باتری اجتماعی دولت خالی کرده/ دولت استراتژی رسانه ای ندارد/ کار دست تکنسینهای جنگ روانی است
اساس کار بر این است که دولت به جای اینکه از یک استراتژی رسانهای در ارتباط با جامعه برخوردار باشد کار را به تکنسینهای جنگ روانی سپرده است. در دوم خرداد هم به این شکل بود با استفاده از تکنیکهای جنگ روانی فضای اجتماعی را در دست گرفته بودند. البته معلوم است وقتی با تکنیکهای جنگ روانی وارد شدهاند، عمر کارایی این استراتژی دوره کوتاهی خواهد بود.
با فضای فعلی بحث را شروع کنیم و بعد به ارجاعات گذشته می پردازیم . هم اکنون جریان اصولگرا در شرایطی قرار دارد که شاید بتوان از آن به عنوان بستر راکد و انفعالی نام برد. راکد بودنی که گهگاه با هجمههای خاص دولت همراه میشود؛ یعنی دوستان دولت یکسری مسایل معرفتی و چالش برانگیز را مطرح میکنند که جریان اصولگرا و رسانهها صرفا واکنش نشان میدهند. آیا میتوان این وضعیت را معلول انتخابات گذشته نامید که حالا در بستری جدید ادامه پیدا کرده است؟ برای فهم بهتر این شرایط و صورت مساله باید به چه نکاتی توجه داشته باشیم تا به راه حلی برای برون رفت آن دست یابیم.
* به نظر میرسد دولت یازدهم خصوصا در چند ماه بعد از سال 93 بر روی استراتژی خاصی متمرکز بوده است که فکر میکنم دلیل به خصوصی نیز دارد. دولت تلاش میکند مسایلی را در فضای اجتماعی، برجسته و بُلد کند. در واقع استراتژی دولت از یک فهم اجتماعی بیرون میآید و آن هم این است که باتری اجتماعیِ ماشینِ دولت خالی کرده است؛ یعنی دولت از نظر اجتماعی در فقر اجتماعی به سر میبرد؛ به طوری که امکان شارژ شدن از درون را کمتر دارد. در این مورد میتوان زمینههای آن را در حین انتخابات و قبل از آن جستجو کرد. این دولت، دولتی است که آراء گفتمانی نداشته تا بتواند همگرایی عاطفی با مخاطب خود ایجاد کند و تعلقانی را در خود نسبت به مخاطب بوجود بیاورد. همچنین پایگاه اجتماعی ایدئولوژیک مستقلی ندارد که قطع نظر از شرایط، نوع عمل، مدیریت و ... به آن پایبندی نشان دهد. بنابراین دولت از نقطهای شروع کرده که آراء آن از نظر کیفی شکننده است، جدای از این که آراء چه میزان بوده است زیرا خیلی مساله ما کمیت آرا نیست و از نظر کیفی آراء به دولت چسبندگی ندارد؛ بنابراین دولت از نقطهای شروع کرده که این مشکل با آن همراه است. راه تغییر این فضا به حوزه کارآیی، عمل و اجرا، پیش بردن مسائل و میزان تحقق مطالبات باز می گردد که دولت بتواند نسبت خود را با جامعه و رای دهندگان با خود را عمیق تر بکند و در غیر این صورت، این گسست و شکنندگی بیشتر خواهد شد.
دولت مسیری را در یکسال گذشته طی کرده که شکنندگی آراء آن نسبت به زمان انتخابات بیشتر شده است و چسبندگی آرا نسبت به دولت از روزی که دولت سر کار آمده است کمتر شده است. بعضی چیزها در فهم فضای اجتماعی ارزش نشانه ای دارد مثلا درباره کارکرد و کارآمدی دولت نظر شخصی مثل ابوترابی نایب رییس مجلس که اگر چند تا صلح کل در جامعه باشد، یکی از اینها وی است، نشانه خوبی است. ابوترابی می گوید که عملکرد دولت در یکسال گذشته از سطح انتظاراتم پایین تر است. و این ضعف در عملکرد دولت در مسایلی نظیر سبد کالا که گستره اجتماعی وسیعی داشت، مشهود بود.
- همچنین در مسئله انصراف از یارانه ها؟
بله همین طور است در این ماجرا نیز مانند بحث سبد کالا، آنچنان گستردگی و فراگیری اجتماعی وجود داشت که هر فرد ایرانی آن را با گوشت و پوست خودش لمس کرد. یعنی ببینید حتی از سطح رفراندوم "جمهوری اسلامی" و هر همه پرسی دیگری در سطح جهان که تا کنون انجام شده است، سطح مشارکت بالاتری را در برگرفت، یعنی شما هیچ رفراندومی نمی توانید برگزاری کنید که صد در صد مشارکت داشته باشد.
- یعنی با یک رفراندوم عظیم صد در صدی برگزار شد.
