روزنامه شرق در یادداشتی به قلم «مهدي ملک محمد» به بررسی ادله روانشناسی موافقان و مخالفان جنگ و اختلافات میان مذاکره کنندگان آمریکایی و برخی نمایندگان کنگره و مذاکره کنندگان ایرانی با برخی نمایندگان مجلس پرداخت و نوشت: آنچه این روزها بین مذاکره کنندگان آمریکایی با برخی نمایندگان کنگره و مذاکرهکنندگان ایرانی با برخی نمایندگان مجلس گذشت، روانشناسانی را که با تاریخ علم روانشناسی آشنا هستند، به یاد اختلاف دو دانشمند برجسته قرن بیستم میاندازد؛ آلبرت اینشتین و زیگموند فروید. این دو دانشمند برجسته در سالهای پس از جنگ جهانی اول، که ٢٠ میلیون کشته در تاریخ به جا گذاشت، در مکاتباتی با هم از تبیین جنگ و علل آن گفتند. اینشتین که دانشمندی صلحطلب بود، در گفتاری میگوید: «من نیز همانند متفکر بزرگ آمریکایی، بنجامین فرانکلین، بر این باورم که هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود نداشته است». او بر قوت استدلال بشری تأکید میکرد و باور داشت انسان خردمند میتواند اختلافات خود را بدون جنگ حل کند و به صلحی پایدار برسد؛ اما فروید برخلاف اینشتین باور داشت انسان نیز مانند هر حیوان دیگری غریزه مرگ دارد و این غریزه او را به پرخاشگری
و جنگ میکشاند. او در مکاتبه خود با اینشتین مینویسد: «نمیتوان امیدی به محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها داشت». این همان ایده بنیادینی است که جلو فعالیتهای صلحطلبانه را میگیرد؛ البته فروید خود را خشونتطلب نمیدانست و معتقد بود فقط دنبال تبیین انگیزهها و تمایلات انسانی است، اما بههرحال نظرات او صلحطلبان را ناامید میکرد. طنز تلخ تاریخ است که اینشتینی که پدر اتم شناخته میشود از ایدههای صلحطلبانه دفاع میکرد و فرویدی که روانشناس بود این ایدهها را نزدیک به واقعیت نمیدانست؛ اما اکنون گویی در مجالس دو کشور آمریکا و ایران طرفداران اینشتین و فروید در مقابل هم نشستهاند؛ گروهی بر این باورند آمریکا و ایران میتوانند مسئله فعالیتهای هستهای ایران را با صلح به پایان برسانند و گروهی معتقدند مسئله فعالیتهای هستهای با جنگ یا حداقل با ابزارهای خشونتطلبانه، مانند تحریمهای همهجانبه حل میشود. کدام گروه درست میگویند؟ به نظر میرسد نظرات فروید در باب خشونت غریزی انسان، گاه اغراقآمیز و جبرگرایانه و دور از منطق است، اما در حقیقت باید به او حق داد آن روز که خشونتهای جنگ جهانی اول را دید، چنین
ناامیدانه به تبیین رفتار بشری بپردازد. علم روانشناسی که بنیانگذارانش آن را به عنوان علمی در خدمت انسانهای سالم تبیین کرده بودند، به دلیل وقوع دو جنگ جهانی اول و دوم راه دیگری رفت و آن پرداختن به انسانهای ناسالم متأثر از جنگ بود. روانشناسان برخلاف ایدههای اولیه بنیانگذاران، بدبین شدند و برای این بدبینیشان نیز مدارک توجهبرانگیزی داشتند در اینباره که انسان هم مانند حیوانات در مقابل بهدستآوردن منافع یا حق و طلب خود راهی جز خشونت ندارد... اما جنگ جهانی دوم که تمام شد، برخی از روانشناسان سعی کردند نگاهی مهربانانهتر به انسان داشته باشند، ولی مدارک ضد این دیدگاه انسانی و مهربانانه و خردمندانه