خبرگزاری فارس: جورج فریدمن، تحلیلگر مشهور آمریکایی و مدیر کل «آژانس اطلاعات و مراقبت راهبردی آمریکا» در تازهترین نوشتهاش با بیان این ادعا که گروه تروریستی داعش ایران و آمریکا را به یکدیگر نزدیکتر کرده مینویسد واشنگتن برای غلبه بر این گروه تروریستی به توافق هستهای با ایران هم نیاز داشته است.
او در این یادداشت در پایگاه «بیزینس اینسایدر» به رفع پارهای از تحریمهای بینالمللی علیه ایران پس از پایبندی این کشور به تعهداتش ذیل برجام اشاره کرده و رفع تحریمها را موضوعی قابل پیشبینی از قبل دانسته است.
فریدمن در آغاز این مقاله مینویسد: «ما در موسسه "ژئوپولیتیک فیوچر" انتظار این را داشتیم- اما پیشبینی ما بر موضوع سلاحهای هستهای استوار نبود، بلکه بر این پیشبینی متکی بود که به دلیل همگرا شدن منافع راهبردی همکاریهایی بین ایران و آمریکا وجود خواهد داشت.»
وی در توضیح بیشتر میافزاید: «در یک مقطع زمانی، سلاحهای هستهای مسئله اصلی در قبال ایران بودند. اما با گذر زمان و با پیدایش مشکلات مهمتر، آنها به موضوعی کماهمیت تبدیل شدند.»
این دانشمند علوم سیاسی، «آینده منطقه، داعش و منافع مشترک میان آمریکا در هر دوی این موضوعات» را سه مورد از «مشکلات مهمتر» مورد اشاره در بالا دانسته است.
وی سپس با بیان دیدگاههایش درباره برنامه هستهای ایران به تشریح نقش این برنامه هم در راهبردهای ایران و هم در شکلدهی به راهبردهای واشنگتن پرداخته است.
«فریدمن» با برشمردن برخی دلایل، موضوع سلاحهای هستهای ایران را «بلوف» میداند. او مینویسد از دهه 1990، برخی استدلال میکردند که ایران در آینده نزدیک احتمالاً اقدام به ساخت سلاحهای اتمی خواهد کرد؛ اما در اواسط دهه 2000، انتظار این بود که این بمبها تا دو سال آینده ساخته شود. هر سال که گذشت، این تاریخ، یک سال دیگر به عقبتر رفت.
فریدمن معتقد است که ساخت سلاحهای هستهای اقدامی فراتر از توان ایران است. وی با بیان اینکه «ساخت سلاح هستهای، دشوار و اقدامی فراتر از تنها غنیسازی اورانیوم است» مینویسد: «دیدگاه من این بود که ایران احتمالاً میتواند انفجار هستهای آزمایشی انجام دهد اما ساخت یک سیستم تسلیحاتی، از عهدهاش خارج بود.»
او بر همین اساس ادعا میکند که ایران به دنبال آن بوده که با غنیسازی اورانیوم توجه قدرتهای جهان را به سمت خودش جلب کند: «داشتن برنامهای برای غنیسازی اورانیوم، که فقط تا حدی مخفی باشد که تمام دستگاههای اطلاعاتی دنیا از آن مطلع باشند برای ایران بسیار مفید بود. این به دیگران اجازه میداد که متوجه ایران شوند و این دقیقا همان چیزی است که تهران میخواست.»
این تحلیلگر بینالمللی در ادامه ادعا کرده ایران با داشتن این برنامه هستهای به سطحی از اهرم نفوذ و توجه دست پیدا کرد که رسیدن به آن بدون داشتن این برنامه قابل تصور نبود.
این راهبرد، البته به بهایی به دست آمد: تحریمهای آمریکا و اتحادیه اروپا به اقتصاد ایران لطمه زدند. اما، به نوشته فریدمن، آنها تأثیر فوری بر تلاش ظاهراً علنی ایران برای دستیابی به سلاح نداشتند.
مدیر اندیشکده استراتفور مینویسد در واقع تحریمها به هیچ عنوان ایران را به تغییر در سیاستش وادار نکرد، چرا که آنها به حکومت ایران از لحاظ سیاسی کمک هم میکردند. او ادعا میکند دولت ایران با استفاده از همین تحریمها بود که هم «ظلمهای غرب در رفتار با ایران را نشان میداد و هم ترسی که آنها (کشورهای غربی) از ایران داشتند.»
فریدمن بر همین اساس استدلال میکند: «تصاویر مقامات ایران که با قدرتهای جهانی در سطحی همتراز دیدار میکردند و ریاکاریهای آنها را به چالش میکشیدند (برای ایران) در حکم طلای سیاسی بودند. و توافق هستهای، احتمال رسیدن به توافقی درازمدت که به نفع ایران باشد را گشود.»
