عامل حمله به مقر گروهک منافقین در حاشیه بغداد چه کسی بود؟ / از زندان‌های صدام تا تحصیل در دانشگاه تهران

کد خبر: 463088

«شیعیان هر چه دارند از کربلا دارند. بیایید کربلا را مرور کنیم. در یک سوی میدان، بنی هاشم از اهالی حجاز حضور دارند و در سوی دیگر میدان، سیاهی لشگر عظیمی از کوفیان هستند که با نگرش های امروزی باید آنان را عراقی دانست. طبق این تبلیغات، مسلم بن عوسجه باید در سپاه عراق می جنگید نه در سپاه حجاز؛ اما همه می دانیم که شیعه آرزو دارد در سپاه امامش علیه حکام جور بجنگد. این است که منطق شیعه را از منطق بعثی ها جدا می کند...»

عامل حمله به مقر گروهک منافقین در حاشیه بغداد چه کسی بود؟ / از زندان‌های صدام تا تحصیل در دانشگاه تهران
عامل حمله به مقر گروهک منافقین در حاشیه بغداد چه کسی بود؟ / از زندان‌های صدام تا تحصیل در دانشگاه تهران
سرویس بین الملل فردا:

ده روز قبل، مقر فرقه تروریستی منافقین در کمپ لیبرتی واقع در حاشیه فرودگاه بغداد هدف حملات موشکی و خمپاره ای قرار گرفت. تصاویر اجساد منافقین به سرعت در رسانه ها منتشر شد و تنها یک روز زمان لازم بود تا خبر هلاکت مردی منتشر شود که از اصلی ترین چهره های سازمان منفور منافقین بود: «حسین ابریشمچی». این جا بود که رسانه های داخلی با حساسیت در پی شناخت عامل اصلی این حمله بودند. گروه شبه نظامی «جیش المختار» مسئولیت این حمله را بر عهده گرفت. تنها ساعتی بعد از رسانه ای شدن خبر حمله به لیبرتی، جیش المختار با صدور بیانیه ای مسئولیت این حمله را بر عهده گرفت. درست به همان اندازه که نام «حسین ابریشمچی» نامی آشنا برای سازمان های امنیتی ایرانی بود، «واثق البطاط» رهبر جیش المختار چهره کاملا شناخته شده و مؤثری در رسانه ها و فضای جنگی و امنیتی عراق می باشد. اما عدم شهرت وی در فضای رسانه ای فارسی باعث گمانه زنی های متفاوتی شد و حتی تعدادی از کاربران شناخته شده در رسانه های اجتماعی تشکیکاتی پیرامون نامبرده منتشر کردند که باعث شد سرویس بین الملل فردا در گزارشی اختصاصی به معرفی واثق البطاط بپردازد. به علت پرهیز از تطویل و رعایت حوصله مخاطبان، این گزارش در دو بخش منتشر می شود که بخش اول امروز و بخش دوم فردا به مخاطبان ارجمند ارائه خواهد شد. با توجه به فقدان پایگاه مردمی و اثرگذاری منافقین در داخل ایران طی دهه های هفتاد تا کنون، نسل جوان ایران کم تر چهره های اصلی و مؤثر فرقه رجوی و تبعا تروریستی مانند «حسین ابریشمچی» را می شناسد. حسین ابریشمچی با استفاده از رانت برادر بزرگ تر خود، مهدی ابریشمچی (کثیف ترین و رذل ترین چهره فرقه رجوی) از بدو پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت شورای مرکزی سازمان منافقین درآمد و طرح شنیع «مهندسی معکوس» (بازجویی و شکنجه امت حزب الله) به ابتکار و تحت نظر او اجرایی شد. همچنین نامبرده در جریان قیام مسلحانه منافقین در خرداد 60، فرماندهی میدانی منافقین در محدوده طالقانی و انقلاب را بر عهده داشت. بعدها در پادگان اشرف، سرتیم بازجویی و مسئول کل زندان های مخفی فرقه رجوی شد و حتی گفته می شود ایده پرداز اصلی زیارتنامه رجوی(!) بوده است. به این ترتیب، در حمله به لیبرتی کسی به هلاکت رسید که عمده کسانی که توانسته اند از زندان فرقه رجوی رهایی یابند، با شنیدن اسم نامبرده - در اثر شدت شکنجه های به کار گرفته - دچار حمله عصبی می شوند. عامل حمله به مقر گروهک منافقین در حاشیه بغداد چه کسی بود؟ / از زندان‌های صدام تا تحصیل در دانشگاه تهران حمله به لیبرتی، تنها نمونه حمله جیش المختار به مقر منافقین نبوده است. جیش المختار پیش از این نیز سابقه حمله به اشرف و لیبرتی را در کارنامه دارد و نشان داده است که برای به مجازات رساندن مزدوران دیکتاتور سابق عراق (صدام حسین) و عاملان کشتار کردها و شیعیان عراق در جریان انتفاضه شعبان 1991 حاضر به معامله و تسامح نیست. اما سرگذشت و شخصیت مؤسس و رهبر جیش المختار یعنی «واثق البطاط» چیست و چرا تاکنون چندان در رسانه های داخلی تبلیغ نشده است؟ در بخش اول، به سرگذشت نامبرده تا زمان تأسیس جیش المختار می پردازیم و در بخش دوم - که فردا منتشر می شود - امهات اندیشه نامبرده را تشریح و علل کم توجهی به وی در رسانه های داخلی را بیان خواهیم کرد. واثق البطاط کیست؟ واثق البطاط در یک عشیره شناخته شده شیعی در ناحیه «المشرح» در استان «میسان» عراق متولد شده است. او در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، تنها 6 سال سن داشته است؛ اما با توجه به پیوندهای عمیق فرهنگی و قبیله ای میان اهالی استان میسان و اعراب خوزستان، در دوران کودکی با نام امام و انقلاب اسلامی آشنا می شود. در میان قبائل و عشائر عرب عراق، اهالی استان میسان بیش ترین پیوند فرهنگی و حتی خانوادگی با بخش غربی خوزستان را دارند و حتی عمده قبائل شهرستان دشت آزادگان و خرمشهر، شاخه های مشابه در استان میسان دارند و به این ترتیب، آشنایی واثق با انقلاب اسلامی ایران در سنین کودکی امری کاملا طبیعی محسوب می شود. واثق البطاط در یک مصاحبه، نخستین تجربه سیاسی خود را چنین بازگو می کند: «با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری مرجع تقلید عالی شیعه، حضرت امام خمینی، قبائل عرب نزدیک به خوزستان، دو تجربه متفاوت را درک کردند که همان تجارب، مبنای فکر و عمل مرا شکل داد. گروهی از عشائر، به دعوت آیت الله شهید محمدباقر صدر لبیک گفتند و ضمن بیعت با امام خمینی به عنوان امام عادل شیعیان، بر علیه نظام بعثی وقت عراق قیام کردند؛ اما گروه دومی که رویکردهای قومگرایانه پان عربی حزب بعث را می پسندیدند، با فتنه گران خوزستان همنوا شدند تا به زعم خود "دولت عربی عربستان" در اقلیم اهواز تأسیس کنند. هر چه گروه اول از سوی صدام و دیکتاتوری بعث سرکوب شد؛ گروه دوم مورد حمایت آنان قرار گرفت و حتی با تسلیح آنان، جنگ علنی میان نظام بعث و نظام ولایت فقیه کلید خورد.» همین جنگ، زمینه ای ساخت تا واثق البطاط در سنین کودکی، هویت خود را به صورت روشن بر پایه اعتقادات دینی تعریف کند و از علقه های قومگرایانه عربی فاصله بگیرد. بعد از سرکوب شهید صدر، خانواده واثق به عماره (مرکز استان میسان) مهاجرت می کنند و او در این شهر بزرگ به مدرسه ابتدایی می رود. در همین سال ها، صدام ملت عراق را به سربازی اجباری می فرستد و در مدارس به شدت علیه ایران تبلیغ می شود. واثق البطاط، تجارب العماره را این گونه بازگو می کند: «در این دوران بود که دائما از "تحمیلی بودن قرارداد الجزائر" و مرز میان ایران و عراق صحبت می شد. اهالی میسان به صورت روزمره با اهالی خوزستان ارتباط داشتند و می توانستیم بار تحمیلی بودن این مرز را بپذیریم. اما تناقض این مسأله زمانی ملموس می شد که صدام سعی می کرد جنگ میان نگرش پان عربی خود با ولایت فقیه شیعیان را جنگ میان دو کشور ایران و عراق وانمود کند. اگر مرزها تحمیلی بود، چرا باید این قدر بر هویت های ملی تأکید می شد؟ من در مقاطع بعدی دوران مدرسه به بغداد رفتم و دیدم در بغداد عده زیادی تحت تأثیر تبلیغات صدام قرار گرفتند و اصطلاحا "مستضعف" محسوب می شوند؛ اما در العماره تناقض دستگاه تبلیغاتی صدام به خوبی درک می شد. همه می فهمیدیم که در واقع با جنگ میان دو نگرش مواجهیم: نگرشی که براساس دین و قرآن و حقانیت اهل بیت قیام کرده و نظام ولایت فقیه را تأسیس کرده و نگرشی که بر اساس تعلقات خونی و زبانی می خواهد حکومت تشکیل دهد و قومیت های دیگر مانند فارس و کرد را سرکوب می کند.» ظاهرا این نزاع، تا الآن هم کمابیش در جامعه عراق وجود دارد. واثق البطاط در یک سخنرانی معروف در سال 2013 بر آنان که دائم بر هویت عراقی تأکید می کنند، به شدت حمله می کند: «دائما می گویند "ما عراقی هستیم" و باید از "وطن" در جنگ دفاع کنیم؟ این کجای اندیشه و دین ماست؟؟ شیعیان هر چه دارند از کربلا دارند. بیایید کربلا را مرور کنیم. در یک سوی میدان، بنی هاشم از اهالی حجاز حضور دارند و در سوی دیگر میدان، سیاهی لشگر عظیمی از کوفیان هستند که با نگرش های امروزی باید آنان را عراقی دانست. طبق این تبلیغات، مسلم بن عوسجه باید در سپاه عراق می جنگید نه در سپاه حجاز؛ اما همه می دانیم که شیعه آرزو دارد در سپاه امامش علیه حکام جور بجنگد. این است که منطق شیعه را از منطق بعثی ها جدا می کند...» واثق البطاط در دوره دبیرستان همراه با خانواده اش به بغداد می آید. او در دبیرستان تیزهوشان بغداد تحصیل می کند و پایان دبیرستان وی با انتفاضه شعبانیه ملت عراق در سال 1991 مقارن می شود. حضور در این اعتراضات و بازداشت برادرش باعث می شود واثق از تحصیل در دانشگاه بازماند و صرفا به صورت غیررسمی تحصیلات دینی را آغاز کند. واثق البطاط از همان سال 1991 به صورت جدی هدف زندگی خود را مبارزه با صدام می داند و تحصیل علوم دینی را نیز ابزاری برای قیام علیه صدام می خواند. در همین راستا، در سال 1993 به صورت غیرقانونی به تهران آمده و سعی می کند با سازمان های امنیتی و نظامی ایران رابطه بگیرد. عدم آشنایی با زبان فارسی، او را به قم می کشاند و در آن جا با نمایندگان «حزب الدعوه» آشنا می شود. حزب الدعوه، حزبی است که شهید محمدباقر صدر رهبری آن را بر عهده داشت و از کودکی، نقش مهمی در تکوین شخصیت و اندیشه واثق البطاط داشته است. بعد از آشنایی با نمایندگان حزب الدعوه، به پادگان این حزب در اهواز معرفی می شود که تحت فرماندهی «حسن الساری» (از چهره های شاخص حزب الدعوه در شرایط کنونی) آموزش نظامی می بیند. نبوغ واثق البطاط در امور نظامی آن قدر زیاد است که به سرعت در ساختار این حزب پیشرفت می کند. حسن الساری، او را به «حسین شهرستانی» (معاون نخست وزیر عراق و فرمانده کنونی نیروهای حشد الشعبی) معرفی می کند و اندکی بعد، واثق البطاط فرمانده یک گردان به نام «ابو اسد الله» می شود. در همین زمان، برادر دوم و پدر واثق در عراق بازداشت می شوند و واثق، درخواست می کند تا به تیم های عملیاتی ایذائی داخل عراق منتقل شود تا بتواند نقش فعال تر و ملموس تری در مبارزه با صدام داشته باشد. پادگانی که واثق البطاط در آن پیشرفت کرده است، از پادگان های مهم تاریخ عراق محسوب می شود. این پادگان از سوی «حسین شهرستانی» تأسیس می شود که از زمان سقوط صدام تا کنون، یکی از مؤثرترین چهره های عراق محسوب می شود. طی سالیان طولانی، مسئولیت این پادگان با «نوری المالکی» بوده است که نخست وزیر پیشین عراق بوده و حتی تا همین الآن، بسیاری از ناظران او را "قدرتمندترین" چهره عراق می دانند. چهره های دیگری مانند موفق الربیعی، حسن الساری و... نیز که طی ده سال اخیر از اصلی ترین