تجرد زنان بعد از سی سالگی تابوشکنی است/ نه زن دوم میشوم نه سرپرستی فرزندی را به عهده میگیرم/ مردان مدیریت زنان را قبول ندارند
من در حیطه کاریام با مدیران خانم موفقی در تماسم که شرکتهای بزرگ و سازمانهای بزرگی را اداره میکنند و دستاوردهای اجتماعی بزرگی دارند ولی با کارمندان و هم ردههای مرد خود دچار چالش هستند و مردها نمیتوانند آنها را بپذیرند. اگر مجرد هم باشی این فشار چند برابر است. به هر حال این برمیگردد به باورهای ذهنی جامعه از زنان.
سرویس سبک زندگی فردا؛ محدثه انسینژاد: در حال حاضر بسیاری از دختران ایرانی به هر دلیلی هنوز نتوانستهاند ازدواج کنند و مجرد هستند. تجردی که در بسیاری دختران قطعی شده و مشکلاتی را برای آنان به دنبال داشته است. برای بررسی دغدغه این نوع دختران، به سراغ لعیا بیدگلی رفتهایم. او که یک خانم دهه پنجاهی است و در رشتههای مختلفی از جمله علوم اجتماعی فارغ التحصیل شده است، در حال حاضر دارای کار و زندگی مستقلی برای خودش است. علاوه بر این خانم بیدگلی در دورانی که وبلاگنویسی رونق داشت، به مدت ده سال وبلاگ «مجرد بودن بعد از سی سالگی» را مینوشت و به دغدغه دختران مجرد در جامعه میپرداخت. در این گفتگو او درباره زندگی مجردی و لزوم داشتن امید و استقلال در دختران مجرد برایمان بیشتر صحبت کرده است.
مجرد ماندن بعد از سی سالگی یک جور تابوشکنی است
او درباره اینکه چرا اسم وبلاگش را «تجرد بعد از سی» گذاشت، گفت: «نام وبلاگ مثل یک تیتر مقاله یا روی جلد کتاب است و باعث میشود که دیگران حدس بزنند محتوای وبلاگ درباره چه چیزی است. آن زمان که من این وبلاگ را ایجاد کردم، سالها بود که در حوزه های مختلف وبلاگنویسی میکردم. زمانی متوجه شدم که مجرد ماندن بعد از سی سالگی یک جور خلاف جریان آب شنا کردن است یا تابوشکنی است و این اتفاقی نیست که در جامعه ما اتفاق پذیرفته شده باشد. بنابراین متوجه شدم من باید این نوع سبک زندگی و اتفاق و چالشهای پیش روی آن را در جایی تحلیل کنم و برای آن به راه حل برسم. هنگامی که سنم از چهل هم رد شد، چون من متولد دهه پنجاه هستم، فهمیدم که خیل عظیمی از دختران دهه شصت هم دارند به سرنوشت مشابهی دچار میشوند و دغدغهها و تجربیات من میتواند برایشان راهگشا باشد. بنابراین به رقم توصیههایی که خیلیها میکردند، اسم وبلاگ را تغییر ندادم. لازم بود؛ جایی باشد که ما با شجاعت از اتفاقهایی که برایمان میافتد، صحبت کنیم. تا آن زمان حتی در خانواده من خانمهای زیادی بودند که تا سنین بالا ازدواج نکرده بودند و تجربیات زیادی داشتند ولی اینترنت و فضای مجازی یک فضایی را فراهم کرد که ما بتوانیم این تجربیات را با هم به اشتراک بگذاریم و برای مشکلاتمان به دنبال راه حل باشیم.»
