هفت بند شبيخون
محمد ايماني
کیهان: ماجراي اصولگرايي تراز انقلاب اسلامي، حكايت اطمينان و حزم است، قصه اميد و دلواپسي. آنجا كه سر به خدا سپرديم و پاي فشرديم، درهاي بسته و بن بست گشوده شد و هر جا كه از مسير «استقامت» مايل شديم و به كجي فتنه- با شعبه ها و بهانه هاي گوناگون آن- گرويديم، تلخي و تنگناي روزگار را با همه پيروزي ها و وسعت ها چشيديم و ديديم. و اين گشايش و تنگنا- وسعت و مضيقه- داستان پرماجراي انقلاب در اين 31 سال شد، آميزه اي از پيروزي ها و ناكامي ها، هوشياري ها و غفلت ها، رويش ها و ريزش ها. دشمناني كه معجزه انقلاب اسلامي به تاريخ يكسره سلطه گري و بهره كشي و چپاول آنها پايان داده بود، هرگز از كمين و كيد و نقشه چيني باز نايستادند. آنچه تا همين امروز در زمينه دام گستري و كمين و شبيخون و خيانت و جنايت از دستشان آمده، مطلقا كم نگذاشته اند. از تدارك كودتا و شبيخون نظامي طبس بگيريد تا برپايي غائله و آشوب و جنگ و تحريم اقتصادي. ملت ايران اگر ماجراي هجوم ابرهه و سپاه فيل را درقرآن خوانده بود اما در همين 31 سال بارها نزول اين آيت الهي را به چشم ديد كه «الم يجعل كيدهم في تضليل. آيا نقشه آنها را در گمراهي و تباهي قرار نداد.» ما يقين كرديم بارها و بارها كه «خداوند همانا ياري مي كند هر كس را كه او را ياري كند» و «اگر خدا را ياري كنيد، شما را ياري مي كند و گام هايتان را استوار مي سازد.» پس تا آنجا كه به چينش نظام خلقت و مهندسي هستي مربوط مي شود، بنياد «نقشه» دشمنان بر «خبط» و «حبط» است. اما كار آنجا دشوار مي شود كه در ميدان آزمون به ويژه در روزگار پيروزي و گشايش و نعمت، پاي خلقيات غيرالهي به عرصه باز شود يا نمونه هايي از همان خلقيات دنياطلبانه اهل استكبار نظير تكبر و تفاخر و عجب و استغناء و عافيت و غنيمت و منيت و منازعه و وسوسه و التقاط- ولو اندك - باز توليد شود. ويروس هاي آسيب زننده انحراف، «عمرو» و «زيد» نمي شناسد. ذات اين ويروس ها، پديد آورنده ضعف و فترت و خلل است. و دشمن اگر نقشه اي بچيند و مكري بيانديشد و راهي براي رخنه و شبيخون بجويد، از همين خلل ها و معبرها و نردبان هاي نهاده شده از سر غفلت است. وقتي سپاه مسلمين مكه را فتح كرد و حاكميت اسلام استقرار يافت، برچيدن بساط بت پرستان در منطقه طائف كاري بس آسان مي نمود. اما همين عرصه با همه گشودگي اش بر مسلمانان تنگ شد آنجا كه عجب و غرور و غفلت، دست و پايشان را بست تا در كمين دشمن در گذرگاهي طولاني و تنگ گرفتار آيند و طليعه سپاه پا به فرار بگذارند.« همانا خداوند شما را در سرزمين هاي زيادي ياري كرد و نيز در روز حنين كه مشاهده كثرت نيروها باعث عجب و غرور شما شد اما اين كثرت هرگز شما را بي نياز نساخت و زمين با همه فراخي بر شما تنگ شد، پس پشت به دشمن كرده و فرار كرديد. سپس خداوند سكينه و آرامش خود را بر رسول خدا و مؤمنان نازل كرد و سپاهي را كه نمي ديديد فرو فرستاد و كافران را عذاب كرد و اين جزاي كافران است» (آيات 24 و 25 سوره توبه). هر نگرش تنگي كه بيش از پيش پا و نوك بيني را نبيند و نتواند از خود رها شود و به افق هاي بالا و بلند برسد، مقدمه بن بست و تنگناي عرصه است. اين سنت الهي و قانون رايج در حيات بشري است كه اگر غير از اين بود، طواغيت و مستكبران با همه نعمت و قدرت و بسط يد، در بن بست و استيصال و هلاك نمي افتادند. راه سومي نيست، يا بايد عبرت گرفت و يا مايه عبرت ديگران شد. و تاريخ انقلاب ما پر از