انجام میدهند که یکی تأسیس مدرسه رفاه بود و دیگری کارخانهای به نام «لعاب قائم» برای اشتغال کارگران که در جاده ورامین قرار داشت و پدر بنده مدیرعامل آنجا بود. یک تعاونی و یک صندوق قرض الحسنه هم برای ارائه خدمات و دادن وام ایجاد کرده بودند، چون در آن زمان فعالیت بانکها ربوی بود و از طرفی مردم هم احتیاج به وام داشتند، بنابراین اولین صندوقهای قرض الحسنه را این گروه راه اندازی میکنند که نمونه آن صندوق مسجد لرزاده و مسجد جاوید
بود. یک اقدام دیگر که شاید جالب باشد، این بود که شهید بهشتی میگفت: اگر ما میگوییم فرزندانمان سینما نروند و سینما حرام است، باید برای آنها جایگزین داشته باشیم؛ بنابراین شرکتی به نام «فیلم در خدمت دین» درست کردند. این شرکت فیلمهایی را میآورد، دوبله میکرد و در مدرسه رفاه با بلیط یک تومانی برای خانوادههای مذهبی نمایش میداد. اسم فیلمهایی که نمایش داده میشد خاطرتان هست؟ مثلاً من فیلم «نایکا به بخارست میرود» را در همان مدرسه رفاه دیدم. آن زمان آپاراتهای ۱۶ میلیمتری را به مدرسه رفاه میآورند و آقای تواناییفر که با خرج شهید بهشتی به انگلستان رفت و در رشته اقتصاد تحصیل کرده بود، چون با زبان آشنا بود، این فیلمها را دوبله میکرد. مدیریت کل این تشکیلات با شهید بهشتی بود؟ مدتی که ایشان در ایران بودند، اداره تشکیلات در دست او بود و زمانی که به آلمان رفتند، افرادی مثل شهید مطهری مرکز ثقل شدند. آشنایی با سازمان مجاهدین خلق شما خودتان در آن زمان چقدر از نزدیک آقای لاجوردی را میشناختید؟ من آن موقع سن کمی داشتم، ولی گاها با پدرم به برخی از
جلسات آنها میرفتم. مثلا یادم هست در مقطع جشنهای ۲۵۰۰ ساله، گروه چریکهای فدایی خلق، دکلی را در جاده کن منفجر کردند و همین سبب شد که بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق (مانند حنیفنژاد و محسن و...) که پیش از این عضو نهضت آزادی بودند، به این نتیجه برسند که اگر ما فعالیت مسلحانه انجام ندهیم، جوانان جذب چریکهای خلق میشوند. در این زمان که این گروهها مشغول چنین فعالیتهایی بودند، جلسهای در منزل شهید لاجوردی تشکیل شد که سران مؤتلفه در آنجا بودند. من بچه بودم و پدرم من را با خودش برده بود. در این جلسه بحث شد که آیا ما مؤتلفه دوم را تشکیل دهیم؟ عدهای گفتند کسانی آمدهاند (مجاهدین خلق) و ما میتوانیم امکانات خود را در اختیار آنها بگذاریم. هنوز دقیقا نمیدانستند که این گروه چه کسانی هستند و چه تفکراتی دارند. شناخت این گروه به نظرم از داخل زندان آغاز شد. امثال شهید لاجوردی هم از همانجا بود که با ماهیت سازمان مجاهیدن خلق آشنا شدند. در جریان بازیهای آسیایی فوتبال در امجدیه (مسابقه ایران و اسرائیل)، عدهای از افراد ازجمله شهید لاجوردی دست به یک سری اقدامات میزنند که ازجمله آنها آتش زدن دفتر
