ماجرای مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل
امروزه هر گاه در یکی از عرصه های ورزشی، ورزشکاران ما در مقابل ورزشکاران رژیم اشغالگر قدس قرار بگیرند، برای دفاع از آرمانهای ملت مظلوم فلسطین، به نشانه اعتراض در میدان حاضر نمی شوند...
بولتن نیوز: مسابقات حدود ده، دوازده روز طول کشید و ما از شب اول که عملیات شروع شد، هر شب حدود ده هزار تراکت و اعلامیه چاپ و پخش می کردیم. برای پخش اعلامیه در امجدیه با چهار گروه در چهار طرف امجدیه مستقر شدیم. طریقه پخش هم به این صورت بود که هر فرد به اندازه مصرفش اعلامیه میبرد، صد یا دویست اعلامیه را یکباره میانداخت تا اگر گیر افتاد و بازرسی بدنی شد... امروزه هر گاه در یکی از عرصه های ورزشی، ورزشکاران ما در مقابل ورزشکاران رژیم اشغالگر قدس قرار بگیرند، برای دفاع از آرمانهای ملت مظلوم فلسطین، به نشانه اعتراض در میدان حاضر نمی شوند. این برای ایران اسلامی بسیار غرور آفرین است چرا که اگر به دهه چهل و دوران ننگین حکومت پهلوی برگردیم متوجه می شویم که نه تنها چنین شرایطی حاکم نبود، بلکه شاه ایران به عنوان یکی از مهمترین حامیان اسرائیل شناخته می شد. البته در همین فضا مردم ایران با اقدامات خود حسابشان را از رژیم جدا کردند. متن زیر خاطره یکی از همین اقدامات است که عزت شاهی آن را نقل می کند: در سال 1347 مسابقه ای بین ایران و اسرائیل در استادیوم امجدیه (شهید شیرودی) برگزار شد. اسرائیلی های زیادی به ایران آمده بودند. ما در جریان نبودیم اما برخی از گروهها در اعتراض به برگزاری مسابقه و ورود اسرائیلی ها، تظاهراتی به راه انداختند و مطالب سطح پائینی را مطرح کرده بودند و شعارهایی مثل «با اره بریدند سر موشه دایان را عجب ختنه سورانی» را سر داده بودند و عروسکهایی از موشه دایان یک چشمی را درست کرده، به نمایش گذارده بودند. برخی خانه ها و منازل جهودها و یهودیها هم در تهران مورد حمله قرار گرفت و آتش کشیده شد. ما این کارها را سطح پائین می دانستیم و قبول نداشتیم. اما در سال 1349 در بازیهای آسیایی فوتبال که در ایران برگزار شد، قرار بود بازیکنان اسرائیلی هم به ایران بیایند. ما دو ماه جلوتر با خبر شدیم. از آنجا که احساسات ما به خاطر آتش زدن مسجد الاقصی جریحه دار شده بود، این مسابقه فرصت خوبی بود تا انتقام خود را بگیریم و نسبت به ارتباطات دولت ایران با اسرائیل اعتراض کنیم. در این اندیشه بودیم که کاری شبیه به حادثه فرودگاه مونیخ به وجود آوریم که در آن یازده اسرائیلی کشته شدند. خلق چنین صحنه و حماسه ای شد هدف و آرزوی ما. برای این منظور لازم بود ما که به دنبال مسابقه و قیل و قال بازی نبودیم، چندین مرتبه به استادیوم امجدیه برویم و موقعیت آنجا را با امکانات و استعدادهای خود بسنجیم. در ارزیابی و شناسایی های خود از محل های استقرار و دروازههای ورود و خروج، به این نتیجه رسیدیم که عملیاتی چون عملیات مونیخ در امجدیه در حد ظرفیت و امکانات ما نیست و ما فاقد تیراندازان و تفنگداران مجرب و ماهر هستیم. نتیجه این کار فقط از بین رفتن خودمان است، لذا از ترور و عملیات تروریستی منصرف شدیم و شروع کردیم به پخش اعلامیه هایی علیه اشغالگری اسرائیل و تبلیغ به نفع فلسطین. مسابقات حدود ده، دوازده روز طول کشید و ما از شب اول که عملیات شروع شد، هر شب حدود ده هزار تراکت و اعلامیه چاپ و پخش می کردیم. برای پخش