نسبت به ازدواج کردن گاردی ندارم
لعیا درباره دلیل مجرد ماندنش می گوید: «این سوالی است که خودم همیشه از خودم میپرسم که چرا ازدواج نکردم. آیا به دلیل سختگیریهای زیاد بوده یا به دلیل عدم علاقه به ازدواج یا اینکه چون نتوانستم آدمی را که میخواهم پیدا کنم. ولی در حقیقت یک محصول مشترکی از خیلی چیزها بوده و همیشه هم گفتم من آدمی بودم که نسبت به ازدواج گاردی نداشتم و همه نوع خواستگاری؛ چه سنتی و چه غیرسنتی را میپذیرفتم و همیشه سعی میکردم بستری را آماده کنم که با بتوانم با افراد بیشتری آشنا شوم؛ به صورت کلی نمیتوانم دلیلی برای این مسئله ذکر کنم؛ در یک جاهایی شاید با آدمهایی در جای نامناسب روبه رو میشدم یا آن آدمها هم برخلاف تصور من آدمهای نامناسبی بودند. چون ته ذهنم این بود که ازدواج باید یک اتفاق خوب باشد و ازدواج من نه تنها روی زندگی بلکه روی زندگی گسترهای از خانواده من تاثیر دارد، بنابراین روی این نکته که بتوانم فرد مناسبی پیدا کنم، بسیار تائید داشتم. بعد از سی سالگی مسلما یک مقداری معیارهایم عقلانیتر شد و به قولی سنم که بالاتر رفت، سختگیرتر شدم. اما کل ماجرا این است؛ آدم مناسبی که بتوانم در کنارش احساس خوبی داشته باشم و مسیر زندگیام را با او طی کنم، خداوند در سر راه من قرار نداد.»
با زبان طنز به سوال دیگران درباره تجردم پاسخ میدهم
او درباره نوع برخوردش با دخالت دیگران در حریم خصوصیاش میگوید: «شخصیت من طوری است که معمولا دیگران خیلی سعی نمیکنند وارد حریم خصوصیام شوند و اگر از من بپرسند چرا ازدواج نمیکنی؛ من هم با شوخی و خنده و بسته به میزان احترامی که برای آن شخص قائلم با طنز جواب او را میدهم. جوابهایی مثل اینکه «چون دوستهای بیعرضهای مثل شما داشتم که نتوانستند برای من شوهر پیدا کنند» یا اینکه «چون شما کم کاری کردید» یا «دیدم شما چقدر خوب هستید با شوهرت گفتم زوج نمونه بمانید» و جوابهایی که با آنها سعی میکنم توپ را زمین آنها بیندازم. معمولا وقتی این اتفاق میافتد آنها خودشان کوتاه میآیند و جالب اینجاست که هر کدامشان میگویند که خوب شد ازدواج نکردی و ما که شوهر کردیم، شوهرانمان چه گلی به سرمان زدند. یعنی آخر گفتگوهایی که با این سوال شروع میشود، به این نتیجه میرسیدند که تو خیلی خوشبختتر از ما هستی. البته من واقعا این را قبول ندارم و معمولا حسرتهای آدمهای متاهل آن چیزی نیست که به ما نشان میدهند. در هر صورت هر کدام از ما انتخابهایی کردیم که شاهد پیامد و نتایج آن در زندگی هستیم.»