بله و در آن 96 الی 97 درصد به خواسته دولت رای منفی دادند که بعد از رفراندوم جمهوری اسلامی دومین نتیجه است. به اضافه اینکه کسانی که به دولت رای منفی دادند کسانی بودند که جزو رای دهندگان به دولت بودند و مضاعف بر آن عناصری بودند که از تمکن مالی هم برخوردار بودند؛ یعنی هیچ نسبت ریشه داری بین دولت و مردم و حتی رای دهندگان به آنها برقرار نشده است. حتی پایگاه ایئولوژیکی اصلاح طلبان نیز با خواسته دولت همراهی نکرد و این محدودیت جریان اصلاحات در بکارگیری پایگاه اجتماعی متعلق به آنها را نشان داد که نمی توانند آنها را پای هر خواسته ای بسیج کنند. همچنانی که در تحریم انتخابات مجلس نهم توفیقی در همراه کردن بدنه اجتماعی خود نداشتند و سطح مشارکت حتی نسبت به انتخابات هشتم مجلس با ده درصد افزایش به 64 تا 65 درصد رسید؛ در حالی که آنها منتظر مشارکت 30 درصدی در انتخابات بودند.
دولت یازدهم از نظر اجتماعی در حکم پادشاه لختی بود که خودش به آن آگاه نبود که با ماجرای رفراندوم هدفمندی، علنی شده و در معرض فهم همه جامعه قرار گرفت. این یک شوک به دولت بود. بنابراین دولت که در برابر تحلیل هایی که به شکنندگی آراء آن اشاره داشتند، مقاومت میکرد، در این همه پرسی احساس کرد که باتری اجتماعیاش خالی است به طوری که احتمال شارژ آن از درون کم است و برای شارژ آن به شارژری از بیرون نیاز دارد.
- همان بحث دولت تنها؟
به نوعی بله. البته امروز بخش هایی از اصلاح طلبان نیز به سستی پایگاه اجتماعی دولتی تصریح دارند اگر چه در گذشته چنین باوری نداشتند یا لااقل مکتوم کرده بودند. در واقع اصلاح طلبان به خصوص بعد از بحث همه پرسی انصراف از یارانه ها، میخواهند به قول معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند و با اصرار به نشان دادن ضعف بنیه اجتماعی دولت روحانی، خود را تنها نقطه اتکای اجتماعی دولت جا بیاندازند تا با این اهرم فشار، دولت را در مسیر خواسته های خود همراه تر کنند و حتی اگر بتوانند تابع خود کنند.
- دولت چه فکری برای تامین این شارژ از بیرون کرده است؟
دولت برای حل این مشکل، راه قطب بندی جامعه را در پیش گرفته است. دولت به این نتیجه رسیده که باید قطببندیهایی ایجاد شود که پیشاپیش بُرد دولت از نظر اجتماعی قطعی باشد. در صورت شکل گرفتن این قطب بندی ها در جامعه، مساله هر فرد دیگر این نیست که دولت چقدر کارایی دارد؟ یا چه میزان به شعارها عمل میکند؟ و چقدر مطالبات را محقق کرده است؟ بلکه ارزیابی از دولت بر مسایلی متمرکز میشود که "کارآمدی" دولت در کانون آن نیست. در این صورت جامعه به دو گروه تقسیم میشوند مثلا به کسانی که طرفدار تعامل دنیا یا طرفدار تقابل با دنیا هستند. یا جامعه تقسیم بندی میشود به کسانی که با آزادی ماهواره و ممنوعیت آن همراهند. یا طرفدار بهشت زوری اند یا مخالف بهشت زوری اند و یا طرفدار دین دولتی و دولت دینی اند و... . این دوقطبی ها در یک دو قطبی کلانی جمع بندی میشود که جامعه تقسیم به "اعتدالیون" و "افراطیون" میشود. خب تقسیم بندی جامعه به اعتدالیون و افراطیون معنای محصلی ندارد و به لحاظ محتوایی پوک است و در واقع ترجمه دیگری از تقسیم جامعه به "خوب ها" و "بدها" است و معیار این خوبی و بدی هم دوری و نزدیکی به دولت یازدهم است که شعارش مثلا اعتدال بوده است.
- در واقع این دو قطبی لزوما نیز ما به ازای واقعی ندارد و به نوعی برساخته دولت است؟
بله برای دولت یازدهم واقعی یا غیر واقعی بودن مسئله مهم نیست بلکه دولت تلاش می کند که با این نوع قطب بندی ها دالان و کریدور مفهومی ایجاد کند که در همان چارچوب مورد فهم و ارزیابی قرار گیرد. یعنی در این راه حل، در واقع یک نظم گفتمانی می سازند که جامعه از طریق این نظم گفتمانی به دولت نظر کند. در این شرایط اصرار دولت بر روی مباحثی مانند دولت دینی و دین دولتی و مانند این ها خواهد بود تا بخش هایی از محیط اجتماعی را به لحاظ ایدئولوژیک تحریک کند تا آنها را مثل ائمه جمعه و... وادار به چلنج نماید تا موضوع مورد نظر آنها به اصطلاح از نظر اجتماعی داغ شود تا فضا برای دوقطبی های اجتماعی شکل بگیرد.
