اصلاحطلبی - اصولگرایی در خط پایان
تبارشناسی صورتبندی جناحهای سیاسی دوران سی و هفت ساله انقلاب اسلامی، ما را با واژهها و مفاهیم متنوعی آشنا میکند. مرور با دور تند این صورتبندی در خانواده نیروهای انقلاب، از چپ و راست در دهه شصت آغاز میشود تا در سال ۷۳ به چپ سنتی، چپ مدرن، راست سنتی و راست مدرن برسد و با انتخابات دوم خرداد سال ۷۶ اصلاحطلب و اصولگرا جایگزین آن شود که تا امروز ادامه پیدا کرده است. در این میان «اصولگرا» و «اصلاحطلب» را میتوان تنها عناوینی دانست که دو جناح اصلی کشور نه فقط از قرار گرفتن ذیل آنها اعتراضی ندارند بلکه استقبال هم میکنند.
روزنامه صبح نو: تبارشناسی صورتبندی جناحهای سیاسی دوران سی و هفت ساله انقلاب اسلامی، ما را با واژهها و مفاهیم متنوعی آشنا میکند. مرور با دور تند این صورتبندی در خانواده نیروهای انقلاب، از چپ و راست در دهه شصت آغاز میشود تا در سال ۷۳ به چپ سنتی، چپ مدرن، راست سنتی و راست مدرن برسد و با انتخابات دوم خرداد سال ۷۶ اصلاحطلب و اصولگرا جایگزین آن شود که تا امروز ادامه پیدا کرده است. در این میان «اصولگرا» و «اصلاحطلب» را میتوان تنها عناوینی دانست که دو جناح اصلی کشور نه فقط از قرار گرفتن ذیل آنها اعتراضی ندارند بلکه استقبال هم میکنند. تقریباً هیچیک از این صورتبندیها، معرف و گویای فضای واقعی کشور نبوده و از آن جهت که فاقد تفکر مدون و برنامه و سیاست تعریفشده و دارای چارچوب بودهاند، نمیتوان آنها را مصداق کاملی برای یک جناح سیاسی دانست. علل و عوامل این موضوع را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد و آن را نبود بلوغ لازم سیاسی و تشکیلاتی در کشور نامید. رهبر انقلاب اسلامی نیز ضمن تشبیه دو جریان سیاسی کشور به دو بال در صورت پایبندی به ارزشها و داشتن روحیه تحول، در عین حال به دفعات، ناخشنودی و موافق نبودن خود را با دستهبندیهای چپ و راست، چپ سنتی و راست مدرن و حتی اصولگرایی و اصلاحطلبی ابراز و آن را شبیه «اختلافات قبایل قدیمی عرب» دانستهاند و ریشه این دستهبندیها را عمدتاً عاطفی و اخلاقی برشمردهاند. در عین حال و با تمامی کاستیها و اشکالات، این را هم نمیتوان نادیده انگاشت که این صورتبندیها علاوه بر جنبه نمکین آن، توانسته تا حدودی به تحلیل شرایط کمک کند و شفافیتی نه در حد کفایت، بلکه در اندازه یک شمای کلی ارائه و تنور رقابتهای سیاسی را گرم نگه دارد! با توجه به همین نگاه حداقلی، امروز این پرسش قابل طرح است که بهویژه با توجه به آنچه در جریان رقابتهای انتخاباتی مجلس دهم رخ داد و دو جریان ائتلاف اصولگرایان و ائتلاف دولت و اصلاحطلبان به میدان آمدند، واژگان اصولگرایی و اصلاحطلبی میتوانند همچنان به این شفافیت و تحلیل صحیح کمک کنند یا نه؟ پیشینه این پرسش درباره اصولگرایان به صورت کمرنگ به انتخابات سال ۸۴ برمیگردد؛ آن هنگام که آقای محمود احمدینژاد سهم خود را از شورای هماهنگی اصولگرایان جدا و ساز دیگری را کوک کرد؛ سازی ناموزون که اصولگرایان نمیدانستند حرکات خود را در صحنه سیاست چگونه با آن موزون کنند! از منظر گفتمانی، آنچه احمدینژاد ادعا میکرد انطباق زیادی به گفتمان انقلاب داشت و اصولگرایان از این منظر با او احساس همسویی داشتند اما در عمل و رفتار هرچه میگذشت، اختلافات بیشتر و بیشتر میشد و همین موجب به هم خوردن انسجام نسبی اصولگرایان و طیفبندیهای جدید شد. در آن طرف معرکه هم اصلاحطلبان