روز چهارشنبه یک همایش سیاسی در ورامین که دارای مجوز قانونی بود، توسط جمعی از مخالفان شان به بی نظمی کشیده شد ودر نهایت ناتمام باقی ماند. اتفاق جدیدی نیست. پیشتر نیز همین اتفاق برای برخی دیگر از گروه ها رخ داده بود و پیشتر مراسمی که مدعوش یک عضو ارشد بیت حضرت امام بود نیز به همین سرانجام منتهی شد. ماجرای برخورد فیزیکی با یک نماینده مجلس در شیراز نیز در همین چهارچوب قابل اشاره است.
از زوایای مختلف می شود این رخداد سیاسی را ارزیابی کرد. بدون تردید این رفتارهای سیاسی قابل دفاع نیست و لازم است نهادهای قانونی ضمن برخورد با این قانون شکنی ها عوامل اصلی آنرا معرفی کنند.
اما در این مختصر بنا داریم مساله را از منظر متفاوتی مورد ارزیابی قرار دهیم. هرچقدر پیشتر رویم به انتخابات نزدیکتر شده و جامعه سیاسیتر میشود. از این جهت فرهنگ سازی در برخورد با مخالف باید در دستورکار همه گروهها و رسانه ها قرار گیرد.
قانون شکنی چند جوان دغدغه مند در ورامین و یا پیشتر در شیراز و غیره ناشی از نوع مواجهه خواص و رسانه ها با گروههای مخالف است. وقتی اینطور وانمود شود که حق تنها در انحصار یک گروه و جریان است و هرآنچه از ما نیست ضدنظام است، طبیعی است که این هیجان رسانهای به شکل مضاعفی در کف خیابان به برخوردهای غیرقانونی کشیده میشود.
اما این برخورد های غیرقانونی تنها یک سوی داستان است. تاکید بر اینکه مخالف ما، گروههای ضدجمهوری اسلامیاند، نه تنها کشور را وارد یک دوقطبی دامنهدار می کند که آثار آن تا خانوادهها نیز پیش میرود، بلکه در میان مدت پروژهای را کلید می زند که عملا بسیاری از مخالف ها به شکل طبیعی ضدانقلاب می شوند.
این چهره زشتی برای انقلاب است که بعد از سه دهه هنوز رقابت های انتخاباتی را بین حق و باطل تصویر کنیم. گویی در هر انتخابات یک سوی داستان ضدانقلابی نشسته است که کمر بر حذف جمهوری اسلامی بسته است.
کسانی که اگاهانه یا ناآگاهانه بر پیکر بندی دودویی مسائل سیاسی دامن میزنند، تکانه هایی به سرمایه اجتماعی کشور وارد می کنند که به یقین زیر پوست جامعه خواهد ماند وبه قاعده "وابستگی تاریخ به راه طی شده" اثر این پیکربندی و قطربندی در دیگر مناسبات سیاسی و اجتماعی نیز استمرار خواهد داشت.
از همین امروز تمرین کنیم تا انتخابات آینده را تبدیل به رقابت های استقلال-پرسپولیسی و سفید و سیاه نکنیم. تنها در رقابت هایی از این دست و چنین قطربندی اجتماعی و سیاسی است که اشتباه یک طرف، پای انحراف در جهان بینی اش گذاشته می شود وامتیاز طرف دیگر منشا آسمانی پیدا می کند.
این دست دوقطبی های افقی که مبنای ارزش گذاریش کاملا انسانی و زمینی است، پس از مدتی با تبلیغات نادرست تبدیل به ۲ قطبی عمودی می شود که مبنای ارزش گذاریش الهی و آسمانی است.
از طرفی هر گروه نوظهوری باید در چارچوب ۲ قطب اعلام موجودیت کند واگر بخواهد ادعای خط سومی داشته باشد، متهم به نفاق و دورویی می شود. به هر میزان قطب بندی بیشتر شود ائتلافات نانوشته جدی تر می شود و وحدت های غیرواقعی حول مبارزات سیاسی بیشتر می شود. ایندست وحدت ها نیز اجازه نمایان شدن امتیازات اصلی و واقعی و ضعف گروه ها و جریانات مختلف را نمی دهد و بیشتر ظلم به مخاطب و گروه های رای دهنده ای است که می خواهند عالمانه انتخاب کنند.
نگرانی زمانی بیشتر می شود که ۲ قطبی سیاسی تنها در در سیاست نماند .۲ قطبی سیاسی آناَ به ورزش و فرهنگ و اقتصاد و حتی فضای نخبه گانی هم کشیده می شود.اخم در فضای دو قطبی به طلاق در خانوا رها منجر می شود.
در چنین رقابتی هیچ گاه اعتقادات و برنامه ها در گیر نمی شوند بلکه افراد در مقابل هم قرار می گیرند. در جامعه دوقطبی هر موضوعی در هر سطحی نه ظرف منازعه بلکه موضوع منازعه می شود.
در جامعه دو قطبی گروه ها زنده اند به قطب مخالف شان. زیست آنها در ساخت قطب مقابل است و اساسا حیات او در ایجاد یک قطب فرضی و تخیلی و وهمی است.
در سیطره این جامعه قشری گرا، پروژه خالص سازی شکل می گیرد. به این معنا که قطبی گرایی ادامه می یابد و با حذف قطب مقابل، درون قطب پیروز نیز دو قطبی دیگری شکل می گیرد و هرازگاهی عده ای را از مناسبات رقابت و حیات سیاسی حذف می کند.
پروژه ضدانقلاب سازی، مشارکت در انتخابات را ممکن است در کوتاه مدت با هیجان بیشتر کند، اما در میان مدت و بلند مدت به شدت مشارکت گریز است و نوعی خستگی و افسردگی اجتماعی ایجاد می کند.
آثار و عوارض این نزاع توهمی بیش از این گزاره هاست. این یادداشت تنها تنبیه و تذکری بود تا تاکید کنیم حوادثی چون ورامین و غیره در همین نقطه متوقف نمی شود و ریشه این قانون شکنی ها را باید در مواجهات نخبگانی میان رسانه ها دید.
دیدگاه تان را بنویسید