اگر مجردها خودشان را بدبخت بدانند، قطعا جامعه هم همین نگرش را به آنان برگشت میدهد
این بانوی دهه پنجاهی درباره سختیهای دوران تجرد میگوید: «راستش را بخواهید من معیار خوبی برای گفتن از سختیهای تجرد نیستم، چون در هر صورت همیشه سعی کردم، زندگیم را بر اساس داشتهها و امکانات زندگیم بسازم. بعضی از سختیهای دوران تجرد درونی است و به خود شخص برمیگردد و بعضی دیگرش مربوط به جامعه است ولی من فکر میکنم سختیهای بیرونی هم به این بستگی دارد که من خودم چه حسی نسبت به مجرد بودنم دارم. اگر من احساس کنم که چون دختر مجردی هستم، پس آدم ناتوانی هستم و زندگی نزیسته دارم یا آدمی هستم که هیچ کس مرا انتخاب نکرده، بنابراین جهان بیرون هم همینها را به من بازنمایی میکند اما به هر صورت دوران تجرد هم یک نوع زندگی است و این زندگی هم مسلما فراز و نشیبهایی دارد. از ده سال پیش تا حالا وضعیت زندگی مجردی در ایران خیلی عوض شده و علاوه بر آن میدانید که ما دو نوع زندگی مجردی داریم؛ یکی زندگی دختری که تا به حال هیچ وقت ازدواج نکرده و یکی خانم مطلقهای که دارد زندگیاش را از نو میسازد و من که از هر دو قشر در دوستانم دارم، مدام بررسی میکنم که کدام موفقترهستیم ولی نمیتوانم به نتیجهای برسم چون ما مشکلاتی داریم به اسم سختیها و مشکلات زنان در این جامعه که این به مجردی و متاهلی بر نمیگردد، بلکه به مردسالار بودن جامعه برمیگردد. زنان مجرد و متاهل در حال حاضر مشکلاتی دارند؛ در محل کار و حتی خود زنان به خودشان ضربه میزنند. بنابراین مشکلات مجردی خیلیهایش به خود شخص برمیگردد، بعضیهایش هم به خانواده و جامعه برمیگردد.»
از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم، زندگیام را خودم بسازم و منتظر شاهزادهای با اسب سفید نمانم
او درباره این نگرش که همیشه یک دختر مجرد را بیکار میدانند، میگوید: «یک کلیشهای در ذهن دیگران جا افتاده که دختر مجرد کسی است که به خانوادهاش وصل است و از آن خانواده تزریق میکند و سازنده و مستقل نیست که این بر میگردد به زمانی که ما فرهنگ دختران آفتاب مهتاب ندیده را داشتیم و زمانی که دخترها باید مینشستند در خانه تا شوهر پیدا کنند ولی الان واقعا زمانه عوض شده یعنی دختر مجرد باید استقلال خودش را داشته باشد و شاید اینکه من در این مسیر افتادم بیشتر برای این جریان بود؛ من سعی کردم از مواهب مجردی در راستای اهدافم استفاده کنم. فرد مجرد تعهدات و مسئولیتهای کمتری نسبت به بقیه دارد و معمولا از طرف خانوادهاش حمایت میشود تا اینکه بخواهد کسی را حمایت کند. من انرژی و توانم را صرف ساختن زندگیم کردم و سعی کردم از فرهنگ خاله زنکی دور باشم. معمولا میگویند که دختران سرکار یا به دانشگاه میروند که شوهر پیدا کنند، البته شاید خیلی دور از واقع نباشد ولی من یک جایی در زندگی تصمیم گرفتم که زندگیام را بسازم. ماجرا این است که نسل من و نسل بعدی برای این بزرگ شدیم که بشویم زن خانه و مادر نمونه و فداکار و یک زندگی ایده آل برای شوهرمان بسازیم. اینها همهاش قابل ستایش است ولی یک جایی این اتفاق نیفتاد و من فکر کردم تا چه زمانی باید بنشینم و چشم به در بدوزم که یک شاهزادهای با اسب سفید وارد شود. یک جایی من متوجه شدم که این زندگی من است و من مسئول آن هستم و اینکه در خانه بنشینم و زانوی غم به بغل بگیرم، انتخاب منطقیای نیست. البته شرایط زندگی من با خیلیها تفاوت داشته، من پدری داشتم که حمایتم میکرد و خودش تشویقم میکرد که سر کار بروم و مستقل شوم. مادری داشتم که برایش تحصیلات و موفقیتهای اجتماعی مهم بود و شرایط را فراهم میکرد که بتوانم در جامعه پیشرفت کنم و اصلا شرایط من قابل مقایسه با دختری که در شهرستان کوچکی است که همه روی او تمرکز کردهاند که چرا ازدواج نکردهای و پدر سختگیر و برادران متعصب و مادر ناآگاه دارد، خیلی فرق میکند.»
