ماجرای همنشینی علی عسکری با رییس دولت اصلاحات
مسئول ویژه استقبال از مسئولان در حسینیه جماران به استقبال رییس رسانه به اصطلاح ملی رفت و درحالی که اقای عسکری می خواست به میان جمعیت برود...
محمد نادری در مطلبی که در وبلاگ روزنوشت منتشر کرده است، درباره حواشی پس از یک مراسم در حسینیه جمارانی توضیحاتی داده است که بخشهایی از آن در ادامه آمده است.: جمعه که به جماران رفتم برای وداع با پیکرمرحوم آیت الله راستی کاشانی، شاید برای اولین بار به دور و برم دقیق شدم تا ببینم آدم های سیاسی چه می کنند؛ چگونه با هم برخورد می کنند؛ چگونه خوش و بش می کنند؛ از همه طیف ها هم آمده بودند، راست و چپ ، ممنوع التصویر و رییس التصویر ، رییس مجلس و تولیت بیت امام راحل و .... نخستین فردی که در حسینیه حاضر بود پیرمردی بود به نام آقای موسوی بجنوردی روی صندلی نشسته بود. به خاطر کهولت سنش همه وقتی وارد می شدند به او ادای احترام می کردند؛ آنچنان هم ادای احترام می کردند که گویی همه برای او به حسینیه آمده اند نه وداع با پیکر آیت الله راستی کاشانی ! کنار آقای موسوی بجنوردی، آقاسیدحسن خمینی نشسته بود؛ تولیت بیت امام راحل. هرکس از سیاسیون که وارد میشد، به ایشان هم ادای احترام خاص میکرد. البته بستگی داشت از کدام سمت بیاید؛ اگر از داربستهای کناری زیر سقف کوچک جماران وارد میشد، آخرش به یک دوراهی میرسید که ابتدایش آقا سید حسن خمینی و آقای بجنوردی بودند و اگر دل به جمعیت و مردم می زد، اصلا آنها را نمیدید. البته اکثر آدمهای سیاسی و بویژه سیاسیهای خاص توسط یک نفر از مسئولان ویژه جماران به همان راهروی داربستی هدایت می شدند که میزبانان مراسم را ببینند. دانه دانه آمدند؛ از غرضی پیر و بامزه گرفته تا کرباسچی جدی و بدون لبخند ، از حاج آقا دعایی روزنامه اطلاعات و یاردیرین امام تا سردار دهقان که تا همین دیروز باید به خاطر وزیر دفاع بودن حتما لباس نظامی میپوشید اما امروز با لباس شخصی به جماران آمده بود ... تا اینجای کار خبری از محافظان مسئولان خاص نبود؛ اما کم کم احساس کردم که افرادی آمده اند تا پیش درآمد افراد و مسئولان مهمی باشند، چون یکسره با تلفن و بیسیم حرف می زدنند. توجهام جلب شد پرسیدم که این افراد برای کدام شخصیت هستند، اما کسی نمیدانست. تا اینکه نفر اصلی آنها بلند شد و همچنان که با تلفن یا بیسیم صحبت می کرد به سمت درب اصلی جماران رفت خیلی آرام می گفت :" آقای دکتر اومد ؟ سرکوچه هستید ؟..." درهمین لحظه که او از درب اصلی جماران بیرون رفت از درب پشتی حسینیه که به بیت امام راحل راه دارد سید محمدخاتمی ... آمد به داخل و خیلی آرام ... بین آقاسید حسن و آقای موسوی بجنوردی نشست. شاید سه چهار دقیقهای بیشتر نبود که جنب و جوش خاصی از درب اصلی حسینیه پیدا شد و بالاخره معلوم شد که چه کسی قرار بوده است بیاید؛ دکتر علی عسکری رییس صدا وسیما . ... مسئول ویژه استقبال از مسئولان در حسینیه جماران به استقبال ... رفت و درحالی که اقای عسکری می خواست به میان جمعیت برود او را به سمت همان دالان داربستی پوشیده شده از پارچه سیاه های محرم برد. سید حسن هم به آن مسئول انتظامات اشاره ای کرد که مهمان ویژه را به جایگاه ویژه هدایت کند. بالاخره آقای عسکری به آن دو راهی انتهای دالان رسید و مواجه شد با استقبال ویژه سید حسن خمینی که یک جا میان خودش و سیدمحمدخاتمی برای رییس صدا و سیما خالی کرده بود. برام جالب بود که ببینم رییس رسانه ای که یک فریم از خاتمی تصویر پخش نمی کند چه عکس العملی نشان میدهد. آقای عسکری خودش را متمایل کرد که به سمت چپ برود که برخی افراد سیاسی نشسته اند اما سید حسن بشدت اصرار کرد که اینجا تشریف بیاوردید ... با خودم گفتم مثل همه رویه های تلویزیون که همه چی رو سیخکی انجام میده راهش رو می گیره و بدون توجه به این استقبال و ادبی که آقاسیدحسن داره نشون می ده می ره اون ور ...اما تصورم اشتباه بود با چه ادب و متانتی دستش رو به روی سینه گذاشت و نشست بین سید حسن و سید محمد خاتمی . همه عکاس ها شروع کردند به عکس گرفتن ... صدای شاترهاشون قطع نمیشد ... البته معلوم بود که رییس صدا وسیما خیلی معذب و ناراحت اما در نهایت ناراحتی ادب و لبخند روی لبش رو حفظ می کرد و البته یک کلمه هم با دو تا سید صحبت نکرد ... خدا هم گویا دوستش داشت چون چند دقیقه بعد دوباره جلوی درب اصلی جماران شلوغ شد و همه فهمیدند علی لاریجانی رییس مجلس اومده؛ اون هم باز با استقبال سید حسن خمینی مواجه شد و مسئول ویژه استقبال از مسئولان در حسینیه جماران دقیقا علی لاریجانی رو به همان جایی هدایت کرد که رییس صدا وسیما رو هدایت کرده بود او هم رفت و بین سید محمد خاتمی و علی عسکری نشست . رییس صداو سیما و سید حسن و سید محمد خاتمی به احترام لاریجانی بلند شدند و علی عسکری هم که گویی از این فشار کنار خاتمی نشستن خارج شده بود لبخندش عمیق تر شد وبه اصطلاح نفسی کشید و گل از گلش شکفت.
دیدگاه تان را بنویسید