هواپیمایی اسرائیل در تهران به نام «ال عال» بود. بعدا شهید لاجوردی دستگیر و به زندان قزل حصار منتقل شد و در این زندان است که با اعضای سازمان مجاهدین خلق آشنا و متوجه انحرافات فکری و التقاط اینها میشوند و علیهشان موضع میگیرند. زمانی هم که به زندان قصر برمیگردد، این شناخت را با آقای عسکراولادی و دیگر دوستان خود درمیان میگذارد. بعد از مدتی که ایشان آزاد شده بود، دوباره دستگیر شده و این بار تحت شدیدترین شکنجهها قرار میگیرد. یکی این بود که چند سرنیزه را جلوی دهان و پشت سر میگذاشتند تا شخص نتواند هیچ تکانی بخورد. ۴۸ ساعت ایشان را در این وضعیت نگاه میداشتند. چشمان ایشان در اثر شکنجه به قدری آسیب دید که تقریباً نابینا شد و به آمریکا رفت و درمان کرد تا اندکی بینایی خود را بازیافت. اما ایشان به هیچ عنوان شخصی را لو نداد و نهایتا درسال ۵۶ آزاد شد. آخرین گامها برای سرنگونی طاغوت زمانی که ایشان از زندان آزاد میشوند، شهید مطهری که از خدمت امام از نجف برگشته بود، جلسهای با اعضای مبارز میگذارند و به نقل از امام میگویند ریشه شجره ملعونه پهلوی از خاک بیرون آمده و دست به دست هم دهید تا کار
تمام شود. شورای جدیدی تشکیل شد تا مبارزات را به صورت دیگری شکل دهند؛ لذا شما میبینید در راهپیماییهایی که از سال ۵۶ تا پیروزی انقلاب است، شعارها، حرکتها، بیانیهها، پلاکاردها و خدماتی که در راهپیمایی ارائه میدادند، سازماندهی مشخصی دارد. این سازماندهی توسط این شورا صورت میگرفت. شهید لاجوردی پس از سفر به آمریکا برای درمان چشم، به پاریس و نزد امام میروند و سپس با امام به ایران میآیند. در کمیته استقبال، ایشان از اعضای فعال بودند و شهید اسلامی هم مسئولیت انتظامات کمیته استقبال را برعهده داشت و حدود ۵۰-۶۰ هزار نفر از فرودگاه مهرآباد تا انقلاب تا میدان شوش و بهشت زهرا را پوشش داده بودند. ۶۰ هزار نفر برای استقبال بازوبند داشتند و این اعضاء همگی توسط یکدیگر به صورت زنجیره وار معرفی شدند تا کسی از بیرون در آنها نفوذ نکند تا به امام آسیب نرسد. ماشینهای وزارت نیرو که بیسیم داشت را گرفته بودند تا پیغام رسانی آسانتر شود. خود بنده هم به همراه مهندس علاقمندان، مسئول حفاظت از میدان شوش تا بهشت زهرا را برعهده داشتیم. ورود به دادستانی با توصیه شهید بهشتی شهید لاجوردی در همان ماههای
ابتدای انقلاب درپی دستگیری اعضای فرقان به وارد سیستم قضایی شدند، ولی رسما دادستان نبودند. از چه تاریخی و چطور ایشان به عنوان دادستان منصوب شدند؟ وقتی شهید قدوسی دادستان کل انقلاب بودند، در یکی از جلسات هفتگی مؤتلفه به نقل از شهید بهشتی گفته شد که برخی آقایان برای کمک به ایشان (آقای قدوسی) به دادستانی بروند. صبح روز بعد، آقایان مهندس جولایی، پوراستاد، سیدجواد آلاحمد، قدیریان و بنده به دفتر شهید قدوسی که در چهارراه قصر بود رفتیم. همان موقع هنوز برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق در دادسراها بودند. مثلا مسعود رجوی بادیگاردی به نام علی خلیلی داشت که از دوستان قبل از انقلاب ما بود (و بعدا اعدام شد) آنجا ما را دید و گفت: حزبیها آمدند. ما که به دفتر شهید قدوسی رفتیم، ایشان چارت سازمانی را اعلام کردند و گفتند برای این پستها، افرادی را تعیین کردهاند. در این چارت، آقای لاجوردی هم با توصیه شهید بهشتی به عنوان دادستان انقلاب تهران منصوب شدند. فضا برای زندانیان بازتر میشود البته بنده مدت کمی با ایشان در دادستانی بودم، ولی در جریان امور قرار داشتم. مثلا یادم هست که یکی از اقدامات اولیه آقای
