با رازهایمان چگونه کنار بیاییم؟
داستان رازهای آدم، مثل طولانیترین رمان دنیاست. همیشه سوژهای در آن پیدا میشود که شاخ و برگهایش را پر و پیمان میکند و قصه را پیش میبرد.
سرویس سبک زندگی فردا: چه زمانی باید رازها گفته شوند؟ به چه کسی باید گفته شوند؟ چگونه باید گفته شوند؟ اصلا چرا حکم راز را پیدا کردهاند؟ و به نقل از بیتوته زمانی که ما از خوشحالی صحبت میکنیم، رازها و نحوه روشدنشان، یکی از المانهای اصلی به حساب میآید.
داستان رازهای آدم، مثل طولانیترین رمان دنیاست. همیشه سوژهای در آن پیدا میشود که شاخ و برگهایش را پر و پیمان میکند و قصه را پیش میبرد. وقتی که در دل داستان است، جذاب و هیجانانگیز بهنظر میآید؛ و بیرون از چارچوب واقعیت، مثل یک هیجان لذتبخش، مخاطب را به دنبال خود میکشاند.
لحظاتی حساس میسازد، طوریکه با خودت میگویی: «برایش بگو»، «خب به او بگو» و داستان ادامه پیدا میکند تا وقتی که راز، رو شود و شخصیتهای داستان هر کدام، عکسالعملی جداگانه نسبت به این راز روشده نشان میدهند. اما در دنیای واقعیت، رازها حکم دیگری پیدا میکنند. چه زمانی باید گفته شوند؟ به چه کسی باید گفته شوند؟ چگونه باید گفته شوند؟ اصلا چرا حکم راز را پیدا کردهاند؟ و زمانی که ما از خوشحالی صحبت میکنیم، رازها و نحوه روشدنشان، یکی از المانهای اصلی به حساب میآید. مثل یک اتفاق ناگزیر، به زندگی ما پیوند میخورند و گاهی آزارمان میدهند و گاهی در سینهمان -امنترین جای جهان- آرام میگیرند.
رازهایی که میگوییم
اتفاقی که امروز افتاده، گفتنی نیست. هر اندازه هم که با خودت کلنجار میروی، نمیتوانی آن را حتی برای نزدیکترین فرد زندگیات، به زبان بیاوری. گاهی به این دلیل که فکر میکنی راهکارهای بیجایی جلوی پایت میگذارد و گاهی به این دلیل که فکر میکنی خودت از پس آن برمیآیی. وقتی هم که آن را برای یک نفر به زبان بیاوری، دیگر راز نیست. یک اتفاق است، یک پیشامد تعریفشده. به همین دلیل است که وقتی اتفاقها در مرتبهای پایین از اهمیت قرار دارند یا دردی مشترک را میسازند، سادهتر به زبان میآیند. تاکید میکنیم که نباید این راز به کسی گفته شود، اما بار آن را از روی شانههایمان برمیداریم و با خودمان کنار میآییم تا صحبتها را یکبهیک و جملهبهجمله نقل کنیم.
به این ترتیب، دیگران را در یک اتفاق مگو، شریک میکنیم. میگوییم که اجارهخانه عقب افتاده؛ میگوییم که دکتر به ما حرف نگرانکنندهای زده، میگوییم که کمی از نظر مالی در معذوریت هستیم. این گفتهها را سادهتر به زبان میآوریم. شاید به این دلیل که در دنیای بیرون از ما، اتفاقی خاص در جریان است و گفتنش به ما کمک میکند تا از دیگران مشورت بخواهیم یا دستکم به ما دلداری دهند که درست میشود. شاید راهکاری برای صحبت با صاحبخانه پیش پای ما بگذارند و این ترس وحشتناک، از جلوی چشم ما کنار برود.
رازهایی که با تاخیر به زبان میآوریم
برخی از اتفاقهای خوب یا بد هم هستند که با تاخیر به زبان میآوریم؛ امروز اتفاق افتادهاند و ما پس از چند روز یا چندماه، آن را میگوییم و معمولا طرف مقابل، به جای آنکه دل به دل ما بدهد، اول با ما کمی دعوا میکند که چرا زودتر نگفتی؟ این سوال، هرچند ناخودآگاه پرسیده میشود، اما یکی از سوالات ابلهانهای است که در هنگام رازگشایی گفته میشود.