تحولات بعدی و بروز گروه تروریستی داعش، به نوشته فریدمن، رخدادی بوده که موضوع هستهای را به حاشیه برده و از اهمیت آن کاسته است. فریدمن ضمن اشاره به اینکه بروز این گروه تروریستی از هر لحظا تهدیدی مهم علیه تهران بوده مینویسد با این حال، ایران به تنهایی قادر به متلاشی کردن این گروه تروریستی نیست و برای انجام آن خود را نیازمند به داشتن شریک میبیند.
آمریکا نیز به مقابله با گروه تروریستی داعش نیاز داشت اما با عنایت به درسهایی که از تجربه جنگهای عراق و افغانستان آموخته بود در راهبردهایش در منطقه تغییراتی به وجود آورد. درسی که آمریکا در این دو کشور گرفته بود این بود که میتواند بر ارتش متعارف هر کشوری پیروز شود اما بدون مبارزه با تروریستهایی که به باورهایشان متعهد هستند نمیتواند آن کشور را اشغال کند.
مطابق استدلال فریدمن، بر همین اساس بود که آمریکا راهبردی جدید تدوین کرد که بر واگذار کردن مدیریت صحنه به قدرتهای منطقهای استوار بود. او مینویسد: «آمریکا از آنجا که نمیتوانست با نیروهای نظامیاش منطقه را کنترل کند، چارهای نداشت جز اینکه به منطقه اجازه دهد طبق سیر طبیعیاش شکل بگیرد. اکنون نوبت قدرتهای منطقهای بود که وضعیت را مدیریت کنند.»
در توضیح بیشتر درباره این راهبرد آمده است: «ایالات متحده نیروی هوایی، اطلاعات، تسلیحات و آموزش را فراهم میکرد اما مسئولیت اصلی برای شکلدهی به وضعیت میدانی را به عهده نمیگرفت.»
وی در ادامه، چهار قدرت منطقهای که واشنگتن برای پیشبرد راهبرد جدیدش به آنها نیاز داشته را چنین ذکر میکند: عربستان سعودی، ترکیه، اسرائیل و ایران.
فریدمن مینویسد: «در راهبرد سنتی موازنه قدرت، قدرت بزرگتر منافع مشترک با هر یک از بازیگران کماهمیتتر را حفظ میکند و در همان حال، به ارزیابی تنشهای میان این کشورها میپردازد. این به قدرت بزرگتر امکان میدهد تا تنها کشوری باشد که هر یک از کشورهای دیگر به او اعتماد میکنند و از همین طریق کنترلش (بر دیگران) را حفظ کند.»
بنابراین واشنگتن، به نوشته فریدمن، برای پیشبرد راهبردش به موازنه کردن روابط منطقهای نیاز داشت. او مینویسد: «بدون انجام این کار، اینطور به نظر میآمد که آمریکا ائتلافی علیه یکی از دیگر بازیگران به راه انداخته است.»
فریدمن مینویسد: «این راهبرد نیازمند رابطه نزدیکتر با ایران بود. هیچ یک از چهار کشور (ایران، عربستان، ترکیه و اسرائیل) رابطه خوبی با دیگری نداشت اما آنها دستکم کمی منافع مشترک داشتند. مهمتر از همه اینکه آمریکا با سه قدرت منطقهای دیگر روابط نزدیک داشت و این باعث میشد که احساس شود ائتلافی ضد ایران در کار است.»
او سپس استدلال میکند حل و فصل مسائل هستهای به گونهای طراحی شد که زیربناهای این رابطه را بنا نهد. فریدمن سپس مینویسد: «آشکار است که این موضوع به معنی دوری گزینی از سعودیها بود که از ایرانیها میترسیدند و یا باعث ایجاد شکاف در روابط آمریکا با اسرائیل میشد. اما عربستان سعودی و اسرائیل، به هر نحو، رابطه با آمریکا را حفظ کردند، چون چاره دیگری نداشتند.»
این دانشمند علوم سیاسی تأکید میکند: «همه اینها ممکن است بسیار پیچیدهتر از این باشند که من بیان کردهام، اما زیربنا این است که آمریکا و ایران منافع مشترکی دارند که بر سایر ملاحظات غلبه میکند.»
وی میافزاید: «ممکن است این استدلال مطرح شود که هر مناسباتی با ایران موقت است و در پایان ایرانیها ممکن است علیه آمریکاییها برگردند یا برعکس، آمریکاییها علیه ایرانیها. این کاملاً درست است. مناسبات بین کشورها، بیشتر از آنچه منافع آنها حکم میکند، دوام نمیآورد.»
دیدگاه تان را بنویسید