اعلامیه در امجدیه با چهار گروه در چهار طرف امجدیه مستقر شدیم. طریقه پخش هم به این صورت بود که هر فرد به اندازه مصرفش اعلامیه میبرد، صد یا دویست اعلامیه را یکباره میانداخت تا اگر گیر افتاد و بازرسی بدنی شد دیگر مدرکی همراهش نباشد. با رد و بدل شدن هر شوت حساس در مسابقه، صدای تماشاچی ها به آسمان بر میخواست و ما در این لحظه ها دسته دسته اعلامیه بر سر آنها می ریختیم که مردم اول فکر میکردند که تکه های کاغذ را برای شادمانی پخش میکنیم. بچه های مجاهدین قاپ برخی از دوستان ما را دزدیده بودند... کلمه خلق در قرآن بسیار به کار رفته اما مارکسیست ها اصطلاحاً از آن برای بیان ایدئولوژی کمونیستی خود استفاده میکردند. این دوستان فریب خورده ما هم بدون بیان حرف دل خود، اصرار داشتند که از این واژه در اعلامیه های خود استفاده کنیم و مثلا بگوئیم خلق ایران از خلق قهرمان فلسطین حمایت می کند. ما با این خواسته آنها موافق نبودیم و کلمات مناسب با منش و بینش خود را به کار می بستیم. در ابرام این نظر من حتی یک شب از انتشار اعلامیه دست کشیدم و گفتم تا تکلیفم مشخص نشود این کار را نمیکنم، تا اینکه دو تن از دوستان آمدند و گفتند هرطور که فکر میکنی صحیح است اعلامیه ها را بنویس و تکثیر کن. در روز اول مسابقات، پرچم کشورهای مختلف از جمله پرچم اسرائیل دور تا دور استادیوم در اهتزاز بود. برای آتش زدن پرچمهای اسرائیل هر چهار دسته وارد عمل شدیم. برای این کار تافت (آب پاش)هایی را پر از بنزین کرده به استادیوم بردیم. در لحظه ای که هیجان و شور مردم شدت می گرفت، پرچمهای مزبور را در همان حالت اهتزاز به آتش می کشیدیم. از فردای آن روز تمام پرچم ها را به غیر از پرچم ایران جمع کردند. البته در جایگاه مخصوص مقامات که به شدت حفاظت میشد و در دسترس ما نبود، پرچمهایش را دست نزدند. همه بازیها انجام شده بود. آخرین بازی، بازی تیم ملی ایران با اسرائیل بود. برای این روز ما یک سری پلاکارد که با دو چوب افراشته میشد درست کردیم و در کنار کلیسایی که در نزدیکی امجدیه بود گذاشتیم و مردم را برای برداشتن پلاکاردها تحریک و تشویق میکردیم. متن پلاکاردها در محکومیت اسرائیل و دولت ایران و حمایت از مردم فلسطین بود و در شعارهایی هم که سر داده میشد حساب مردم را از دولت ایران جدا میکرد. در آن زمان نخست وزیر اسرائیل، خانم گلدا مایر بود و در مقابل اسرائیل فردی که مبارزات مردمی را هدایت و رهبری میکرد آقای یاسر عرفات بود. شعارها هم علیه گلدا مایر و به دفاع از عرفات بود. در آن روز تیمسار طاهری، فرمانده کماندوها، خود به استادیوم آمده بود. هنگامی که بازی به پایان رسید و اوضاع شلوغ شد، یکی از دوستان ما با چوب محکم زد به سر طاهری و در جمعیت گم شد. طاهری و مامورین خشمگین اطرافش، به خاطر ازدحام جمعیت ضارب اصلی را نگرفتند و یک نفر دیگر را گرفتند و همان جا کتکش زدند و به داخل اتومبیل انداختند و بردند. طاهری که نزد زیر دستانش خجالت زده شده بود، چون مار زخمی به خود می پیچید. او خیلی خشن و وحشی بود. در سال 51 وی توسط مفیدی ترور شد. این مسابقه برای رژیم اهمیت زیادی داشت و نمی خواست که پس از پایان مسابقه، اجتماع و یا تظاهراتی صورت بگیرد، لذا پیشاپیش اتوبوسهای دو طبقه شرکت واحد را برای نقل و انتقال سریع تماشاچیان تهیه و در مقابل امجدیه متوقف کرده بود. بچه ها با پرت کردن حواس پلیس و رانندگان، بیشتر اتوبوس ها را پنچر کردند. من برای آتش زدن چند مکان خود را آماده کرده بودم و چند شیشه کوکتل مولوتف پرتابی را در جیب های کت گشادی که به تن داشتم جاسازی کرده بودم. به خاطر همین بچه ها به من میگفتند «یان پالاش». قرار بود که من نزدیک سینما «ب.