وقتی روشنفکر ایرانی ۱۰۰ سال عقب است
اظهاراتی از این دست نشان می دهد که جامعه روشنفکری سیاست زده و ایدئولوژیک ما در این دوران که اتفاقا دیگران را به ایدئولوژیک بودن متهم می کند واقعا چقدر در شناخت و فهم مسائل اجتماعی اطراف خود ناتوان و عقب مانده است.
الف: در دومین روز همایش علم دینی که هفته گذشته که به همت کانون اندیشه جوان در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شده بود یکی از اساتید مدعو نسبت به طرح "امکان تولید علم دینی" مسائلی را مطرح کرد که در ادامه سعی می کنم دو مورد از امهات دعاوی مطرح شده در سخنرانی این استاد(که کم و بیش بسیاری از همفکران ایشان نیز در محافل فکری و فرهنگی مطرح می کنند) را مورد مداقه قرار دهم: ۱- ایشان در ابتدا اعلام کردند که ادعای علم دینی که اخیرا مطرح شده است ادعایی است که باید آن را در پیوند با قدرت دید و از دید ایشان ورود سیاست در علم و دیکته کردن مسائل از بالا به علم چیزی جز شکست برای ادعای علم دینی در پی ندارد؛کما اینکه اسلامی سازی دانشگاهها که از ابتدای انقلاب پیگیری شده است ولی نه تنها نتیجه نداده، بلکه وضعیت دانشگاهها بدتر نیز شده است. اول اینکه طرح علم ديني سابقه اي بيشتر از انقلاب اسلامي دارد و در گستره اي وسيع تر از ايران و حتي جهان اسلام، موضوعي شناخته شده است. حدود هفتاد سال پيش (دهه ۱۹۳۰) مرحوم ابوالاعلي مودودي هم مسئله تاسيس دانشگاه اسلامي و هم مسئله اسلامي کردن دانش ها را مطرح کرد. دکتر اسماعیل الفاروقی و شاگردانش نیز این موضوع را در دانشگاههای معتبر آمریکا واروپا مطرح و دنبال می کردند. پرفسور نقیب العطاس مالزیایی نیز در دهه های گذشته پروژه فکری خود را اسلامی سازی دانش اعلام کرده بود. در سالهاي ۱۳۵۶، ۱۳۶۱، ۱۳۶۳ و ... چند کنفرانس بين المللي در زمينه آموزش و پرورش اسلامي در کشورهاي عربستان، پاکستان، مالزي و ... برگزار شد و در آنها از اسلامي کردن رشته هاي مختلف دانش بحث و بررسي شد. در همين مدت دانشگاه هاي بين المللي اسلامي در کشورهايي چون پاکستان، مالزي، الجزاير، آمريکا، انگليس و ... تاسيس و تعداد کتاب و مجلات علمي در زمينه علم اسلامي در کشورهاي مختلفي چون هند، آمريکا، انگلستان و ... منتشر شد. در جهان مسيحيت نيز در سه دهه اخير روي اين مسئله با قوت بحث و کنفرانس هايي برگزار شده است. امروزه اصطلاح Theistic Science در محافل علمي و فرهنگي غرب اصطلاح جا افتاده اي است و حتی عناوینی چون فلسفه مسیحی و یا یهودی و یا جامعه شناسی مسیحی، عناوینی است که با بسامدهای بسیار در فضای علمی غرب شنیده می شود. پس این دغدغه امری سیاسی و مختص جمهوری اسلامی نبوده و ضرورت این امر به عنوان یک ضرورت دینی و تمدنی، در دهه های اخیر مورد اجماع بسیاری از دانشمندان جهان اسلام در سراسر دنیا قرار گرفته است. همچنین بحث اسلامی سازی علوم انسانی و دانشگاهها دومین بار است که پس از انقلاب اسلامی در کشور مطرح می شود.بار اول طرح این موضوع باعث ایجاد «ستاد انقلاب فرهنگی» شد که متاسفانه کسانی در راس آن حضور داشتند که اعتقادی به این امر نداشتند و آن را به کارهای سطحی چون اخراج اساتید مرتبط با دستگاههای امنیتی و فرهنگی رژیم سابق وتنظیم قوانینی برای پوشش دانشجویان و... محدود کرده و به شکست کشاندند. عبدالکریم سروش از موثرین این شورا، قبل از انقلاب با نگارش کتاب« دانش و ارزش» نشان داده بود که اساسا اعتقادی به جهت دار بودن علوم و ارزشی بودن مساله علم و معرفت ندارد تا چه رسد به «علم دینی » و حضور افرادی چون وی در این نهاد مهم انقلابی باعث شد که این حرکت به نتیجه نرسد. پس عملا طرح اسلامی سازی دانشگاه و دانش علوم انسانی به طور جدی پیگیری و اجرا نشده است تا بشود وضعیت موجود علم و دانش را به گردن دینی سازی علوم انداخت. مضاف بر اینکه در سالهای