لاجوردی، گسترش زندان اوین بود. زندان اوین قبلاً بسیار محدود بود، آنجا را بازسازی کرد و محلی را برای ملاقاتهای حضوری و خصوصی زندانیان با خانوادههایشان ساخت، چون خودش قبل از انقلاب در چند زندان حبس کشیده بود (قزلقلعه، عشرتآباد، قزلحصار، قصر، اوین و...) با شرایط زندان آشنایی کامل داشت. برای همین دلش به حال زندانیان میسوخت و سعی میکرد فضا را برای آنها بازتر کند. این اقدامات جزو وظایف دادستانی بود؟ خیر، ولی ایشان از روی علاقه و دلسوزی که برای اصلاح این افراد داشت این امور را انجام میداد. مثلا میگفت: یک افسر ارتش که زندانی شده اگر با همسرش ارتباط نداشته باشد، ممکن است خانوادهاش به فساد کشیده شود یا این فرد آسیب ببیند؛ لذا با شهید کچویی (رئیس وقت زندان اوین) تصمیم گرفتند ملاقاتهای حضوری برای زندانیان در نظر بگیرند. خودش دست به کار میشد و برای تغییر فضای فیزیکی زندان شروع به گل کاری و درخت کاری کرد. اینطور هم نبود که بنشیند و دستور بدهد، خودش کار را انجام میداد. علاوه بر اینها، چند کارگاه در زندان راه انداخت تا زندانیها یک هنری یاد بگیرند مثل نجاری، خیاطی و... و مشغول به کار شوند
تا هم وقتشان به بطالت نگذرد و هم کمک حال خانواده خود باشند. کسی که زندان کشیده باشد، میداند لاجوردی چه کار کرده است. خود ما، چون پدرم زندانی قبل از انقلاب بود، میفهمیدیم بیاطلاعی از زندانی چقدر سخت است. ما تا مدتها نمیدانستیم پدرم کجاست، ولی لاجوردی این سیستم را برای اطلاع به خانوادهها ایجاد کرد و ملاقاتهای خصوصی و حضوری هم قرار میداد. شیوه مدیریتی شهید لاجوردی طوری بود که زندان را با پول خود زندان اداره میکرد. یعنی مثلاً چوبهایی که آنجا وجود داشت میفروخت و با پول آن زندان را اداره میکرد و سعی میکرد از بیتالمال هیچ وجهی را نگیرد. خودش هم هیچ حقوقی در دوران خدمت نگرفت. اقدام دیگری که لاجوردی انجام داد این بود که میگفت: نیروهای نظامی و انتظامی که در حال حاضر در زندان حضور دارند، ممکن است هم در رعایت حریم زندانی و هم در رعایت مسائل امنیتی جوان و کمتجربه باشند؛ لذا سیستم حفاظت اوین را به نیروهای خودش واگذار کرد. یعنی مثلاً اگر من کاسب یا بقال بودم، نوبتی شیفت میگذاشتیم و پست میدادیم. قبل از آن هم دوره و آموزش نظامی دیده بودند. شخصی میآمدند و هیچ پولی هم نمیگرفتند، یعنی هم هزینههای