- که البته اینها مباحث نخ نما شده هستند؟
بله از نظر فکری و معرفتی هم اینطور است. لاکن من نمی گویم که این مباحث درست است یا جواب میدهد؛ بلکه آنچه هست و آنچه اطرافیان دولت فکر کرده اند را تجزیه و تحلیل می کنم. نتیجه آن تخلیه اجتماعی، نیاز به شارژ از بیرون است که این شارژ از بیرون به این معناست که فضای جامعه باید در موضوعاتی که مشخص می شود دسته بندی شود تا از آن طریق با دولت ارتباط برقرار کند و دولت در آن کتِگوریهایی که خود طراحی می کند فهمیده شود.
- درواقع ملاک ارزیابی دولت نه عملکرد اجرایی بلکه فضایی است که القاء می شود.
بله در این صورت، ملاک ارزیابی جامعه از دولت، عملکردش نخواهد بود. وقتی فرد انتخاب میکند در کدام اردوگاه قرار گیرد معیار و شاخصش دولت و مطالبات و شعارهای دولت نیست. در این استراتژی دولت، تیز و تند کردن شعارها به گونهای است که این قطب بندی ملاک داوریها درباره دولت باشد.
- این رفتار دولت شبیه کنشهای خاص و دو قطبیهای دوران احمدینژاد که دو قطبی فقر و غنا و غارتگر و مستضعف نیست؟
بیشتر شبیه دوران خاتمی است. حتی از نظر سوژهها و موضوعات مطرح شده هم به دو سه سال اول دولت خاتمی و بعد از سال 76 شبیه است. در واقع اساس کار بر این است که دولت به جای اینکه از یک استراتژی رسانهای در ارتباط با جامعه برخوردار باشد کار را به تکنسینهای جنگ روانی سپرده است. در دوم خرداد هم به این شکل بود با استفاده از تکنیکهای جنگ روانی فضای اجتماعی را در دست گرفته بودند. البته معلوم است وقتی با تکنیکهای جنگ روانی وارد شدهاند، عمر کارایی این استراتژی دوره کوتاهی خواهد بود زیرا جنگ روانی یک امر قابل تداوم نیست اما کار رسانه ای امری است که می تواند ظرفیت متداوم ایجاد کند. اداره کنندگان فضای رسانهای دولت، تکنسین های جنگ روانی هستند.
- پس استراتژیست هم نیستند؟
خیر . تکنسین هستند چون هم و غم روزمره دارند و فاقد نگاه بلند مدتند. یعنی به مساله به صورت روزمره نگاه می کنند و تنها میخواهند فشار سنگین اجتماعی که در رفراندوم یارانهها ایجاد شد را فقط حل کند و نمی دانند این نقطهگذاریهایی که دارند انجام می دهند اینها پیامدها و الزاماتی دارد که خود ماجراهای جدید و دیگری ایجاد می کند. مثلا برای مقابله با فضای سنگین اجتماعی بعد از انصراف از یارانه ها دو بسته رسانه ای طراحی شده بود که در یکی مستند "من روحانی هستم" و در دیگری همایش "دلواپسیم" در متن فضای رسانه های آنها قرار گرفت که "نه" 8/96 همه پرسی را تحت الشعاع قرار دهد. خوب این یک تلقی تکنسینی است. چرا؟ چون اولا مسئله انصراف یارانه ها یک امر اجتماعی گسترده و تک تک افراد جامعه را با خود درگیر کرده بود و با کار رسانه ای که مخاطب محدود و شاید بگوییم ناچیز دارد، تحت الشعاع قرار نمی گیرد. بعد اینجور هجمه به یک مستند یا همایش از سوی یک شبکه گسترده رسانه ای متعلق و هم جهت با دولت که تنها چهار خبرگزاری دارد (ایرنا، ایسنا، برنا و ایلنا) و دهها روزنامه از ایران تا شهروند تا جمهوری اسلامی تا اطلاعات تا شرق تا آرمان تا اعتماد تا همبستگی و... برای مدت نسبتا طولانی، تناقض شعار آزادی و نقد و ..با عمل را، اجتماعی و عمومی میکند. در واقع نه تنها مشکل را حل نمی کند بلکه مسئله تازه ای را پیش می آورد.
کار رسانه ای با کار جنگ روانی دو چیز است. نقطه ثقل در کار روانی، بی توجهی و گذار از واقعیت است. برای همین قبلا گفتم که سیاست رسانه ای دولت ماقبلِ ماقبلِ رسانه است چرا که متکی به واقعیت نیست بلکه نگاه عکس بردارانه دارد و میخواهد تصویری از دولت بدهد که پسند اجتماعی داشته باشد. مثلا یکی از پاشنه های آشیل دولت تمرکز بر روی شعار آزادی است و در فضای رسانه ای تلاش میشود این شعار به برند دولت تبدیل بشود اما چون این شعار ما به ازای واقعی در دولت ندارد، یک جاهایی بیرون میزند که مثلا در منتقدها بیسواند یا مجازات قضایی که وزیر ارشاد برای عوامل مستند من روحانی هستم میخواست، بیرون میزند.
ادامه دارد ...
دیدگاه تان را بنویسید