اين عبرت هاست. از سرگذشت نهضت آزادي و سازمان مجاهدين خلق بگيريد تا سرنوشت سيدابوالحسن بني صدر و آيت الله سيدكاظم شريعتمداري و آيت الله حسينعلي منتظري و پس از آن نوسان هاي شديد در برخي تشكل هاي سياسي- انقلابي و حتي روحاني نظير مجاهدين انقلاب و مجمع روحانيون مبارز. و روند دگرگوني برخي چهره هاي شناخته شده در دوره هاي سازندگي، اصلاحات و «عدالت و خدمت»، خود تاريخ پر حادثه و هيجاني است كه بايد ورق زد و ديد كه چگونه در اين «صيرورت» و روند تحولات- خواسته يا ناخواسته- قطعه به قطعه پازل «فتنه 88» تدارك شد و دشمن اين قطعات را- به مثابه محورهاي شبيخون- به هم الحاق كرد تا آن ضربه را بزند. آنچه نهضت آزادي و سازمان مجاهدين خلق و سيدكاظم شريعتمداري و منتظري و سپس برخي داعيه داران سازندگي و اصلاح طلبي را به سقوط كشاند، هر چند با برخي تفاوت ها، فرايندي نسبتاً مشترك داشت. 1-غرور و احساس استغنا بلكه از خود متشكر و راضي بودن 2-تعصب غيرحق و ميل به عصبيت هاي عاطفي و حلقه اي و باندي به قيمت مسئله دار شدن با حقايق و سوءتفاهم نسبت به واقعيات 3-تن دادن به اباحي گري و عرفيگري تدريجي (سكولاريسم پنهان) و كم توجهي يا بي اعتنايي به برخي از اصول و ارزشها كه پيامد آن بدعت هاي جديد و هنجارهاي مجعول و انحرافي بود 4-اجتهاد مقابل نص و خود رأيي بر خاسته از سوءتفاهم، و زاويه و فاصله گرفتن از ولايت و رهبري، هر چند در آغاز نه به تصريح كلامي بلكه به تلويح و صرفاً در عمل بوده باشد. نهايت اين انحراف و آسيب، توهم هم عرض ولي فقيه بودن به خاطر اقبال موقت گروه هايي از مردم يا نخبگان در دوره هاي مختلف و به دلايل گوناگون بوده است. 5-پيچيدگي ها و صعوبت هاي سياست را به اشتباه، با پلتيك زدن و اغوا و دور زدن جبهه انقلاب يكي گرفتن تا آنجا كه منجر به سلب اعتماد دوستان- به هم زدن الفت و اتحاد- و طمع دشمنان و منافقان و فرصت طلبان شود. اين آسيب در صورت حلول، منجر به اتخاذ مواضع دو پهلو و سياست ابهام آفريني- به جاي صراحت و صداقت و شفافيت- شده و خود مقدمه رخنه و شكاف در جبهه خودي بوده است. اين انحراف كه ملازم عمل زدگي، «هدف، وسيله را توجيه مي كند» و پا نهادن در مواضع و مواقع تهمت است، مقدمه بدگماني و بي اعتمادي و پراكندگي و در عين حال زمينه ساز تشويق ديگران به عرفيگري و اباحي گري اخلاقي- سياسي است. 6-عدم مرزبندي صريح با دشمنان يا «مرام» و «القائات» و «خط» آنها كه ادامه همان رفتارهاي ظاهراً پيچيده! و رازآلود سياسي- اعم از اينكه از سر غفلت باشد يا از سرشيفتگي و مرعوبيت- و متقابلا فاصله گذاري با جبهه خودي است. وقتي رجل يا جرياني ريشه هاي تغذيه خويش را از اردوگاه انقلاب بريد، ناچار است به «اغيار» و «نامحرمان» و حتي دشمنان تكيه كند و در ازاي آن كوتاه بيايد و امتياز بدهد. بارها در طول اين سه دهه ديديم كه جماعتي اصطلاحاً هر قدر در برابر ملت و حاكميت ديني اداي «گردن كلفتي» در آوردند مقابل دشمن جز نرمش و خاكساري پيشه نكردند. 