ب» منتظر بمانم تا پس از پایان بازی وقتی جمعیت به آن جا رسید کوکتل ها را بین بچه های گروه تقسیم کنم. من این مدت را کنار جوی آب سپری کردم تا اگر یکی از شیشه ها آتش گرفت، آنرا به جوی آب و زیر پل بیاندازم. نحوه و تهیه کار کوکتل مولوتف های پرتابی به این شکل بود که ما بنزین و اسید را به داخل شیشه می ریختیم. درش را پارافین میزدیم و میشستیم تا نشت نکند. کلرات و گوگرد را هم داخل مشما ریخته، شیشه را درون آن می گذاشتیم. پس از پرتاب و شکسته شدن شیشه، بنزین با کلرات ترکیب میشد و آتش میگرفت. در آن بازی ما خیلی دلمان میخواست که اسرائیل ببرد تا احساسات مردم جریحه دار شود و بتوانیم از آن به سود اهداف خود و علیه رژیم استفاده کنیم. در نیمه اول بازی، ایران یک هیچ جلو بود و در نیمه دوم اسرائیل آن را جبران کرد و یک یک مساوی شدند. نتیجه کار به وقت اضافه کشیده شد که ایران توانست گل برتری را درون دروازه حریف بنشاند. این گل شادی و هلهله مردم را به همراه داشت و این دلخواه ما نبود. اگر اسرائیل در این بازی می برد کار ما آسانتر میشد و به راحتی میتوانستیم از احساسات مردم علیه اسرائیل و رژیم شاه استفاده کنیم. با این حال مایوس نشدیم و به اهداف و برنامههای خود امیدوار بودیم. ساعت 8 عصر، پس از کلی لحظه شماری مسابقه به پایان رسید. با از کار افتادن اتوبوس های شرکت واحد، جمعیت از خیابان روزولت (شهید مفتح) پائین آمدند. در انتهای خیابان روزولت، جمعیت به سه دسته تقسیم شد. یک دسته به سمت میدان فوزیه (امام حسین) و دسته دیگر به سمت چهار راه مخبرالدوله رفتند. جمعیت اصلی هم به سوی میدان فردوسی و 24 اسفند (انقلاب) هدایت شدند. من شیشه های کوکتل مولوتف را بین بچه ها تقسیم کردم. بچه ها یکی را در اطراف میدان فردوسی و یکی را هم در چهار راه حسن آباد به داخل ماشین پلیس انداخته، آنها را به آتش کشیدند. من، کروبی و لشکری همراه جمعیت اصلی بودیم. وقتی به خیابان ویلا (شهید استاد نجات اللهی) رسیدیم، سعی کردیم بخشی از جمعیت را به داخل این خیابان ببریم. دفتر هواپیمایی ال عال(EL AL) در این خیابان بود و ما از قبل آنجا را شناسایی کرده و برایش نقشه کشیده بودیم. وقتی به سر این خیابان رسیدیم، من و لشکری و کروبی به سمت دفتر حمله کردیم. دو پاسبان از دفتر مراقبت میکردند. آنها را فراری دادیم و شیشه ها و تابلوهای دفتر هواپیمایی را شکستیم. من دو تا کوکتل هنوز با خودم داشتم. آنها را به درون دفتر انداخته، فرار کردم. طولی نکشید که شعله های آتش از دفتر زبانه کشید و بعد صدای آژیر ماشینهای پلیس و آتش نشانی بود که به گوش میرسید. آن شب یک شب رویایی برای ما بود. خیلی فعال و موثر واقع شدیم. جمعیت را تا میدان 24 اسفند (میدان انقلاب) کشاندیم. آخر شب بود که پلیس توانست مردم را کاملاً متفرق کند. خوشبختانه آن شب کسی به دست پلیس نیفتاد. برای احتیاط بیشتر بچه ها تصمیم گرفتند که همگی به صورت جداگانه به مسافرت بروند. مجتبی شایسته نیا منبع: خاطرات عزت شاهی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، صص51 تا 54
دیدگاه تان را بنویسید