طرف مقابل، از اینکه برای یک مدت از چرخه رازها دور مانده، شما را سرزنش میکند. گاهی با خودش فکر میکند اگر زودتر میدانستم، شاید راهکاری برای آن پیدا میکردم و گاهی از این دورافتادن، ناراحت میشود و دعوایی راه میاندازد. اما برای آنکه بدانید در این مورد، شما محق بودهاید یا دیگری، باید از خودتان بپرسید؛ آیا او در این ماجرا با من شریک است؟ برای مثال، شما در خانهای اجارهای زندگی میکنید و اجارهخانه عقب افتاده و شما آن را به همسرتان نمیگویید. وقتی که یک اتفاق مشترک در جریان است، به زباننیاوردن بخشی از ماجرا، رازنگهداری نیست، بلکه خیانت است.
رازهایی که به زبان نمیآیند
شما در خانوادهای بزرگ شدهاید که از نظر مالی، فرهنگی، سیاسی و ... زمین تا آسمان با آنکسی که امروز هستید، متفاوت است. شما خودتان را آدمی بافرهنگ میدانید، درحالیکه شاید برخی اعضای خانوادهتان را آدمهایی غیرمعمولی میدانید و از این ماجرا میترسید که با معرفی خانوادهتان به دیگران، تصویر نادرستی از خودتان بسازید. به همین دلیل، این رازها را به زبان نمیآورید. آِیا چنین چیزی را در میان رازهای مگو درنظر میگیرید؟ چنین مسئلهای در مبحث راز، قابل بررسی نیست.
به این دلیل که نشان میدهد شما هنوز با بخشی از واقعیت، کنار نیامدهاید و فردیت خودتان را نادیده میگیرید و به همین دلیل، در ذهن دیگران هم فردیتی از خود بروز نمیدهید. راز مگو، مثل این است که دایی یا عمو یا یکی از اقوام نزدیک، اختلاس کنند، پول مردم را بخورند و شما ترجیح دهید تا آن را به زبان نیاورید و با دیگران دربارهاش صحبت نکنید. هرچند در زندگی خودتان، ردی از ناراحتی به جا میگذارند و شاید احساس اطمینان و اعتماد را در شما متزلزل کند، اما در نهایت بهتر است به زبان آورده نشود. مثل اتفاقی که در خانه همسایه میافتد و شما ترجیح میدهید در مقابل آن، سکوت کنید. به این دلیل که این ماجرا، به صورت مستقیم به شما مربوط نیست و به زبانآوردن آن، بیشتر از آنکه راهکار یا حل مسئله باشد، حرفپراکنی محسوب میشود.
رازهایی برای بررسی
با این وجود، رازهایی در زندگی افراد وجود دارند که رفتارهای آنها را تغییر میدهند. فردی که تا امروز، خنده از روی لبهایش جدا نمیشد، حالا در خود فرورفته و مغموم است. آنکس که تا دیروز، ناامیدی از زندگی، او را به تخت بسته بود، به تازگی تبدیل به آدمی طبیعی شده که کارهایش را انجام میدهد. حتی پیش آمده که آدمهایی در برههای از زمان، ساکتتر میشوند، که این نشاندهنده راز بزرگی است. به این ترتیب، شما نشانههایی برای بررسی دراختیار دارید که سکوت و تغییر، اصلیترین آنها هستند.
اگر بخواهید دوست و همراه خوبی باشید، بهترین راه این است که به جای بازکردن سر حرف، درباره این راز، به شکل دورادوری با آنها همراهی کنید. به جای آنکه مدام از آنها بپرسید: چه شده؟ چه نشده؟ میتوانید به حرفهایشان گوش دهید. خودتان را کارآگاه حرفهای نبینید که از میان حرفهای دیگران، به دنبال نشانهای برای جرم میگردد. میتوانید خودتان را شبیه به دوستی تصور کنید که به نشانههای خوب و بد متمایل است و آنها را جدی میگیرد. برای روشنشدن این بحث، باید یک مثال بیاوریم. یکی از دوستان شما که روزگار ناخوشایندی را میگذراند، پس از مدتی تبدیل به فردی میشود که سر کار میرود، با همسر و فرزندانش رفتار بهتر و آرامتری در پیش میگیرد و خودش را کمتر در معرض قضاوت دیگران قرار میدهد.
