خبرگزاری فارس؛علیرضا کریمی: روز 28 فروردین سال جاری، جملاتی که به نقل از رئیس کل بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران در مصاحبه با شبکه خبری بلومبرگ منتشر شد؛ دست به دست و گوش به گوش میچرخید: «توافق هستهای ایران و گروه 1+5 موسوم به برجام، تاکنون "تقریباً هیچ" دستاورد اقتصادی برای تهران در بر نداشته است. »
به گفته آقای سیف، «یکی از نیازهایی که قطعاً ما داریم تبدیل کردن ارز است برای اینکه بتوانیم به تأمینکنندگان (کالا) پول پرداخت کنیم. این، نیازمند دسترسی به نظام مالی آمریکا است.»
در خصوص برجام، ایرادات آن و تعهدات طرفین بر اساس آن، سخن بسیار گفته شده و تحلیل بسیار نوشته است. مخالفان نقدها نوشتهاند و موافقان، دفاعیات ایراد کردهاند. بر این اساس، این مرقومه نظر ندارد که به برجام بپردازد بلکه سوال اصلی آن این است که آیا این تصور از ابتدا صحیح بوده است که ممکن است ایالات متحده و متحدانش، روزی اقتصاد ایران را به حال خود رها کنند. پاسخ به این سوال، اگرچه بدوا آسان بهنظر میرسد اما نیازمند اندکی مقدمات است. برای کسانی که با ادبیات رئالیستی در روابط بینالملل آشنایی دارند، شاید این مقدمات تکراری بهنظر برسد اما برای بیان اصل مساله، چارهای از بیان آنها نیست.
راهبرد تاریخی واشنگتن
کشور ایالات متحده آمریکا با یک توسعهطلبی آشکار در قاره آمریکا تشکیل شد. زمینهای بسیاری از بومیان و کشورهای دیگر منطقه نظیر مکزیک، تحت سیطره آمریکا درآمدند تا قدرتمندترین کشور نیمکره غربی شکل گیرد. در سال 1823، «جیمز مانرو»، رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد که اگرچه کشورش فعلا نمیتواند قدرتهای اروپایی را از قاره آمریکا براند اما روزی بالاخره این کار را میکند و پس از آنکه این اتفاق افتاد، دیگر هرگز از آنها در قاره آمریکا استقبال نخواهد شد. این اتفاق تقریبا در قرن بیستم افتاد.
آمریکاییها از ابتدا بر این باور بودند و در عمل نیز این باور را پیاده کردند که برای تضمین بقا، باید قویترین کشور منطقه یا به اصطلاح «هژمون منطقهای» بود و به این منظور هم دست یافتند. هیچکس در آمریکا نگران لشکرکشی مکزیک یا کانادا نیست، چون واشنگتن به حدی از قدرت نظامی رسیده است که همسایگانش نمیتوانند به اقدام نظامی علیه آن فکر کنند. برای این منظور، واشنگتن هم قدرت نظامی برتر نیمکره غربی است، هم قدرت هستهای برتر آن و هم قدرت اقتصادی بلامنازع آن.
با این حال، این همه از نظر حکام واشنگتن کافی نبوده است. نیمکره غربی بهعنوان حیاط خلوت آمریکا باید مورد محافظت هم قرار بگیرد. واشنگتن بهشدت به حضور نظامی قدرتهای خارجی یا حتی حضور اقتصادی چشمگیر آنها در حیاط خلوت خود حساس است. نمونه بارز این حساسیت را باید در «بحران موشکی کوبا» جست که به قولی آمریکا و شوروی سابق را تا مرز نبرد نظامی هم پیش برد.
برای تضمین عدم حضور قدرتهای فرامنطقهای در منطقه، لازم است که این قدرتها هرگز آنقدر خیالشان راحت نشود که بتوانند بهسوی قاره آمریکا حرکت کنند. بر این اساس، همواره باید در نگرانیهای امنیتی و اقتصادی غوطهور باشند تا نتوانند پای به حیاط خلوت ایالات متحده بگذارند یا به عبارت دیگر، باید سرشان گرم منطقه خودشان باشد تا به منطقه تحت سیطره آمریکا فکر نکنند. در ادبیات روابط بینالملل، رفتار آمریکا چنین تعبیر میشود: «هژمون منطقهای بودن و اجازه شکلگیری به هژمونهای منطقهای دیگر را ندادن».
سه منطقه مهم جهان
اروپا، شرق آسیا و خلیج فارس، سه منطقه حساس و مهمی بر روی کره ارض هستند که واشنگتن خود را ملزم میبیند که جلوی شکلگیری هژمون در آنها را بگیرد. اگر به تاریخ قرن بیستم نگاه کنیم، قطعا متوجه تلاشهای آمریکا در این زمینه میشویم: آلمان امپریالیست در اروپا، ژاپن امپریالیست در شرق آسیا، آلمان نازی در اروپا و اتحاد جماهیر شوروی در اروپا و تا حدودی آسیا، همگی قدرتهایی بودند که قابلیت کسب هژمونی را داشتند. در عدم موفقیت هر چهار قدرت مزبور، تاریخ به نقش ایالات متحده اذعان دارد. فقط به این نکته توجه کنید که اگر آمریکا وارد جنگ دوم جهانی نشده بود، وضعیت آلمان نازی و ژاپن تا چه حد میتوانست متفاوت باشد؟!
