مدیریت تنشها و تلاش برای گسترش قلمرو همکاری
حشمت الله فلاحت پیشه می گوید: مدیریت تنش ها و تلاش برای گسترش قلمرو همکاری ها اصل اساسی تغییر در روابط چین و آمریکا بوده است.
چین و آمریکا در اواخر دهه 1960 و همچنین دهه 1970 میلادی باب گفتگوهایی را با یکدیگر باز کردند تا در آن بتوانند از بن بست و تقابل صرفی که میان آنها شکل گرفته بود، خارج شوند. دو کشور پس از یک سلسله مذاکرات پیوسته توانستند از مراودات دوجانبه تابو زدایی کنند و فصل تازهای در روابط دوجانبه فیمابین شروع کنند. دکتر حشمتالله فلاحت پیشه معتقد است، الگوی چین و آمریکا میتواند مدل مناسبی برای ایران و آمریکا هم به شمار آید و تهران و واشینگتن با تعریف حوزههای مشترک و همچنین محدودسازی قلمرو تنش با یکدیگر میتوانند زمینههای همکاری و بسط روابط دوجانبه را بگشایند. در ادامه مشروح گفتگو با نماینده پیشین مجلس را میخوانید:
آقای ابوطالبی در توییتر خود اعلام کردند که 2 سال مذاکره محرمانه میان ایران و آمریکا در زمان دولت احمدینژاد در جریان بوده است. آن خبر شدگان از آن مذاکرات ابراز نگرانی نکردهاند، اما حالا که گفتگوها شفاف شده گروهی لب به انتقاد از اقدامات دولت روحانی گشودهاند. شما از وجود چنین گفتگوهایی خبر داشتید؟
این مسئله را باید به صورت شایعه مورد بررسی قرار داد. چون در آن زمان آمریکاییها در قبال آن سکوت کردند و ایران آن را تکذیب کرد. به طور معمول هم در روابط ایران آمریکا چنین مسائلی شکل میگیرد. روابط دو کشور از حدود مهر ماه دو کشور تصمیم گرفتند در سطح معاونان وزیر خارجه و در ادامه هم در سطح وزیر خارجه با یکدیگر مذاکره کنند. تا آن زمان هرگونه مذاکرهای بین ایران و آمریکا یا مذاکره مکتوب بوده و یا نامههایی بوده که از طریق سفارتهای حافظ منافع، بین دو طرف رد و بدل میشده و میانجیگریها و یا تلاش برای کاهش اختلافات که مشخصاً از سوی عمان، ژاپن و برخی کشورهای اروپایی مانند سوئیس و ایتالیا انجام میشد. بر این اساس نمیتوان با قاطعیت در مورد علت وجودی و همچنین چگونگی آن اظهارنظر کرد.
به هر ترتیب دولت یازدهم تصمیم گرفته دیپلماسی شفاف را در دستور کار خود قرار دهد و به جای مذاکره با واسطهها مشکلات خود را به طور مستقیم با آمریکا در میان بگذارد. شما چنین تغییری را مثبت ارزیابی میکنید؟
واقعیت این است ایران و آمریکا یک تصمیم تاریخی گرفتند و از نیمه دوم سال گذشته به این نتیجه رسیدند که مذاکرات خود را در سطح وزارت خارجه پی بگیرند و به نظر من این تصمیم خوبی بود، چرا که در گذشته در روابط پرتنش ایران و آمریکا کشورهایی که حتی به عنوان تنشزدایی نقش واسطه را بازی میکردند در جهت تقویت جایگاه خود و پیشبرد اهداف و منافع خود گام بر میداشتند و هیچ هدفی برای میانجیگری نداشتند. ولی از زمانی که ایران و آمریکا به صورت مستقیم با یکدیگر مذاکره میکنند چارچوب اختلافات میان دو کشور کاملاً شفاف تر شده و منافع دیگران به اختلافات این دو کشور بار نمیشود. بر این اساس من معتقدم که این تغییر از تصمیمات خوبی بود که میان دو کشور شکلگرفته.
البته این به معنای استقبال از روابط ایران و آمریکا نیست و من معتقدم هنوز دو طرف راهبردی برای تجدید رابطه ندارند، ولی همین که وزرای خارجه روبه روی یکدیگر مینشینند و به صورت مستقیم مذاکره میکنند امر مثبتی است و میتواند زمینهساز ایجاد یک چارچوب برای مشخص کردن حدود اختلاف میان تهران و واشینگتن را فراهم آورد. مشابهی کاری که چین و آمریکا با یکدیگر کردند. در دهه 1950 و 60 میلادی دو کشور با گفتگوهایی که با هم انجام دادند، به نوعی از انجام مذاکرات بین مقامات خود تابو زدایی کردند و از آن زمان به بعد مقامات دو کشور به راحتی مقابل یکدیگر مینشینند و با هم مذاکره میکنند. بعضاً شاهد هستیم چالشیترین مذاکرات بین مقامات چینی و آمریکایی صورت میگیرد و درعینحال بر سر تعیین حدود و مصادیق منافع مشترک هم طرفین قلمرو منافع مشترک را با یکدیگر تعریف میکنند.