برخلاف گذشته، به شما پیشنهادهای خوشایندی میدهد؛ «برویم سینما؟ برویم پیکنیک؟» نشانههایی طبیعی از آدمهایی که اهل معاشرت هستند و چنین تفاوتی، باعث میشود تا از خودتان بپرسید: چه تغییری اتفاق افتاده؟ چه رازی به زبان نمیآید؟ ممکن است فکر کنید او ماجرای بدی را از شما پنهان میکند، ماجرایی که روی قضاوت شما نسبت به او تاثیر میگذارد و ندانستن این تغییر، شما را ناراحت میکند. به جای تمام این اتفاقات بد، ممکن است او به دکتر روانپزشک مراجعه کرده و حالا درحال ساختن دوباره زندگیاش است. اما روی به زبانآوردن آن را ندارد. نمیخواهد در جریان این واقعیت زندگیاش قرار بگیرید یا بدانید که او روزی چند قرص میخورد.
آیا دعوایی با او راه میاندازید تا از علت تغییر او باخبر شوید؟ در این موقعیت، پیشنهاد میکنیم نشانهها را دنبال کنید. فردی که کتک میزد و خشم فراوان بروز میداد، حالا تبدیل به فردی آرام شده که سعی میکند با صحبت، مشکلاتش را برطرف کند. چرا باید از راز چنین فردی آگاه شد؟ چرا نباید او را در این تغییر نشانهها همراهی نکرد؟ اما برعکس این اتفاق، شامل سکوت نمیشود.
فرد آرامی که اهل جنجال نبوده و این روزها از خودش خشم بروز میدهد، بیش از هر چیز، نیاز به صحبت دارد. صحبت در محیطی امن و آرام. شاید شما مناسبتترین آدم برای برقراری این دیالوگ نباشید، اما با توجه به نشانهها میتوانید چنین موقعیتی را برای او فراهم بیاورید. همانطور که اگر چنین فردی خودتان هستید، میتوانید باور کنید که تغییرات منفی، نشانهای از راز نیستند و شما بیش از هرچیز، نیاز به صحبت با دیگران دارید. اگر اتفاقی شما را عصبانی میکند و این عصبانیت بیش از اندازه است، اگر شما مچ خودتان را در هنگام تغییر میگیرید، باید به بررسی آن بپردازید. اگر رو به منفیشدن است، یعنی در دایره رازها قرار نمیگیرد و شما احتیاج به کمک و مشورت دارید و بهتر است این معضل را به دنبال خود نکشانید.
کمی بیشتر از رازها بدانیم
اتفاق ترسناکی در زندگی شما میافتد که سعی میکنید به هر دلیلی، آن را پنهان نگهدارید. گاهی به خودتان میگویید تصویرم را در ذهن دیگران به خطر میاندازد و گاهی دیگر میگویید دیگران را نگران میکند. در چنین شرایطی چه میکنید؟ بار این اتفاق ترسناک را از دوش خود برمیدارید و دیگران را در ترسی که تجربه میکنید، شریک میکنید؟ یا در سکوت، به ترسهایتان ادامه میدهید؟ ترس، مهمترین سوژهای است که تکلیف شما را مشخص میکند. ترس را به عنوان راز درنظر نگیرید و با به اشتراکگذاشتن آن، از مرموزبودنش کم کنید. اگر آدمهای نزدیک، دوستان، خانواده و ... برایتان آدمهای امن و مناسبی به حساب نمیآیند، یک غریبه را انتخاب کنید، به پزشک مراجعه کنید یا حتی به سراغ متنهای اینترنتی بروید. به هر حال مراقب باشید که به ترسهایتان، بهایی به اندازه یک راز جذاب ندهید.
دیدگاه تان را بنویسید