فارس: روزنامه لبنانی «الاخبار» در تحلیلی به قلم «جان عزیز»، نویسنده و تحلیلگر جهان عرب به بررسی جدیدترین تحولات سیاسی جاری در کشور عربستان سعودی میپردازد و در مقالهای با عنوان «چرا بند بن سلطان از عرصه سیاست دور شد» به تحلیل اقدام شاه جدیدی عربستان در عزل و نصبهای جدیدش میپردازد. الاخبار : آشکار است که دو «کودتا» ظرف یک هفته در ریاض، پایتخت عربستان سعودی رخ داده است. کودتای اول، کودتایی خانوادگی بود و به خاندان سعودی مرتبط بود. اما کودتای دوم، کودتایی آمریکایی است. از کودتای اول سخن بسیار گفته شد، اما کودتای دوم همچنان در پرده ابهام است و در حال تدارک. ساعاتی از مرگ «عبد الله بن عبد العزیز»، شاه سابق سعودی نگذشته بود که لیستی از انتصابها و تغییر و تحولات ریشهای توسط «سلمان»، شاه جدید عربستان صادر شد که از جمله آنها باید از انتصاب شاهزاده «مقرن» به ولیعهدی یاد کرد. از دیگر تغییر و تحولات مهم رخ داده در عربستان دوره شاه سلمان باید از انتصاب شاهزاده «محمد بن نایف» به عنوان جانشین ولی عهد یاد کرد. انتصابی که تمام برنامهها و نقشههای ریخته شده توسط ملک عبدالله را بر باد داد؛ برنامهها و نقشههایی که
سالها به آرامی و با وسواس بسیار برای آنها زحمت کشیده و آنها را تدارک دیده بود. تحولات جاری و اطراف ملک عبدالله در آن زمان تاکید داشتند که شاهزاده سلمان پیش از عبدالله جام مرگ را سر میکشد و با مرگ وی این شاهزاده مقرن غیر سدیری است که پس از ملک عبد الله به پادشاهی عربستان سعودی میرسد، تا جانشین وی کسی جز «متعب بن عبد الله»، فرزند شاه تازه در گذشته عربستان نباشد و به این طریق با رسیدن متعب به قدرت وی دو هدف اصلی را محقق کنند: اول: دور کردن و به حاشیه راندن سدیریها از قدرت دوم: تضمین به قدرت رسیدن فرزندان به قدرت این سناریو تنها لحظاتی پس از مرگ ملک عبدالله به پایان رسید. زمانیکه سلمان دستور انتصاب شاهزاده «محمد بن نایف» به سمت جانشین ولی عهد و سرآغاز حاکمیت نسل دوم شاهزادگان سعودی را صادر کرد. به این ترتیب آشکار شد که این کودتا به عنوان کودتای اول دارای ماهیت و انگیزههای خانوادگی است. چون سلمان شخص ناشناختهای در کشور عربستان سعودی نیست و شاید هم اکنون بیش از هر کس دیگری در میان خاندان سعودی از اسرار پشت پرده کاخهای سعودی با خبر است. او 40 سال است که میداند، در پشت این درها چه میگذرد. از زمان
سلطنت ملک «خالد بن عبد العزیز» که پس از ترور «ملک فیصل بن عبد العزیز» در سال 1975 قدرت را در عربستان سعودی در دست گرفت. او از آن زمان در دایره حکومتی عربستان و محافل تصمیم گیری آن حضور داشته، زمانیکه به عنوان امیر منطقه ریاض انتخاب شد و ضمن حاکمیت بر پایتخت سعودی از تمام اسرار دوایر و محافل آن مطلع بود. از سوی دیگر، شاه سلمان در میان فرزندان ملک عبد العزیز، پایه گذار سلطنت سعودی اولین کسی است که دارای تحصیلات و همچنین تجربه بیشتر است و سرنوشت برای وی رقم زد تا دورههای سلطنت خالد و فهد و عبد الله را ببیند. او دید که چگونه فهد در دوره سلطنت ملک خالد زمانیکه به دلیل بیماری توان اداره کشور را نداشت، عربستان