حفاظت را کاهش داد و هم توسط نیروهای مردمی و مطمئن آنجا را اداره میکرد. آدم خشن نمینشیند به درددل زندانیها گوش کند اینها مربوط به قبل از شروع اقدامات مسلحانه گروهکها بود. بعد از ورود آنها به فاز اغتشاشات مسلحانه، برخورد لاجوردی عوض شد؟ کمکم جریانات دست به اقدامات نظامی زدند. مانند جریان آمل یا شورشهای مناطق مرزی کشور و گروه فرقان. شهید لاجوردی برای مهار گروه فرقان فعال بود و با تکتک آنها صحبت میکرد. اخیرا دادگاههای برخی از این گروهکها از شبکه مستند سیما پخش شد و احتمالا شما دیدید که با چه جنایتکارانی سروکار داشتیم. چگونه انسانهای بیگناه را به جرم داشتن چادر یا داشتن محاسن و رفتن به نمازجمعه ترور میکردند یا آن سه شهید پاسداری که پوست سرشان را زنده زنده کندند. رفتار با اینها باید چگونه باشد؟ دادستان باید داد ملت را بستاند و کیفرخواستی که تهیه میکند مطابق با جرم آنها باشد. با همه این تفاسیر، شهید لاجوردی میخواست از اینها آدمهای صالحی بسازد. میرفت در بند و سلول آنها و با تکتکشان صحبت میکرد. آدمی که خشن باشد، نمیرود با زندانی بنشیند و حرف بزند و یا
به درد دل او گوش کند. شما نگاه کنید چطور میشود کسی مانند کیانوری یا احسان طبری که از سران حزب توده و سران مارکسیسم بودند و حتی در سطح اروپا این افراد را بهعنوان ایدئولوگ میشناختند، از راهشان برمیگردند و مثلا کتاب «کژراهه» نوشته میشود. امثال لاجوردی با آنها صحبت میکردند والا که به او آمپول اقرار نمیزنند. البته برخی از آنها هم از راهی که رفته بودند بازنگشتند و اظهار ندامت نمیکردند. خوب است توابها درباره لاجوردی صحبت کنند تا جایی که میتوانست با زندانیان صحبت میکرد و عقیده داشت نجات دادن یک نفر هم بسیار مهم است. خب اگر انسان خشنی بود که قدرت تغییر آن افراد را نداشت. خوب است بروید و این توابین را پیدا کنید تا خود آنها شهادت بدهند و بگویند لاجوردی چه انسان رئوفی بود. ** نجات یک اعدامی بعد از خواندن وصیتنامه یکی از خصوصیاتی که درباره لاجوردی گفته میشود، برخورد او با توابها بود. چطور به آنها اعتماد میکرد و رفتارش با آنها چگونه بود؟ لاجوردی سعی میکرد افراد را از موضعشان پایین بیاورد و به آنهایی که برمیگشتند اعتماد میکرد. خاطرم هست یک روز عید غدیر به دیدنش
رفتم. در خانهشان یک آقایی حضور داشت که من را به او معرفی کرد. اسلحه اش هم روی طاقچه بود. وقتی آن آقا از اتاق بیرون رفت، از من پرسید شناختی فلانی که بود؟ گفتم نه. گفت: از بچههای فرقان بود. یعنی یک فرقانی چنان برگشته بود که لاجوردی او را به خانه خودش میبرد و اسلحهاش را هم پنهان نمیکرد. آنها را با خودش به نمازجمعه و کوه میبرد. یا به قم برای زیارت میرفتند. تعدادی از همین بچهها بعدا به جبهه رفتند و شهید شدند. حتی اگر لاجوردی میدید کسی بعد از آمدن حکم، از موضعش برگشته و احساس میکرد تواب واقعی است به قاضی درخواست میداد که حکم او را لغو کند. نمونهاش فردی بود که حکم اعدامش آمده بود، اما در وصیتنامه خصوصی به خانوادهاش مینویسد راهی که من رفتم، اشتباه است و این راه را نروید. لاجوردی وقتی متوجه شد این فرد برگشته است و واقعاً توبه کرده، جلوی حکم اعدام او را گرفت. قیام مسلحانه منافقین درسال ۶۰ اشل کوچکی از داعش بود البته یکی از نکاتی که مخالفین لاجوردی روی آن تاکید میکنند اعدامهای زیاد بود. شما چقدر این موضوع را قبول دارید؟ اجازه دهید من جواب شما را با یک مقایسه بدهم.