7-وقتي همه اين ضعف و فترت ها در جان سياستمدار يا حزب و جرياني نشست، او مهياي نفوذ هر ويروس ديگري هم هست و مي توان او را با واسطه هايي «مديريت» كرد، مانند انسان سن و سال گذشته اي كه چند كودك او را در منظر عموم وادار به لودگي و برهنگي كنند و هر طور كه خواستند برقصانند، چندان كه زخم خوردگان از اسلام، بزرگاني را در جمل و صفين رقصاندند و همه حيثيت آنان را بر باد دادند. سازمان مجاهدين خلق روزگاري از همه انقلابي تر مي نمود تا آنجا كه گروهي از مبارزان انقلابي حبس كشيده، حسرت روحيه آنها را مي خوردند. و برخي اعضاي نهضت آزادي چنان روشنفكر و صاحب نظر و ديندار نشان مي دادند كه دل از برخي اصحاب جبهه انقلاب بردند تا آنها را براي نامزدي اولين دولت انقلاب پيشنهاد كنند. و جريان پشت صحنه آقاي منتظري چنان عرصه را آراست كه وي در مجلس خبرگان به قائم مقامي رهبري رسيد و قصه انتخاب بني صدر و خاتمي فصل هاي پرماجراي ديگري است از اين داستان ارتجاع و انقلاب به عقب... تا روزگار معاصر كه كساني در غنيمت طلبي و لجاجت و تحريك شدگي و تعبد زن و فرزند و عشيره سياسي، روي صحابه پيمان شكن آوردگاه جمل را سپيد كردند گويا كه خدا و خلق و انقلاب و خط امام را سه طلاقه كرده اند و حتي اگر شتر از سوراخ سوزن بگذرد، آنها از منيت و لجاجت كور خود نتوانند كه بگذرند. چه فرقي مي كند كدام عنوان را داشته باشي، حجت الاسلام و آيت الله يا مهندس و دكتر؟ معمم باشي يا مكلا؟ در حلقه «الف» باشي يا دسته «ب» و گروه «ج»؟ مجمعي باشي يا مجلسي و دولتي و قضايي؟ پنجاه هزار رأي آورده باشي يا 10 ميليون و 20 ميليون؟ اصلا رأي آورده باشي يا مردم به تو رأي نداده باشند؟ احمدي نژاد و هاشمي رفسنجاني و لاريجاني و قاليباف و رضايي باشي يا خاتمي و كروبي و موسوي و بني صدر و عمرو و زيد؟ مگر نام و عنوان و جايگاه و سابقه و شهرت، فرد را بيمه و واكسينه مي كند از اينكه با انواع هيجان هاي بيروني و دروني آزموده نشود؟ خداوند فرمود «آيا مردم پنداشته اند كه رها شده اند تا بگويند ايمان آورديم و آزمايش نشوند، حال آن كه پيشينيان آنها را آزموديم تا پروردگار كساني را كه راست مي گويند و آنها را كه دروغ مي گويند معلوم كند». آيا در اين آيه و آيات پس از آن يا در تفسير اين قانون الهي توسط معصومين (عليهم السلام) از اسامي مذكور يا هر عمرو و زيد ديگري به عنوان استثناي «آزمون ايمان» ياد شده است؟ آيا بايد در اوراق تاريخ حتماً به اسامي سيدكاظم شريعتمداري و حسينعلي منتظري و بني صدر، نام هاي ديگري به عنوان آينه عبرت افزوده شود؟ آنچه بيش از هر زمان ديگر ضرورت دارد مراقبت از تبديل شدن به «تكيه گاه» اهرم فشار دشمن است، چه آنها كه در دولت و مجلس و دستگاه قضايي و مجمع تشخيص مصلحت حضور دارند و چه ديگراني كه منتقدان هر كدام از اين مجموعه ها به شمار مي آيند. نقدها بايد اضلاع جبهه انقلاب- آنها را كه به اصول آن يعني اسلام، ولايت و رهبري، قانون اساسي و مرزبندي با دشمنان وفادارند- به هم نزديكتر كند و به الفت و وحدت ذيل رهنمودهاي رهبري رهنمون سازد. گشايش و پيروزي ارزاني ماست اگر ايمان و تقوا پيشه كنيم. «ولو انّ اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض...». و وعده نصرت الهي حق است اگر خود را به دشمنان خدا شبيه نكنيم و چون قوم موسي نشويم كه پس از گذشتن از دريا و نجات از پنجه فرعون گفتند يا موسي براي ما نيز مانند اين قوم بت پرست، بتي بتراش! و چه باريك است مرز هر يك از ما با آن تيپ و شخصيتي كه خداوند به مذمت فرمود «آيا ديدي كسي را كه هواي خود را اله و معبود خويش قرار داد و خداوند با آگاهي او را گمراه ساخت و بر گوش و قلب وي مهر زد و بر چشم او پرده افكند؟ پس كيست كه بتواند او را پس از خدا هدايت كند؟ آيا متذكر نمي شويد؟»(آيه32 سوره جاثيه). اينجا اگر كسي شبيخون خورد و از دست رفت، بايد گفت كه قاتل همان مقتول است!
دیدگاه تان را بنویسید