اخیر که این موضوع مطرح شده است عموما بحث ها بر سر «امکان» شکل گیری یک نظام معرفتی و علمی پیرامون ارزشهای دینی است و بعد از گذشت ۳۳ سال از انقلاب تا کنون بعد از مباحثه های گوناگون میان موافقان و مخالفان، تنها یک اجماع نسبی بر سر« امکان تاسیس علوم انسانی اسلامی» ایجاد شده است و هنوز این جریان وارد فاز تولید نظریه ویا روش نشده است. اصلا یکی از دغدغه های کسانی که این موضوع را پیگیری می کنند این بوده که بی ارتباط بودن و حتی ضدیت منابع آموزشی موجود سکولار در رشته های علوم انسانی دانشگاههای ما با مبانی دینی و شرایط تاریخی و فرهنگی مان عامل ایجاد معضلات اجتماعی و فرهنگی شده است و در حقیقت رفع همین معضلات انگیزه طرح علم دینی را فراهم کرده است. پس گناه معضلات فعلی را به گردن علوم انسانی اسلامی (که هنوز تولید نشده و هنوز در صحنه اجتماعی به کار گرفته نشده است)انداختن نوعی فرا فکنی و فرار به جلو از سوی موافقان علوم موجود در دانشگاهها باید تلقی کرد. ۲- دومین ادعای ایشان این بود که "علم و دین اساسا به دو حوزه جدا از هم و حتی متضاد ارتباط دارند. به طور مثال دین تنها در مورد عالم قدس و لاهوت و سعادت بشر بحث می کند ولا جرم قطعی و یقینی است ولی علم در مورد مسائل زمینی و مادی و تجربی بشر بحث می کند و تلفیق آن دو تحت عنوان علم دینی یک عبارت متناقض محسوب می شود".از نظر ایشان دین یک امر وجودی است که فرا تاریخی و فرا زمانی است و ذات آن دست نیافتنی است.اما هر برداشت تاریخی بشر از آن در هر مقطعِ زمانی ،الهیات نامیده می شود. پس برخلاف ذات دین که ازلی و ابدی و وجودی و انتزاعی است الهیات امری بشری خطا پذیر و تاریخی است و با توجه به اینکه ذات علم نسبی گرا و خطاپذیر است پس طرح علم دینی تنها باعث زیر سوال بردن دین خواهد شد. اولا تلقی ایشان از دین یک تلقی مسیحی - یهودی از دین است.یعنی ایشان سعی می کنند برای اثبات ادعاهای خود ،برداشتهای سکولاریستی از مسیحیت و یهودیت تحریف یافته ی رایج (را که ریشه در وقایع تاریخ قرون وسطی و ابتدای رنسانس دارد) را به اسلام تعمیم دهند.اما اول اینکه قرار داشتن موجودی به نام «امام» مانع از امکان هر برداشتی از متون دینی خواهد شد.در ثانی باید توجه داشت اسلام هم تعالیمی در مورد سعادت اخروی بشر دارد و هم تعالیمی در مورد سعادت این دنیایی بشر از جمله در مورد تمشیت معیشت،برنامه ریزی، مشورت و... . جالب است که حتی با پیشرفت های علم جدید بسیاری از گزاره های تجربی دین در موردطب، فیزیک،جانور شناسی، انسان شناسی و... مورد تایید قرار گرفته اند.بنا براین صرف وجودی دانستن و انتزاعی دانستن معرفت دینی نوعی عدم شناخت از اسلام و شیعه را می رساند. دوم اینکه در دهه های گذشته به کرات عناوینی چون فلسفه یهودی، جامعه شناسی مسیحی و... را در محافل علمی غرب شنیده ایم. یعنی حتی بعد از رنسانس که انتقادات فراوان و خرد کننده ای به الهیات مسیحی وارد شد و عملا دین کم کم از عرصه اجتماعی خداحافظی کرد، اما با این حال مشاهده می شود که علم جامعه شناسی که در قرن ۱۹ پایه گذاری شده است متاثر از آموزه های مسیحی است؛ یا گفته می شود که نظریات مارکس و فروید و... متاثر از آموزه های یهودی است. پس حتی تلقی مسیحی و یهودی داشتن از دین و الهیات هم نباید ما را به این اشتباه بیندازد که دین و آموزه های دینی نمی تواند در مسائل علمی تاثیر گزار باشد. تجربه غرب در این زمینه پاسخ بسیار خوبی در برابر ادعای عدم امکان علم دینی می باشد که متاسفانه برخی از روشنفکران ما چشم خود را بر روی آن بسته اند. ثالثا علم جدید صرفا تجربی نیست. «تجربه خالص دانستن علم» دیدگاهی است که توسط پیروان مکتب پوزیتویسم(اثبات گرایی) در قرن ۱۹ مطرح شد. بر اساس دیدگاه این مکتب، علم و دانش در مورد «هست ها» سخن می گوید و ارزش های و اعتقادات در مورد «بایدها و هنجارها» و برای دست یابی به معرفت علمی متقن نباید ارزشها و اعتقادات را در شناخت هست ها به کار برد. ولی در اواسط قرن بیستم با وقوع دو جنگ جهانی و ازبین رفتن میلیونها انسان و نیزوقوع بحرانهای اجتماعی و اقتصادی ادعای جدایی دانش از ارزش مورد تردید قرار گرفت و امروزه کمتر کسی ایده جدایی دانش از ارزش یا علم از دین را موجه می پندارد.برخی مانند پوپر البته ورود ارزشها به علم را درتنها در تدوین نظریات دخیل می دانستند اما در نگاه پسا پوزیتیوستهایی چون کوهن و لاکاتوش و ...بر این تاکید شد که ارزشها هم در عرصه تدوین نظریات و هم در مقام داوری نظریات تاثیر گزار خواهند بود و این گزاره اکنون لااقل در علوم انسانی مورد اجماع اکثر اندیشمندان و محققان معاصر قرار گرفته است. بر این اساس هر علمی دارای یک سری پیش فرضهایی است که بر اساس جهان بینی های دینی و یا ضد دینی ، بوم جغرافیایی، فرهنگی،نژادی و جنسیتی و... شکل گرفته اند.در حقیقت دین چون جهان بینی و انسان شناسی خاصی را القا می کند، پیش فرضهای خاصی را وارد فرایند تولید نظریه می کنند. پس هر علمی دارای زمینه های فرهنگی و تاریخی خاص خود است و مثلا علمی که در زمینه مسیحیت تحریف یافته و یا حتی یک محیط ضد دینی رشد و تکوین می یابد با علمی که در زمین اسلام و شیعه رشد می کند کاملا متفاوت خواهد بود چون هر کدام از آنها جهان بینی، هستی شناسی ، معرفت شناسی و حتی روش شناسی علمی خاصی را توصیه و تجویز می کنند. مخلص کلام اینکه هر علمی دارای پیش فرضهای الهیاتی خاص خود می باشد و ادیان توحیدی نیز نسبت به گزاره تجربی زندگی بشر که در حیطه علم قرار می گیرد ساکت نبوده اند. پس منفک کردن کامل علم از دین و متباین و متضاد دانستن آن ادعای گزافی است که سالهایت در محافل علمی غرب مورد چالش قرار گرفته است. جان هات در کتاب «علم و دین؛از تعارض تا گفتگو» بیان می دارد که " مدتهاست ادعای تعارض علم از دین دیگر خریداری ندارد و این عصر عصر گفتگوی علم و دین است". متاسفانه همانطور که مشاهده می شود بسیاری از روشنفکران حوزوی و دانشگاهی ما با دخالت دادن اغراض سیاسی خود ،تنها بخشی از نظریات تولید شده درغرب(که اتفاقا حدود ۵۰ سال پیش تاریخ مصرف آنها به سر آمده ) را مستمسک تحلیل های علمی خود قرار می دهند.گاها این اساتید معظم مخالفان خود را به غرب ستیزی و نادیده گرفتن تجارب جهانی بشری در حوزه علم متهم می کنند اما این گزینشی عمل کردن خود ایشان باعث شده نه تنها نسبت به پدیده های اجتماعی و فرهنگی و علمی کشورمان و نیز دنیا دچار تحلیل های غلطی شوند، بلکه بعضا اظهاراتی به عمل آورند که حتی یک دانشجوی جدید الورود که اندکی با مباحث فلسفه علم یا متون انتقادی غرب مدرن آشنا شده باشد را نیز به تعجب وا می دارد. البته طرفداران تولید علم دینی در کشور ما، نه یک گروه که رویکردهای مختلفی را شامل می شوند. برخی تنها پرداختن به مسائل جامعه اسلامی را ملاک دینی شدن علم می شمارند، برخی تاسیس معرفت شناسی مبتنی بر آموزه های دینی را راه تولید علم دینی می دانند و... . ولی همه این رویکردها غالبا قبل از بیان مدعیات خود بارها پرسشهایی از جنس فوق را در کتب و مقالات خود مطرح و به تعیین نسبت علم و دین در فضای معرفتی خود پرداخته اند. لازمه نقد یک جریان ابتدا آشنایی دقیق با مدعیات این جریان است. اما مخالفان علم دینی در ایران از جمله این سخنران محترم حتی زحمت مطالعه آثار و گونه شناسی رویکردهای مختلف علم دینی در ایران را به خود نمی دهند. اظهاراتی از این دست نشان می دهد که جامعه روشنفکری سیاست زده و ایدئولوژیک ما در این دوران که اتفاقا دیگران را به ایدئولوژیک بودن متهم می کند واقعا چقدر در شناخت و فهم مسائل اجتماعی اطراف خود ناتوان و عقب مانده است.
دیدگاه تان را بنویسید