تمامی نداشت. جنگهای جهانی تمام شد؛ اما خشونتها تمام نشدند. دولتمردان کشورهای غربی مجبور شدند برای مهار خشونتی که دیگر فقط بین دولتها متخاصم نبود و افراد یک جامعه را نیز دربر میگرفت قوانینی سختگیرانه وضع کنند. البته خشونت بین افراد جامعه قبلتر نیز با شدتی حتی بیشتر وجود داشت، اما جنگهای بینالمللی نمیگذاشتند که به درد اول یک دولت تبدیل شوند. بهتدریج مدارس مکلف شدند مهارتهای اجتماعی را به دانشآموزان
بیاموزند و راه و رسم مذاکرهکردن را در خلال این مهارتها آموزش دهند. رسانهها نیز به این موج پیوستند و گفتوگو را به عنوان یک اصل مقدس ترویج کردند. اما این راه کُند و پر از فرازونشیب بود. مسئله هستهای ایران که از راه رسید و دغدغه جمعی از دولتها شد، مذاکره بهعنوان راهی دیده شد که میتوانست به این مسئله ساختگی خاتمه دهد، اما پیش از آن بشر به مذاکره نیز به دیده تردید مینگریست؛ چرا که هم تجربه دولتهای متخاصم و هم تجربه افراد جوامع مختلف از مذاکره این بود که در مذاکره یا باید باخت یا برد. هرچه روانشناسان اصرار داشتند در قالب بحثهای مهارتهای اجتماعی بگویند مذاکره در اصل، یک فرایند برد- برد است کسی در عمل به آن باور نداشت. با ظهور دولت جدید، اندیشهای در هر دو سوی مذاکره ریشه دواند که میتوان بدون محکومکردن مطلق و با درک طرف مقابل و انتظارات او به راهی بینابینی رسید. این راه البته بدون سختی نبود و در این راه بسیاری از اوقات، طرفهای مذاکره میز مذاکره را ترک کردند و خشم جایگزین گفتوگو شد، اما همانطور که نماینده آلمان در این مذاکرات گفت: «ما در این مذاکرات به نقطه جوش رسیدیم، اما مذاکره را رها نکردیم».
گویی نمایندگان هفت کشور میخواستند به جهان بگویند باور کنید حرف روانشناسان درست است و مذاکره راهی است که میتوان با آن به اهداف مشترکی حتی با طرف دشمن رسید. ٢٣ تیر روز خوشیمنی برای روانشناسان بود آنها که دل در گروی آموختن مهارتهای اجتماعی، اعم از مذاکره با افراد جوامع انسانی داشتند، چه چیزی برایشان بهتر از توافق هستهای بین دولتهای متخاصم، آمریکا و ایران بود که نشان دهد امروز مذاکره چه اکسیر التیامبخشی است برای دردهای بشر پرخاشگر. آنچه امروز در مجالس کشورهای آمریکا و برخي ديگر میگذرد، تلاشی است برای ناکام جلوهدادن این اکسیر شفابخش، اما آنان که امروز در مقابل مذاکرهکنندگان میایستند و تلاشهای آنان را نادیده میگیرند و آنها را ناموفق جلوه میدهند، نمیدانند اگر این مذاکرات شکست بخورد، افراد هر جامعهای در مقابل نسخه روانشناسان برای انجام مذاکره برای دستیابی به حق و حقوق و خواسته خود خواهند گفت مگر دو سال مذاکره معتقدان به مذاکره با هفت کشور برجسته جهان که برخی از آنها نیز سابقه تمدنی بسیار درازی دارند، به نتیجه رسید که ما بخواهیم برای رفع کدورتهای خود و برای دستیابی به حق خود از این امر استفاده
کنیم؟ گفتوگو، امروز بیش از هر زمان دیگری، نیاز بشری است و هر دولت، جامعه یا فردی که بخواهد این راه را ناکام بگذارد، به ابنا بشر خیانت کرده است و به گفته مرحوم فریدون مشیری او را به جنگل و غار و کوه خواهد فرستاد.
دیدگاه تان را بنویسید