این رویکرد ایالات متحده همچنان ادامه دارد. واضحترین نمونه تلاشهای آمریکا در این فقره را باید در شرق آسیا و علیه چین جستجو کرد؛ امری که از آن به «چرخش به سوی آسیا» (Pivot to Asia) یاد میشود. هند در تمام طول جنگ سرد تقریبا در اردوگاه مخالف آمریکا حضور داشت اما امروز به متحد آمریکا تبدیل شده و از کمکهای واشنگتن برخوردار است. چرا؟ چون هند گزینه خوبی برای موازنهسازی در برابر چین، رشد اقتصادی و رشد نظامی آن است.
در منطقه خلیج فارس هم هیچ کشوری نباید به موقعیت یک قدرت مسلط تبدیل شود و بدیهی است که ایران بیشترین قابلیت را برای تبدیل شدن به قدرت مسلط در خلیج فارس دارد. اهمیت منطقه خلیج فارس بیشتر بهخاطر منابع انرژی آن است. ایران از نظر مجموع منابع انرژی، انسانی، اقتصادی و نظامی، نسبت به همسایگان خود موقعیت ممتازی دارد و از این رو، واشنگتن نمیتواند ایران را به حال خود رها کند تا به یک هژمون منطقهای تبدیل شود.
ابعاد محدودسازی
محدودسازی بهطور طبیعی دستکم باید در 3 بعد صورت پذیرد: «بعد اقتصادی»، «بعد نظامی» و «بعد هستهای». اهمیت بعد اقتصادی از آن روست که میتواند بهراحتی به ابعاد نظامی و هستهای تبدیل شود. اهمیت ابعاد نظامی و هستهای هم که روشنتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد.
آنچه در این مقدمات بیان شد، نظرات نویسنده این سطور نیست و متفکرین روابط بینالملل که عموما آمریکایی یا ساکن آمریکا هستند آنها را بیان کردهاند. اکنون با توجه به این مقدمات، میتوان پاسخی صریح به پرسش ابتدایی داد.
«تقریبا هیچ» ...
تا زمانی که منطقه خلیج فارس منبع اصلی انرژی در جهان محسوب میشود نباید انتظار داشت که آمریکا با قدرت گرفتن ایران در این منطقه بهراحتی کنار بیاید. بر همین اساس، نباید انتظار داشت که واشنگتن دست از سر اقتصاد ایران بردارد.
بدیهی است که در نظم اقتصادی حاکم بر جهان، کشورهای ثروتمند نفوذ بیشتری دارند و ایالات متحده نیز در حال حاضر، قویترین اقتصاد دنیاست. بر این اساس، واشنگتن از تمام ابزارهای نفوذ اقتصادی خود در سطح بینالمللی بهره میبرد تا محدودسازی اقتصادی ایران را تحقق بخشد. نمونه بارز این ابزارها و تلاشها، همان تحریمهایی است که به بهانههای مختلف از جمله مساله هستهای وضع شدهاند و ظاهرا هنوز بهطور کامل رفع نشدهاند.
خیال هیچ رئیسجمهوری در آمریکا از قدرت گرفتن ایران در مهمترین منطقه انرژیخیز جهان راحت نیست و نخواهد بود. هیچ سیاستمدار عاقلی در ایران هم نباید انتظار داشته باشد که روزی واشنگتن دست از تحدید اقتصادی ایران بردارد.
برجام، یک سند حقوقی است که ایالات متحده آن را بر مبنای منافع راهبردی خود پذیرفته است تا تحدید هستهای ایران را محقق کند. این سند حقوقی نمیتواند با منافع راهبردی دیگر واشنگتن در محدودسازی اقتصادی و نظامی ایران تعارض یابد. بنابراین، ایالات متحده نه با برنامه موشکی ایران کنار میآید و نه در حد توانش، اجازه شکوفایی اقتصادی به ایران را میدهد، چه رسد به آنکه دسترسی نامحدود ایران به نظام مالی آمریکا را محقق کند.
صاحب این قلم ادعا نمیکند که برجام نمیتواند هیچ گشایش اقتصادی برای ایران از پی داشته باشد. این احتمال وجود دارد که به تدریج و با گذر زمان، منافعی از برجام متوجه اقتصاد ایران گردد اما یقین دارد که برجام هرگز معجزه اقتصادی از پی نمیآورد چون اقتصاد ایران را به سیستمی وصل میکند که خود خواستار تحدید اقتصادی ایران است. آن تقریبا هیچ، شاید تبدیل به «بعضی چیزها» شود اما «همه چیز» نخواهد شد.
از این روست که اقتصاد درونزا تنها چاره رشد اقتصادی ایران است. سیستم بینالمللی فعلی، قصد آن ندارد که رشد همهجانبه اقتصادی ایران را بپذیرد، مگر آنکه ایران با رشد اقتصادی درونزا، قدرت اقتصادی خود را به سیستم تحمیل کند.
دیدگاه تان را بنویسید