نخستوزیر عراق اعلام کرد که ۶۰ هزار نفر از داعشیها کشته شدهاند. آمار مردمی که به دست داعش کشته شدند، معلوم نیست، ولی قطعا چندین برابر است. اشل کوچکتر داعش در سال ۶۰ در کشور ما اتفاق افتاد و یکی مثل شهید لاجوردی پیدا شد که با چند نیروی جوان و امکانات محدود آن را مهار کرد. امکانات محدود یعنی بیسیمهایی که استفاده میکردند، بیسیمهای موتورولا بود و سازمان مجاهدین خلق هم روی این شبکه بود، چون آنها هم این بیسیم را داشتند. وقتی اینها میگفتند که فلان خانه تیمی را بگیریم، آنها هم میشنیدند و تخلیه میکردند. یعنی با همین امکانات کم، دمدستی و بدوی، لاجوردی توانست قضیه را جمع کند. مجموع اعدام منافقین ۱۵۰۰ تا ۲ هزار نفر است حال ببینید مجموع اعدامهای سازمان مجاهدین خلق چند نفر است؟ عملیات مرصاد را هم حساب کنید. مجموع اعدامها با عملیات مرصاد حدود ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ هزار نفر است. تعداد شهدای ما چقدر زیاد بود؟ شرایط سال ۶۰ و امکانات را هم ببینید. آیا واقعاً نیتوان گفت که لاجوردی، سردار سلیمانی داخلی بود؟ گزارش لاجوردی را منافقین به آقای منتظری میدادند شما خشونتی که مخالفین
لاجوردی میگویند را رد میکنید، ولی قبول دارید که برخورد ایشان با مجاهدین برخورد سختی بود؟ لاجوردی اینها را از سالها قبل در زندان رژیم طاغوت از نزدیک میشناخت و به ماهیت آْنها پی برده بود. الان هم ردپای این تصویری که از لاجوردی ساخته شده را میتوانید در نشریه مجاهد سازمان مجاهدین خلق و رسانههای آن سوی آب مشاهده کنید. آنها کینه لاجوردی را به دل داشتند و علیه او حرف میزنند و مطلب مینویسند. روی بدن فردی سیگار خاموش میکردند و عکس آن را برداشته و به نشریه سازمان دادند و میگفتند لاجوردی این کار را کرده است. گزارش لاجوردی را همین اعضای سازمان مجاهدین خلق به آقای منتظری داده بودند. آقای لاجوردی همبند آقای منتظری بود. همدیگر را میشناسند، اهل این مسائل بود؟ ایشان در مقام دادستان بود و هیچ لزومی به انجام خشونت نداشت. من میدانم در همان مقام هم حتی یک سیلی به هیچ زندانی نزد. میخواستند جنازه لاجوردی را از داخل قبر بدزدند کینه منافقین از لاجوردی به حدی است که وقتی ایشان را به شهادت میرسانند، افرادی را با یک چمدان پول به بهشت زهرا فرستادند تا نگهبان آنجا را بخرند و جنازه لاجوردی را
با خود ببرند. بعد از این اتفاق روی قبر او را بتن ریختند. من به شخصه ندیدم که ایشان به کسی یک کلمه فحش و ناسزا بدهد. اینها را سازمان مجاهدینیها درست کردند. در همان زمان هم آقای منتظری اعتراض کرد. آقایان دادگر، بشارتی و محمد منتظری به زندانها رفتند و بررسی کردند و اعلام کردند که ما شکنجهای ندیدیم. دو، سه مورد بوده که مربوط به بازجوها بوده و گزارشش داده شده است. این هیات چه سالی تشکیل شد؟ این هیأت قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ تشکیل شده بود، اما بازهم آقای منتظری کوتاه نیامد و حضرت امام گروه دیگری تعیین کردند با عضویت آقایان دعایی، هادی نجفآبادی و هادی خامنهای. با لاجوردی دشمن بودند، چون به سفارشها گوش نمیداد خصومت منافقین با لاجوردی روشن و طبیعی است، ولی علت مخالفتهای خودیها چه بود؟ علت دشمنی با لاجوردی این است که به سفارشها گوش نمیداد. مرحوم موسوی اردبیلی که عضو شورای عالی قضایی بود، به لاجوردی که دادستان بود سفارش میکند که هوای فردی را داشته باشد. لاجوردی هوای او را ندارد. بالطبع از دست او ناراحت میشود. یکی از سفارشها هم در مورد سعادتی