را اداره کرد. همچنین شاهد بود که چگونه عبدالله در زمان عجز و ناتوانی و بیماری فهد، قدرت و اداره امور را در دست گرفت و همچنین چگونه تحت سیطره کامل و مطلق ملک عبد الله قرار داشت و تمام تلاشهایش برای بیرون آمدن از زیر سیطره و حاکمیت ملک عبد الله و گرفتن انتقام از وی راه به جایی نبرد. تمام اینها در ذهن شاه سلمان در سالهای اخیر چون فیلم تکرار میشد و از مقابل چشمانش میگذشت و تنها راه نجات و رهایی وی و
رسیدن به خواستههایش از جمله قدرت «مرگ» بود. در این بین اگر سلمان قبل از عبد الله میمرد، بیتردید تمام کسانیکه هم اکنون مناصب و پستهایی بدست آوردهاند، به حاشیه رانده شده بودند، اما فرشته مرگ به عبدالله اجازه نداد و کسانی که تا دیروز در حاشیه بودند، امروز مسئولان امر هستند. به همین دلیل از این تحولات تحت عنوان «کودتای خانوادگی» و لاغیر یاد میشود. اما این پایان کار نبود، بلکه درپی این کودتا، کودتای دیگری نیز بود. کودتای دوم در هفته اول مرگ ملک عبد الله و جانشینی سلمان رخ داد. کودتایی با انگیزهها و اهدافی مختلف. این کودتا، کودتای «باراک اوباما» بود. این کودتا جنبش اصلاحی دوم آمریکا در عربستان سعودی بود. میتوان گفت، تعداد افراد حاضر در هیأتی که رئیس جمهوری آمریکا را در سفرش به ریاض، پایتخت عربستان سعودی همراهی میکردند و سمتهای آنها بیانگر این امر است. باراک اوباما درحالی راهی ریاض شد که 30 نفر وی را همراهی میکردند و پس از آن بیش از 30 نفر از کاخهای سلطنتی سعودی و دوایر حکومتی و مراکز تصمیم گیری عربستان بیرون رفتند. برخی از این عزلها به دلایل سیاسی بودند و برخی دیگر شاید به دلایل شخصی. در عرصه
سیاسی آشکار شد که در این برهه از زمان آمریکا در جهان عرب و اسلام و منطقه بدنبال چیست و چه اولویتهایی را دنبال میکند. اولین آنها رویارویی با جریان تکفیری و تروریسم است که امروز کانون توجه آمریکا در منطقه را تشکیل میدهد. روزی که آمریکا از هم پیمانان نظامیاش چشم پوشی کرد، بدین معنا بود که روی به «اسلام میانهرو» آورد و هنگامیکه قرارداد شراکت غیر آشکار خود با «اخوانیها» را فسخ کرد، چون آنها غزه و سینا و بنغازی را به واشنگتن پیشکش نکردند، به سراغ شریکی دیگری رفت و هنگامیکه با ایران به گفتوگو و مذاکره نشست، به معنای قصد این کشور برای گشودن باب و تعمیم مفهوم «گفتوگوی تمدنهای» خاتمی در برابر «برخورد تمدنهای» غرب بود. هم اکنون این اولویت آمریکاست. مابقی امور در وضعیت خوبی بسر میبرند. نفت در پایینترین قیمت خود قرار دارد. رژیم صهیونیستی نیز همچنین، هرچه هست، اینکه امنیتش تامین شده است، بویژه پس از آنکه آمریکا موفق شد، سه ارتش قدرتمند جهان عرب یعنی ارتش کشورهای عراق و سوریه و مصر را درگیر جنگ فرسایشی کند. هم اکنون آنچه نگرانی آمریکا را بر میانگیرد، توقف تروریسم و خشونتها علیه خویش در منطقه است و
