مهر: وقتی انتخابات دور هفتم مجلس شورای ملی تمام شد و مدرس از تهران رای نیاورد، با زبان صریح و بیپروایی که همه از او سراغ داشتند گفت: "اگر باور کنیم که هیچ یک از مردم تهران به من رای ندادند، من خودم شخصا پای صندوق انتخابات رفته یک رای به خودم دادم، پس این یک رای که به نام مدرس بود در صندوق چه شد؟" زبان سرخ مدرس یکی از محارم شاه را وادار کرد سراغ او برود و بگوید که اعلیحضرت احوال پرسی کرده گفتند: چون شما از تهران انتخاب نشده اید اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستان ها شوید و دستور دهم انتخاب گردید. مدرس با نهایت تندی و خشونت می گوید: به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می شوم و الا مجلسی که به دستور تو، من نماینده اش گردم باید درش را لجن گرفت. آن شخص هم مایوسانه به عرض رضا خان می رساند که مدرس چنین گفت. شاهزاده یک چای برای خودشان بریزند برخورد شخصی مدرس با سران و رجال مملکتی با کم اعتنایی همراه بود. روایت شده که اشخاص تازه وارد اگر از طبقات پایین بودند، مدرس احترامات بیشتری میکرد و هر قدر از طبقات بالاتر وارد میشدند کمتر تعارفات معمول را مینمود. اگر میخواست به
کسی تعارف زیادتری کرده باشد، مثلا شاهزاده نصرتالدوله وارد شده بود و مدرس میخواست به او تعارف کند، میگفت: «شاهزاده یک چای برای خودشان بریزند.» شاهزاده نصرتالدوله یا رجالی نظیر اینها که این تلطف را از مدرس میدیدند برخاسته از چای سبز که مخصوص مدرس بود، فنجانی ریخته صرف مینمودند. این نهایت لطفی بود که مدرس به رجال داشت. آنقدر که یکی از نامزدهای نمایندگی مجلس برای تبلیغات خود، در روزنامه چنین نوشته بود: «در منزل مدرس بودم که او به من چای داد و من خوردم»! ملک الشعرای بهار در خصوص صفات شخصیتی مدرس میگوید: «مرحوم مدرس در نجفاشرف و اصفهان تحصیل کرده بود و درآغاز مشروطیت در اصفهان توقف داشت و به هواداری مشروطهمشهور بود و از طرف علمای نجف، جزو علمای طراز اولمعین شده بود. روزی که وکلای مجلس برای شرکت در مجلسدوم از اصفهان، به طرف تهران، حرکت میکردند، دیده شد که سیدی ضعیف، اسبابهای ساده و مختصر خود را در یک گاریتکاسبه نهاده، خود هم بر آن مرکب سوار شده و به طرف تهرانبرای شرکت در مجلس حرکت میکند. این مرد عجیب، سیدحسن مدرس بود. به تهران آمد و در
مجلس دوم، جزو حزباعتدال بود. در بین مجلسدوم و سوم، در دیکتاتوریناصرالملک و در یکی از مجالس عمومی که دولت ونایبالسلطنه به منظوری سیاسی تشکیل داده بودند، سیدحسنمدرس نطقی کرد که مجلس به آن بزرگی به هم خورد و نطق او به هواداران قانون اساسی و بر ضد خیال ناصرالملک بود. مرحوم سپهسالار تنکابنی در مجلس به مدرس حمله کرد و مدرس هم به تعرض از مجلس برخاست. تق و لق شد. خواستند او را توقیف کنند، میسر نشد. از این رو شهرت سیاسی مدرس شروع شد و در انتخابات تهران وکیل شد و وارد مجلسسوم گردید...»
سگها شما را می گیرند! در تاریخ آمده است زمانی که نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت: «این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را میگیرند.» مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: «مخالفم. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه میآوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگها به محص دیدن دزد، او را میگیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را میگیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. بنیانگذار تامین اجتماعی در ایران طرح هایی که مدرس در مجلس برای رفاه مردم ارائه می کرد، بیش از هر دوره دیگری نظام تامین اجتماعی ایران را پایه ریزی کرد. مدرس معتقد بود که دولت به نمایندگی از جامعه مکلف است نیازهای مالی پزشکان و معلمان را برطرف کند، از طرفی مردم باید بتوانند خدمات بگیرند و
نگرانی از بابت آینده نداشته باشند. در واقع چیزی که امروز به عنوان تامین و بیمه های اجتماعی مطرح است در آن زمان توسط مدرس مطرح شد. طوری که در دو نطق در مجلس نسبت به خانواده ارتشیان و کارگران مصدومی که در حین کار آسیب می بینند این تامین هزینه را مطرح کرد و گفت خانوداه سربازی که در ماموریت یا نبرد کشته می شود نباید رها شود دولت مکلف است برنامه ای را تدوین کند که اینها تامین باشند و برای امرار معاش دچار مشکل نشوند. چنانکه مرحوم فیروزآبادی در دوره ای که نماینده مجلس چهارم بود، با تشویق مدرس بیمارستان و مسجدی را ساخت و وقف نیازمندان و فقرا کرد.
نمایندهای که از مجلس حقوق نمیگرفت مدرس سوای تلاشی که برای قانونمند کردن تامین اجتماعی داشت حقوق نمایندگی خود را هم نمی گرفت. این حقوق در صندوق کارپرداز مجلس می ماند و وقتی برای هزینه کردن آن از مدرس کسب تکلیف می کردند، مدرس میگفت نیمی از آن برای کمک به بیمارستان فیروزآبادی و نیمی دیگر برای کمک به کانون اداره ایتام صرف شود. سید عبدالباقی، پسر سید حسن مدرس در خاطراتی که از پدر به یاد دارد تعریف می کند: "تصور می کنم دوره چهارم بود و شاید شش ماهی از عمر مجلس می گذشت، می دانیم مدرس در این دوره لیدر اکثریت و در اوج شهرت و قدرت بود، یکی از روزها نزدیک غروب عده ای از نمایندگان به مناسبتی که حالا فراموش کرده ام و شاید یکی از اعیاد بود به خانه ما آمدند، جمعیت متراکم و زیاد بود، من با خرما از واردین پذیرایی می نمودم. یکی از نمایندگان گفت: حضرت آقا من از طرف قاطبه نمایندگان استدعایی دارم که امیدوارم اجابت گردد. مدرس با همان سادگی و لهجه خاص خود پاسخ داد: در ولایت ما ضرب المثلی هست که می گویند سلام لر بی تمنا نیست، بفرمایید چه مطلبی است؟ آن نماینده گفت: حضرت آقا مسبوقید که حقوق نماینده مبلغ صد تومان است و
این برای اداره زندگی کم است، ترتیبی دهید که مجلس این مبلغ را به دویست تومان برساند. مدرس در جواب گفت: نظر شما درست یا غلط در مورد آن بحثی ندارم ولی روزی که انتخاب شدید مشخص بوده که حقوق شما صدتومان است و با رضایت وکالت را انتخاب کردید یا انتخابتان کردند، اگر حالا ناراضی هستید باید استعفا بدهید و اعلام کنید که ما با حقوق دویست تومان حاضریم قبول نمایندگی کنیم اگر موکلین یا آنها که شما را انتخاب کرده اند راضی شدند و باز هم به مجلس آمدید حق دارید دویست تومان بگیرید غیر از این هم راهی ندارد."
دخالت در سیاست، وظیفه شرعی من است در میان مبارزات سید حسن مدرس رضا شاه چاره را منحصر به این می بیند که به او تکلیف کند از سیاست کناره گیری کند و این پیغام نیز به مدرس رسانده می شود و او می گوید: "من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست بر نمی دارم و هر کجا هم باشم همین است و بس. رضا خان که دیگر از مدارا با مدرس و سازش نا امید گشته بود، دستور تبعید او را به یکی از شهرستان ها به رئیس شهربانی وقت می دهد. رئیس شهربانی هم به بهانه سازش با ایلات و عشایر و قصد انقلاب، در تاریخ دوشنبه 16 مهرماه 1307 شخصا با تعدادی بسیاری از پاسبان ها نیمه شب به خانه مدرس ریخته، و بعد از برخورد وحشیانه ای که با اعضای خانواده مدرس می کنند او را از میان صفوف مامورین و تفنگداران شهربانی که سراسر کوچه را پر کرده بودند به داخل ماشینی که در سر کوچه منتظر بود می کشانند در حالیکه که او از شدت درد به خود می پیچید و ضربه چکمه درگاهی سینه او را در کوبیده و در اثر آن به قلب آسیب رسیده از تهران خارج می کنند. آخرین غروب سید در روز 27 رمضان 1316 دو ساعت به غروب دو مامور از
تهران وارد محبس مدرس در کاشمر می شوند، مرحوم مدرس از آنها مهمان نوازی کرده و برای آنها چای می ریزد و خود به خواندن نماز مشغول می شود، آن دو نفر بعد از پایان نماز یک استکان چای که دارای مقداری "استرکنین"بود مقابلش می گذارند سید می گوید من روزه هستم، می گویند باید بخورید و به اجبار مدرس آن را سر می کشد و بعد مشغول نماز و عبادت می شود که تا کمی از شب رفته طول می کشد تا اینکه مدرس با صدای بلند طلب آب می کند و آن مامورین برای خاموش کردن صدای او عمامه اش را به گردنش می اندازند و شروع به کتک زدن می کنند تا جایی که بر اثر شدت ضربات سید حسن مدرس به شهادت می رسد.
دیدگاه تان را بنویسید