بود؟ آقای لاجوردی زیر بار سفارشها نمیرفت، ولو از دوستی مانند آقای رجایی باشد، هرچند معلوم نیست که رجایی چنین حرفی زده باشد. [توضیح: بنا بر برخی روایات، وقتی سعادتی محکوم به اعدام شد، از طرف شهید رجایی با لاجوردی تماس گرفته شده و از او میخواهند اعدام به تعویق بیفتد تا بهزاد نبوی که معاون رجایی بود، با او صحبت کند. در این خصوص روایات دیگری هم مطرح شده است.]** لاجوردی برخی گروههای سازمان مجاهدین انقلاب را التقاطی میدانست و از اینها مهمتر هم موضوع انفجار نخست وزیری و درگیری او با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی. بله. تصور لاجوردی این بود که اینها (سازمان مجاهدین انقلاب) دچار التقاطاتی هستند. البته اینها ۷ گروه بودند که لاجوردی میگفت: برخیشان التقاطات فکری دارند و به این موضوع در وصیتنامه خودش هم که در راه جبهه نوشته شده اشاره میکند و میگوید اینها رجایی را میکُشند و برای او ختم هم میگیرند. لاجوردی درخصوص پرونده ۷ تیر و ۸ شهریور میگفت: جلوی دست مرا نباید سد کنید. کسانی را هم که در این انفجار متهم بودند، گرفتند. مثل آقای بهزاد نبوی، خسرو تهرانی و... و شروع به بازجویی از
آنها کرد. خودکشی مشکوک یکی از متهمان انفجار نخستوزیری یکی از اشخاصی که در این رابطه دستگیر شد، به نام محمدی (تقی محمدی) کاردار ما در پاکستان بود. آقای اژهای تعریف میکند که تا صبح من با او صحبت کردم و دیگر به اینجا رسیده بود که اعتراف کند. زمان اذان صبح گفتیم برویم نمازمان را بخوانیم و کمی استراحت کنیم تا ادامه بحث. وقتی برگشتیم، دیدیم خودکشی کرده است. نهایتا دادستان کل انقلاب یعنی موسوی خوئینیها مصلحت ندیدند که این پرونده دنبال شود و جلوی آن را گرفتند. پرونده متوقف و لاجوردی هم برکنار شد. برخورد لاجوردی در پرونده انفجار نخستوزیری شوک به جامعه بود شما چقدر در جریان برکناری آقای لاجوردی در سال ۶۳ بودید؟ من در آن زمان در دادستانی نبودم، اما در جریان قرار داشتم. به هرحال همانطور که گفتم بعد از پرونده ۸ شهریور، حساسیتها روی لاجوردی زیاد شد. ایشان در آن پرونده کسانی را بازخواست و بازجویی کردند که در جامعه مسئولیتهایی داشتند و شوکی به جامع وارد شده بود. در جلسه برکناری که در دادستانی برگزار شد و قرار بود آقای رازینی معرفی شود، لاجوردی گفت: من کسی نیستم
که صحبت کند و هرچه تصمیم نظام باشد مطیع هستم. من فقط از امام تبعیت میکنم و کافی است امام به من بگوید درون آتش برو و ببینید که میروم یا نه. واقعا هم همینطور بود. هیچوقت از امام خرج نمیکرد و خودش را سپر بلای امام کرده بود تا تیرها به او بخورد. شورای عالی قضایی نزد امام رفتند و بحث کردند و به ایشان گزارش دادند. امام فرمودند: آقای لاجوردی شما بفرمایید که لاجوردی هم توضیحاتی داد. امام فرموده بودند لاجوردی بماند، یعنی چیزهایی در مورد لاجوردی شنیده بودند، اما فهمیده بودند که او آدم درستی است. حالا کسانی که در آن جلسه بودند بیایند و شهادت بدهند. آقای رحمانی یکی از کسانی است که با لاجوردی همکار بود و با او خدمت امام رفته بود. ایشان بیاید و شهادت بدهد. چون لاجوردی کسی نبود که این حرفها را بازگو کند. بعد از برکناری چه کرد؟ به زیرزمین خانهشان رفت و مشغول خیاطی و نجاری شد. اتفاقاً در آن زمان من یک روز به دیدنش رفتم، دیدم در حال ساخت یک نردبان است. سلام و علیک کردم و گفتم من خواب دیدهام شما دوباره برمیگردید. گفت: شتر در خواب بیند پنبه دانه. اتفاقاً بعد از مدتی که آیتالله یزدی رئیس قوای