پیش از توقف تروریسم و خشونتهای جسمی و مادی باید تروریسم و خشونت فکری علیه این کشور متوقف شود. این موضوعی بود که عبد الله در آن موفق نشان نداد و شاهزاده «بندر بن سلطان» در تحقق آن ناکام ماند. ملک عبد الله در قبال این امر حامی تروریسم و خشونت بود و بندر بن سلطان در آن دست داشت و این اعتقاد و باوری است که بر بسیاری در آمریکا و غرب سایه افکنده است. اینگونه بود که کودتای آمریکایی در ریاض زاده شد. اول از همه بعد منافع سیاسی را تامین کند، به همین دلیل شاهزاده محمد بن نایف، مرد قدرتمند حکومت سعودی و مشروع در ادامه حکومت این خاندان در عربستان که در دهه پنجاه عمر خود قرار دارد، روی کار میآید. جدای از اینکه وی مرد رویارویی و مقابله با تروریسم چه در زندانهای عربستان و چه در بیابانها و چه در داخل و خارج مرزهای این کشور است. کسی که ظرف 10 ماه دو بار راهی آمریکا شد و مورد استقبال بسیار کاخ سفید قرار گرفت. رخ دادی که تاکنون روابط آمریکایی - سعودی از زمان شاهزاده بندر بن سلطان آن را به یاد نداشت، بندر بن سلطانی که رهاورد یکی دیگر از کودتاهای آمریکا در عربستان بود. رئیس جمهوری آمریکا به این جهت راهی عربستان سعودی شد
تا به حاکمان آن بگوید که زمان همزیستی با بنیادگرایان بسر آمده است. زمان سکوت در برابر منابع و ریشههای فکری و تامین نیروی انسانی و مالیاشان پایان یافته است. رئیس جمهوری آمریکا به این جهت راهی عربستان سعودی شد تا به حاکمان جدید عربستان بگوید که این همسر من است که در سرزمین شما بدون حجاب و سربندی حضور دارد. این تصویر آینده ائتلاف ما و تصویر آینده کشور شماست. تصویری که گروه عبد الله ــ بندر آن را نمیتواند، درک کند یا بپذیرد. اینجاست که بعد دوم انگیزههای آمریکا ظاهر میشود. هنگامیکه انگیزههای سیاسی با انگیزههای شخصی تلاقی میکند و محاسبات عقلی و منطقی با محاسبات احساسی و عاطفی در میآمیزد. بندر بن سلطان در زمان پای گذاشتن رئیس جمهوری آمریکا به فرودگاه جده به استقبال وی نمیآید، چون سیاست اینگونه اقتضا کرده بود. همچنین ماهیت وجودی بندر موجب شده بود تا چنین تصمیمی گرفته شود. هم اکنون وی در واشنگتن نام و نشانی ندارد. زمانی وی در دوره ریاست جمهوری ریگان حرف اول را در آمریکا میزد و از آن دوره بود که شروع به گسترش روابط خود با آمریکاییها کرد تا در زمان ریاست جمهوری «جورج بوش» پدر و پس از آن «جورج بوش» پسر
این روابط به اوج برسد و او به سفیر عربستان در واشنگتن منصوب شود. شانس و اقبال زمانی از بندر روی گرداند که وی به تماس تلفنی یکی از فرمانداران ایالتهای آمریکا سه بار پاسخ نداد و از اقبال بد بندر وی دموکرات و نه جمهوریخواه بود، همانگونه که از سلاله بوشها نبود. نامش «بیل کلینتون» بود که بعدها به ریاست جمهوری آمریکا رسید و تصمیم گرفت، پاسخ بندر را به شیوه او بدهد. برای سه سال تمام وی را پشت دربها نگه داشت و به هیچ یک از پیامها و پیغامهایش پاسخ نداد. دموکراتها این درس را حفظ کردند و یکی از این دموکراتها باراک اوباما بود. بندر بن سلطان از واشنگتن اخراج شد و چند روز پیش از ریاض طرد شد، چون کودتای سعودیاش طی سالهای گذشته به نتیجه نرسید و موفق از آب درنیامد. چون کودتای آمریکا در عربستان از شانس بیشتری برای موفقیت چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه شخصی برخوردار است.
دیدگاه تان را بنویسید