روزنامه صبح نو؛ دکتر سجاد صفار هرندی: نظریهها و مفاهیم علوم اجتماعی، گذشته از نقشی که در جهتدهی به تحقیقات و پژوهشهای علوم مربوط به خود یا جمعبندی نتایج این تحقیقات دارند، در فضای عمومی زندگی اجتماعی ما نیز نقشآفرین هستند. این نقشآفرینی عمدتاً بهواسطه ارتباط آنان با آنچه فهم یا تلقی عمومی (common sense) نامیده شود، رخ میدهد. فهم عمومی در عین آنکه یکی از اصلیترین منابع مفهومسازی و نظریهپردازی علوم اجتماعی است ولی درعینحال از آن متأثر است. در واقع بخش مهمی از محتوای فهم عمومی در فضای جامعه مدرن توسط صورت تنزلیافته و سادهشدهای از مفاهیم و نظریههای علوم اجتماعی (به معنای عام که اقتصاد و علم سیاست و روانشناسی و مدیریت و امثال آنها را نیز در بر میگیرد) تأمین میشود. این دقیقاً همان جایی است که علوم اجتماعی نقش واقعی خود را در جامعه جدید ظاهر میکند: نقشی که فراتر از جنبه ابزاری و تکنیکی صرف است و به تعبیر برخی ناقدان ژرفنگر خصلتی اخلاقی و کلامی مییابد.
نظریهها و مفاهیم علوم اجتماعی در صورت عامهپسندانه خود عمدتاً از خلال سیستم آموزشی و رسانههای جمعی به خورد عموم جامعه داده میشوند و اینگونه است که حتی در محاورات و بحثهای تاکسی و اتوبوس نیز میتوانیم حضور آنان را حس کنیم. یکی از این مفاهیم و رویکردهای نظری که در فضای اجتماعی ما نفوذ قابل توجهی یافته است، «ساختار» یا «تحلیل ساختاری» است. مقصود من این تلقی است که پدیدهها و مسائلی که با آنها مواجهیم، محصول تصمیمات افراد و یا تصادفی نیستند بلکه ریشه در مناسبات و چارچوبهای عمیقتری دارند که ساختار نامیده میشوند. از معضل ترافیک و فساد اداری و بدحجابی تا حتی شکستها و ناکامیهای میادین ورزشی ما بهدنبال ریشهیابی هستیم و این ریشهیابی اغلب سر از بحث ساختار در میآورد: «مشکل از ساختاره آقا! افراد کارهای نیستن!»
این نوع فهم از موقعیتها و شرایط اجتماعی از آنجا که میکوشد از سادهاندیشی و سطحینگری اجتناب کند و موضعی واقعبینانه اتخاذ کند، مثبت و قابل ستایش است؛ اما مسأله آنجاست که ساختاری دیدن و ساختارگرا شدن زیاده از حد -خصوصاً وقتی به قلمروی فهم عمومی وارد میشود- با خود پیامد نامطلوبی دارد. این پیامد نامطلوب که درباره بسیاری از موارد بهعینه شاهد آن هستیم، تبدیل شدن نگرش ساختاری به نوعی مسکن نفس و رافع مسوولیت فردی است. در حقیقت، ما با ژرفاندیشی ساختارگرایانه خیال خودمان را راحت میکنیم و رفع بسیاری از مشکلات و مسائل را به چیزی احاله میدهیم که هر چند محال نیست، ولی غالباً دور از دسترس و دامنه مسوولیت ماست. هفته گذشته در بحثی که پیرامون آسیبهای فضای -به اصطلاح- خبری جدید در فضای مجازی داشتیم، به نقشی که عمل تکتک ما میتواند در آسیبزدایی و بهسازی فضا داشته باشد، اشاره کردیم. این منطق فقط به آن موضوع مختص نیست، بلکه به اغلب موضوعات و مسائل دیگری که زندگی جمعی ما را احاطه کرده قابل تسری است. موضوع این نیست که مسائل کلان و ساختاری راه جملگی با راه حلهای کنشگرایانه و فردی قابل میتواند حل و فصل شود. روشن
است که چنین نیست؛ اما مسأله اساسی این است که ما میتوانیم با بیل زدن باغچه کوچک خودمان، فضایی را که در آن زندگی میکنیم، و لو به مقدار اندک، سبزتر و مطبوعتر کنیم.
دامن زدن به نگرش ساختاری در باب مسائل عمومی ما را از این امکانی که پیش روی همه ماست دور میکند. طبعاً در اینجا مجال بحث از نسبت میان ساختار و کنش و امکانات کنشگران برای تغییرات ساختاری از خلال عمل آگاهانه و ارادی نیست؛ اما حتی به فرض پذیرش این دیدگاه که دگرگونی ساختاری از حیطه اختیار و توانایی کنشگران خارج است، در این نباید تردید کرد که آدمیان بهعنوان موجودات آگاه و مختار به تمامه اسیر جبر و تعین این ساختارها نیستند و گشودگی و بالقوه بودن هستی انسانی همواره امکان دگر بودن و دگر شدن را باز نگه میدارد. حتی در درون ساختارهای نادرست و نامناسب نیز میتوانیم بهنحوی عمل کنیم که زندگی را به قدر مقدور برای خود و اطرافیانمان شیرینتر و قابل تحملتر باشد.
ساختار مریض و معیوب بوروکراتیک دست و پای هیچ کارمندی را غل و زنجیر نکرده که نتواند متعهدانه و مسوولانه به وظایف خود عمل کند و از خراشیده شدن روح و روان مراجعان جلوگیری کند؛ همچنان که ساختار علمی و آموزشی دانشگاه نیز از هیچ دانشجویی سلب اختیار نکرده که سراغ بازار سیاه پایان نامه فروشی و تقلب و کپیکاری نرود. و همه موارد دیگر از این دست. به همین جهت است که معتقدم تا آنجا که به قلمروی عمومی و فهم عمومی باز میگردد، ما بیش از آنکه به تحلیل ساختاری محتاج باشیم به حساسیت اخلاقی نیازمندیم.
دیدگاه تان را بنویسید