وضعیت بهتری نداشتند. تندرویها و افراطگری گروهی از اصلاحطلبان در دوران دوم خرداد و آنچه در برخورد با آقای هاشمی رفسنجانی انجام دادند و همچنین وقایع مجلس ششم و اوضاع نخستین شورای اسلامی شهر تهران و سرانجام انتخابات سال ۸۸ و فتنه سبز، اصلاحطلبان را هم چندپاره کرد. این چندپارگی و افراطها و تفریطها جریان اصلاحات را در رقابت انتخابات سال ۸۴ به آنجا رساند که تمامقد زیر عبای عالیجناب سرخپوش قرار گیرد و تا امروز بیتوجه به آنچه بر سر آقای هاشمی آورده بودند، این قیمومیت را بپذیرد. این جریان پس از فتنه ۸۸ هم بخش دیگری از اعتبارش را از دست داد تا جایی که امروز حلقه مرکزی اصلاحات که اعضای دو حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب آن را تشکیل میدادند، به حاشیه رفته و حداقل در ظاهر حضور معناداری ندارند و اکنون این طیف کارگزاران است که در جناح اصلاحات تاثیرگذارترین طیف محسوب میشود؛ یعنی همان طیفی که روزگاری مشارکتیها، شنود جلساتشان را علنی میکردند تا به آنان تفهیم کنند حد و اندازه خود را بدانند و پا را از گلیمشان درازتر نکنند! شرایطی که معلوم نیست تا کی میتوان با لطایفالحیل آن را تداوم بخشید. این بههمریختگی دو جریان که از سالها قبل آغاز شده بود در جریان انتخابات اخیر مجلس به عبارتی برملا شد؛ آن هنگام که اصلاحطلبان برای صدر فهرست خود میخواستند از ناطق نوری و لاریجانی کسب اعتبار کنند و سرانجام هم چهره شاخصی چون آقای علی لاریجانی در قم از قرار گرفتن در فهرست اصولگرایان جا ماند و در عوض اصلاحطلبان که روزی خواستار نابودی سیمای لاریجانی بودند، او را در صدر فهرست خود در شهر قم قراردادند! در تهران هم اتفاقات عجیبی افتاد؛ مثلاً آقای کاظم جلالی اصولگرا که پس از فتنه ۸۸ خواستار اشد مجازات برای آقایان موسوی و کروبی شده بود و در دورههای قبل با آقای مصطفی کواکبیان اصلاحطلب در شاهرود به رقابت پرداخته و در خارج کردن او هم از صحنه رقابت از هیچ تلاشی فروگذار نبود، در یک فهرست در کنار هم قرار گرفتند! موضوعی که رییس شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان آن را دستپخت دولت برای لیست اصلاحطلب خوانده بود! این رویدادها همه و همه ما را به این نتیجه میرساند که واژگان اصلاحات و اصولگرایی یا از نظر صورتبندی واقعی به پایان خط رسیده است و وقت آن شده که طرحی نو درافتد یا حداقل به ما میفهماند این واژهها دیگر رسا نیستند و باید بازتعریف شوند. البته بازتعریف این واژگان به نحوی که جامع و مانع باشند، کاری است دشوار و درانداختن طرحی نو کاری است دشوارتر و پیچیدهتر؛ اما در عین حال لازم است که ورای مسائل عاطفی یا معادلات قدرت و تقسیم منافع، نیروهای باورمند به ارزشهای بنیادین انقلاب و پیرو مکتب امام(رحمهاللهعلیه) با سلایق و دیدگاههای گوناگون حتی متفاوت با اصولگرایی یا اصلاحطلبی، انرژی جدیدی را به صحنه سیاسی کشور تزریق کنند و مهمتر اینکه با توجه به چند دهه تجربه، اسباب ارتقای سیاستورزی را فراهم آورند. این بحث حتماً در حد کفایت نیست اما میتواند برای پرهیز از صورتبندیهای دمدستی و نازلی چون «برجامیان و نابرجامیان» زمینهای برای گفتوگوی صاحبنظران فراهم آورد تا درباره آن اقتراحی شکل بگیرد و به پخته شدن بحث کمک کنند.صبح نو، ضمن استقبال از دیدگاههای گوناگون تلاش میکند این بحث را تا رسیدن به نقطه مناسب دنبال کند.
دیدگاه تان را بنویسید