قضائیه شدند، با لاجوردی صحبت کردند که ریاست سازمان زندانها را برعهده بگیرد. عفو و آزادی درقبال حفظ قرآن لاجوردی در مسئولیت جدید پایهگذار چند کار مهم شد ازجمله منشور زندانها را نوشت و برخی اقدامات دیگر. بله. قانونی گذاشته بود که اگر زندانی قرآن بخواند و یا باسواد شود، امتیازاتی به او داده خواهد شد. مثل عفو، مرخصی و... با همه وجود به تغییر زندانیان متعقد بود و میگفت: ما باید اینها را عوض کنیم و زندان باید سبب شود اینها متنبه شوند و به جامعه بازگردند. زمانی که ایشان ریاست سازمان زندانها را از مجید انصاری تحویل گرفت، ۷۰۰ نفر نیرو داشت. ایشان این را به ۷۰ نفر تقلیل داد و با ۷۰ نفر کار آن ۷۰۰ نفر را میکرد. آیتالله گیلانی میگفتند لاجوردی مجتهد متجزی، حداقل در امور قضایی است. میگفتند مجتهد است، حالا اگر نگوییم مطلق حداقل متجزی در امور قضایی. واکنش لاجوردی به یک درخواست خانواده حواشی زیادی که دور و بر شخصیت شهید لاجوردی وجود دارد، برخی ویژگیهای او را تحت الاشعاع قرار داده است. مثل ساده زیستی و سلامت نفس که حتی در بیان برخی مخالفین او هم دیده
میشود. شما به عنوان کسی که از نزدیک با او آشنا بودید اگر مواردی در ذهن دارید بفرمایید. ببینید لاجوردی چند خصوصیت ویژه داشت. اولا فرد بسیار مزّاح و شوخطبعی بود و این را دوستانش میتوانند شهادت بدهند. از طرفی فرد خودساخته و سلیم النفسی بود. خودم روزی دیدم که در زندان یک سطل در دست دارد و لباسهای شخصیاش را میشست. یک گیوه هم داشت که تابستان و زمستان پایش میکرد. یک مرتبه که از عفو بینالملل برای بازدید از زندانها آمده بودند و با او مصاحبه تلویزیونی کردند، وقتی برنامه تمام شد، بچهها دیده بودند که لاجوردی رفته داخل دستشوییها و آنجا را تمیز میکند و با خودش میگویدای نفس بدان که تو همان آدم سابقی. درخصوص سادهزیستی و رعایت بیتالمال هم دو خاطره بگویم برای نسلهای جدید شاید جذاب باشد. یک روز ماه رمضان برای کاری به منزل ایشان که در خیابان ایران بود رفتم. یک منزل ۴ واحدی داشتند که ۳ واحد آن متعلق به برادرانش بود و یک واحد هم خودش مینشست. زیرزمین را هم تبدیل به کارگاه خیاطی (روسریدوزی) کرده بود. نزدیک افطار بود و با اصار من را بالا برد. رفتم و دیدم سفرهای که برای افطار پهن کردند، یک استکان چای،
یک قوطی شکر، یک تن ماهی و یک تکه نان بود. یک خاطره دیگر هم چند روز قبل از شهادت ایشان است. عروسی پسر شهید کچویی در حوالی ونک بود. وقتی از سالن بیرون آمدیم من دیدم خانواده ایشان کنار در ایستادهاند و به قول معروف سرگردانند، گفتم وسیله ندارید، گفتند نه، نداریم، گفتم: خب، من شما را میرسانم. در راه به خانم ایشان گفتم مواظب آقای لاجوردی باشید، ایشان یک سرمایه ملی است. خانمشان گفتند ما هم به او میگوییم، اما گوشش بدهکار نیست. بعد خانمش خاطره جالبی را برایم تعریف کرد و گفت: یک مرتبه برای رفتن به عروسی به حاج آقا زنگ زدیم و خواستیم یک ماشین بفرستند تا با آن برویم. کمی بد دیدم یک ماشین گچ آمد. تعجب کردم و گفتم این چیست؟ گفتند حاجآقا گفتند با همین ماشین بروید. به ناچار سوار شدیم و از راننده خواستیم کمی جلوتر از سالن ما را پیاده کند، ولی راننده گفت: حاجآقا تاکید کردند درست جلوی درب سالن پیاده شوید. یعنی میخواست بگوید هربار که از من ماشین بخواهید، وضع همین است.
دیدگاه تان را بنویسید