بازیگران صحنه سیاسی عراق بوده اند، در این پادگان زندگی کرده اند. حتی در سال های جنگ تحمیلی، اعضای این پادگان از ارکان عملیات های بدر علیه نظام بعثی بوده اند. شبکه الجزیره در فیلم ظاهرا مستندی که علیه نوری المالکی ساخته است، این پادگان را به «مدرسه حقانی» در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی تشبیه می کند که «البته برخلاف مدرسه حقانی، واحد نظامی داشته است و تبعا در فضای سیاسی بعد از سقوط صدام، به مراتب اثرگذارتر از نمونه ایرانی خود بوده است.» درخواست واثق برای عملیات در عراق باعث می شود از سوی حسین شهرستانی به ساختارهای حکومتی تهران متصل شود. پایگاه خبری "الحدث" در این مورد می نویسد: «وزارت اطلاعات ایران به تیم ویژه واثق مأموریت داد تا یک سری عملیات در داخل عراق انجام دهد که مهم ترین آن ها، عملیات علیه مجاهدین خلق بود. مدت زمان زیادی طول نکشید که بطاط از سوی استخبارات بغداد شناسایی شده و به صورت غیابی به اعدام محکوم شد.» حکم غیابی علیه واثق البطاط، باعث شد به ایران بازگردد. این بار در تهران مستقر می شود تا به صورت مستقیم و مستمر با نهادهای حکومتی داخلی ارتباط داشته باشد. همزمان تحصیل در دانشگاه تهران را آعاز می کند و در رشته مرتبط با علوم نظامی، مدرک کارشناسی ارشد دریافت می کند. همزمان به دستور حسین شهرستانی - که آن روزها فرمانده کل سپاه بدر عراق بود - به ساختار سپاه بدر وارد می شود. در سال 1998 واثق البطاط، یکی از سخت ترین عملیات های زندگی اش را تجربه می کند: «تیم شناسایی و اطلاعات سپاه بدر، کسی را شناسایی کرده بود و من مأمور ترور او شدم: "علی کیماوی" (علی شیمیایی) که مغز متفکر برنامه های شیمیایی ارتش بعث بود. نام حقیقی او علی حسن المجید بود و تیم شناسایی، آدرس دقیق خانه و مسیر روزمره او را به ما داده بود؛ اما ما پیش از رسیدن به بغداد به جرم ورود غیرقانونی به عراق شناسایی و بازداشت شدیم!» واثق البطاط همراه با دو نفر دیگر به صورت غیرقانونی به عراق وارد شده بودند؛ اما نظام بعثی نتوانست هویت آنان را شناسایی کند! او در حالی که سه بار حکم غیابی اعدام خورده بود، با هویت جعلی "سید طاهر بطوط" محاکمه و تنها به 20 ماه زندان محکوم شد! «با همکاری خوبی که عشیره عراقی مرزنشین داشتند، حزب بعث تصور کرد من یک قاچاقچی محلی هستم که میوه و اجناس نه چندان مهم را میان کردهای فیلی عراق و ایران قاچاق می کنم!» او بعد از زندان، بار دیگر به ایران آمد و این بار به یکی از فرماندهان عالی رتبه سپاه بدر تبدیل شده بود. او در سال 2002، یک سازمان نظامی مجزا به نام «ثارالله» تأسیس کرد. او که از سال ها قبل، به صورت مکرر مسیر دهلران تا علی الغربی (داخل خاک عراق) را پیموده بود، این سازمان را تأسیس کرد تا بتواند در منازق مرزنشین، کانال های امنی را برای گروه های جهادی تشکیل دهد. در سال 2003 با سقوط صدام، واثق البطاط به جیش المهدی (سازمان نظامی وابسته به مقتدا صدر) می پیوندد و ثارالله در جیش المهدی ادغام می گردد. در سال 2006 و بعد از سفر واثق البطاط به لبنان، حزب الله عراق تحت اشراف حزب الله لبنان به صورت رسمی تأسیس می شود و واثق البطاط در زمره رهبران این سازمان قرار می گیرد. با این حال، اختلافاتی که در سال های بعد در حزب الله عراق شدت گرفت و این سازمان را به چند زیر گروه منسعب کرد، باعث تأسیس جیش المختار از سوی واثق البطاط شد که در بخش دوم گزارش (فردا) به آن ها اشاره خواهد شد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد