پاسخ یک روزنامه به شکایت مشایی!
وكيل آقاي مشايي خبر داده كه از روزنامه تهرانامروز شكايت كردهاند. من كه نميدانم روزنامه چه كرده و بايد مسئولانش بروند و جواب دهند تا احقاق حق شود. اما ميدانم كه تا چندي ديگر كه كاملا دست جريان انحرافي نزد مردم رو شود و ديگر كبكبه و دبدبه امروز را نداشته باشند آن وقت شكايت كردن آنها از هر فرد و گروهي، سند افتخاري خواهد شد براي آن فرد و گروه.
تهران امروز در یادداشتی محمد حسین جعفریان نوشت: وكيل آقاي مشايي خبر داده كه از روزنامه تهرانامروز شكايت كردهاند. من كه نميدانم روزنامه چه كرده و بايد مسئولانش بروند و جواب دهند تا احقاق حق شود. اما ميدانم كه تا چندي ديگر كه كاملا دست جريان انحرافي نزد مردم رو شود و ديگر كبكبه و دبدبه امروز را نداشته باشند آن وقت شكايت كردن آنها از هر فرد و گروهي، سند افتخاري خواهد شد براي آن فرد و گروه. اين را هم ميدانم كه رسانهها و روزنامههاي زيادي درباره اين جريان نوشتند، بسيار تندتر و زنندهتر از تهرانامروز. ولي اينجا هم رد پاي كينههاي سياسي پيداست. آنها با يكي از چهرههاي خدوم انقلاب و جنگ در كشور مشكل دارند و لذا در تنظيم شكايتهايشان هم سراغ روزنامهاي ميروند كه نيشي به آن بنده خدا بزنند. چنانكه بهجاي مدال دادن به او براي مديريت بحران بارندگي تهران، از او هم شكايت ميكنند و برايش پرونده درست ميكنند. خداوند انشاءالله همه ما را هدايت كند. بگذريم از اين دعواهاي سياسي، مردم با جريانهاي انحرافي و لطماتي كه آنها به پيكره نظام در اين سالها زدند حالا حالاها كار دارند. وقتش كه برسد، آنها كه امروز همچنان ميتازند بايد در پيشگاه عدالت پاسخگو باشند. من شعري در اين باب دارم كه قبلا در نشريات و سايتهاي بسياري منتشر شده كه اينجا هم نقل آن خالي از لطف نيست. شعر طولاني است و من تنها ابياتي از آن را برايتان انتخاب كردهام. اين پاسخ من است بهعنوان يك انشاءالله بسيجي و جانباز به آنچه اين جماعت بر سر ما و اين ملك آورده و هنوز هم ولكن نيستند. مدتي اين مثنوي تاخير شد آهوي ما گرگ شد، خنزير شد شد رها [....] و بسته ماند سنگ اي برادر باز هم جنگ است، جنگ سالكان بيخرد! بيپيرها! ساحران! رمالها! جنگيرها! مكتب ايران چو دكان شماست نفستان والله ايران شماست عشق ايران كاش در سر داشتيد كاش آن را نيز باور داشتيد واي از آن روزي كه با بانگ جلي سايه بردارد ز سرهاتان ولي پس زند خاك از كدورتهايتان صورتكها را ز صورتهايتان بانگ بردارد ز اعماق وجود فاش گويد آنچه را بود و نبود هان! گمان كرديد ما واماندهايم؟ ما كنار دام بر جا ماندهايم كرده در هر سوي دامي را رها پيشتر آييد اي پتيارهها ! مانده با شمشيرها و داسها پيشتر آييد اي خناسها! تيغ كج آريم و گردانيم صاف هر كه ره گيرد به سوي انحراف چون هلاهل مغز بادام شما مانده فرزين گرچه در دام شما اي دليل داعيان دين ما! تاج سر! اي مرد! اي فرزين ما! اين سخن را بشنو از اهل تميز راي و بيعت فرقها دارد عزيز نيك ميدانيم از برهان و نقل ذات بيعت عشق باشد، راي عقل گرچه گيرد عقل گاهي از تو دست هوش دار آنك كه پايش چوبي است هرچه رمل آريد و سحر و جفر و راز عشق اسطرلاب اسرار است باز ماه سنگي سرد و بيمقدار بود گرمي خورشيد بر حسنش فزود رو بگرداند چو خورشيدي ز ماه در محاق افتد قمر، گردد تباه جملگي دانند، حتي خار و خس! آبروي ماه از شمس است و بس
دیدگاه تان را بنویسید