مسئله رابطه با چین میتواند الگوی خوبی برای مدیریت امور در روابط دوجانبه میان ایران و آمریکا باشد. دو طرف چه مؤلفههایی را در آن روند مورد توجه قرار دادند که توانستند از آن روابط پرتنش عبور کنند؟
اعتقاد من بر این است چین و آمریکا نگاه توسعه محور را در روابط خود مد نظر قرار دادند و این مسئله به ویژه از سوی چینیها دنبال شد. آنها هدف اصلی در سیاست خارجی خود را توسعه کشور و رهایی از مشکلات و معضلات معیشتی بعد از دوران جنگ جهانی دوم معرفی کردند. لذا حتی تقابل ایدئولوژیک مانع ترسیم منافع مشترک میان آمریکا و چین نشد. بین ایران و آمریکا هنوز این شرایط شکل نگرفته و به نظر من کماکان دو کشور در شرایط جنگ سردی به سر میبرند و تنها اتفاقی که افتاده این است حدود یک سال است که طرفین مذاکره مستقیم انجام میدهند. این مذاکره مستقیم نشاندهنده تصمیمگیری و یا تجدید تصمیم ایران و آمریکا بر سر شکل مذاکرات دیپلماتیک است. منتهی این شکل مذاکرات هرچند به صورت بالقوه خوب است ولی بدون اقدامات محتوایی نتیجه نمیدهد.
در صحنه محتوایی من معتقدم اگر مقامات دو طرف بتوانند به یک چارچوببندی و به ویژه تحدیدسازی قلمرو تنش دست یابند و مانع از افزایش و گسترش بحران در روابط دوطرفه شوند، گامی اساسی در بهبود اوضاع به شمار می رود. طرفین اگر بتوانند تلاشهایی را که در یک سال گذشته انجام دادند را پی بگیرند، بعد از آن هیچ منعی وجود ندارد که ایران و آمریکا بتوانند همکاریهای مشترک را هم با یکدیگر تعریف کنند. شبیه آن کاری که در رابطه با چین و آمریکا صورت داده شد، ایران و آمریکا هم میتوانند قلمرو مشترک تعریف کنند، کما اینکه در خیلی از تحولات منطقه قلمرو مشترک وجود دارد، خصوصاً که این قلمرو تحت تأثیر برخی تنشآفرینیها است و این مسیر را برای بسترسازیها فراهم تر میسازد.
بحث عدم وجود محدودیتی که در توسعه روابط خارجی به آن اشارهشده، در فرمایشات رهبری انقلاب هم دیده میشود و اساساً به جز اسرائیل هیچ خط قرمزی برای سیاست خارجی ما ترسیم نشده است، ولی پیش از سفر آقای روحانی به نیویورک برخی نمایندگان موضوع طرح عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور در مجلس را پیش کشیدند و پس از سفر هم انتقاداتی نسبت به دیدار ایشان با کامرون مطرح شد. این با بیانات رهبری در تضاد نیست؟
همان طور که شما اشاره کردید رهبری اعلام کردند که وزارت خارجه میتواند در خصوص مذاکرات هستهای با آمریکا مذاکره کند و برای دفع شر میتوان گفتگو با آمریکا را پی گرفت. من معتقدم این دفع شر حتی میتواند در زمینه محدودسازی حوزه تنش و تعریف بسترها برای منافع مشترک هم تبیین شود. ولی اینکه در داخل چه جریاناتی حضور دارند و چه مواضعی اتخاذ میکنند بحث دیگری است. در داخل دو دغدغه شکلگرفته است. با تحلیل مصداقی حضور آقای روحانی در نیویورک میتوان بیان داشت که گروه اول که دلسوزان نظام جمهوری اسلامی ایران هستند اعتقاد دارند نمیتوان به آمریکا اعتماد کامل کرد و باید در نوع تعاملات و رفتارها با این کشور توجه کرد و دقت زیادی در خصوص روند گفتگوها به خرج داد. افراد دیگری هم در قشر دوم قرار میگیرند که نگاهشان به سیاست خارجی رادیکالی و بسته است و معمولاً این نگرش تاثیری از مصادیق رفتاری جدید دولتها نمیپذیرد.
من معتقدم در شرایط کنونی تحلیل این گروه، یک امر مربوط به سال 2001 و یا نیمه اول دهه 2000 میلادی است، یعنی زمانی که جرج بوش پسر در واشینگتن در قدرت بود و او نوع تعامل سختی با ایران را شکل داده بود، ولی قطعاً ایران امروز قویتر و دارای عمق استراتژیک آزادشدهتر و دارای توان مانور منطقهای ویژهتری نسبت به نیمه اول دهه 2000 است. ضمن اینکه به یقین میتوان گفت آمریکای امروز به شدت ضعیف تر از آن زمان است و سیاستهای بوش و اقدامات نظامی او در خاورمیانه تا اندازه زیادی توان این کشور را تحلیل برده است و خزانه این کشور را خالی کرده است و بدهی 17 تریلیون دلاری این کشور مشکلات را برای اوباما فزونی بخشیده است. چیزی حدود 10 تریلیون دلار از این مبلغ آثار مستقیم و غیرمستقیم سیاستهای نظامی آمریکا در طول 20 سال اخیر است. دیگر اینکه دغدغه اصلی امروز آمریکا مسائلی مانند ایران و تحولات منطقهای نیست. بلکه دغدغه اصلی این کشور افول هژمونی آمریکا در عرصه بینالمللی است. طوری که خود آمریکاییها پیشبینی میکنند در سال 2025 هژمونی آمریکا توسط چین و یا گروه بریکس تهدید میشود لذا من معتقدم این بالا آمدن قدرت ایران و پایین آمدن توان آمریکا میتواند شرایطی را فراهم کند که امکان مانور بیشتر جمهوری اسلامی ایران برای فراهمسازی بسترهای لازم در جهت مدیریت تنش و افزایش قلمرو منافع مشترک مانند تجربه چین و آمریکا را فراهم آورد.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه تان را بنویسید