خواستگاری کردن یک دختر از یک پسر در جامعه ما تبعات خیلی بدی به همراه دارد
خانم بیدگلی به شدت با خواستگاری دخترها از پسرها مخالف است: «خواستگاری دخترها از پسرها متسفانه در فرهنگ ما جانیفتاده و هر چقدر مردان ما روشنفکر باشند، ولی باز هم خواستگاری مستقیم از کسی که دوستش داری در جامعه ما اصلا کار درستی نیست یعنی مردم و به خصوص مردها هنوز به آن وسعت نظر نرسیدند که این را قبول کنند و در بهترین حالت اگر خوب برخورد کنند ولی باز هم همیشه ته ذهنشان این است که یک دختر دنبال من آمد. در هر صورت همه ما زنها میدانیم و مقالههای علمی زیادی هم نوشته شده که معمولا برای شروع یک رابطه از طرف یک خانم سیگنالهایی فرستاده میشود. این سیگنالها باید آنچنان با ظرافت و در لفافه باشد که آن مرد احساس کند که خودش جلو آمده است. مردها دوست ندارند که شکار شوند، آنها شکارچی هستند و دوست دارند که طعمه را به دست بیاورند. شاید این مثال خوبی نباشد ولی در هر صورت مردهای ایرانی این موضوع برایشان جا نیفتاده و مستقیم گفتن این موضوع تبعات خیلی بدی به همراه دارد.»
کسی که از زندگی مجردیاش ناراضی است، قطعا از زندگی متاهلیاش هم ناراضی خواهد بود
او درباره نوع نگاه به زندگی عقیده جالبی دارد: «شیرینی و تلخی زندگی اصلا ربطی به تجرد و تاهل ندارد. این به نوع نگاه ما به زندگی بر میگردد. زندگی میتواند تلخ و پر از بدبختی یا خوب و خوشبینانه باشد. اما در هر حال زندگی ترکیبی از تلخیها و شیرینیهاست. من زندگیم تلخیهایی دارد که در مقایسه با زندگی دوستان متاهل شاید کمتر باشد و شیرینیهایی دارد که باز هم در مقایسه با آنها کمتر یا بیشتر باشد. بنابراین فکر نمیکنم که اگر مشکلی برایم پیش میآید به خاطر تجردم است. قبلا گفتم که اگر همراه و همسری باشد، شاید برای پشت سر گذاشتن مشکلات احساس قدرت و پشت گرمی بیشتری کنم ولی وقتی هم که نیست دلیلی ندارد که احساس بدبختی کنیم. کسی که از زندگی مجردیاش ناراضی است، مسلما از زندگی متاهلیاش هم ناراضی خواهد بود. چون این آدم رویکردش به زندگی نارضایتی است و هیچ وقت من کسی را ندیدم که زندگی مجردی و متاهلیاش خیلی تفاوت داشته باشد. این درباره کسانی که مهاجرت میکنند هم صدق میکند. شاید کیفیت زندگی آنها در خارج از کشور تغییر کتد اما کسی که اینجا از دست همه ناراضی باشد، جای دیگر هم همین است.»
اجازه نمیدهم حسرتهای نداشتن زندگی متاهلی سد راه پیشرفتم شود
لعیا درباره چگونگی برخورد با حسرتهای زندگیاش میگوید: «من یک زن هستم، بدنم برای یک سری فعالیتهایی تنظیم شده و نیازهایی دارد که باید در مسیر زندگی به آن پاسخ داده شود و مسلم است که من هم به آٔدمهای متاهل و به آدمهایی که توانستند انتخابهای خوبی داشته باشند و زندگی خوبی در کنار همسرشان داشته باشند، غبطه میخورم. البته چون متاسفانه ازدواجهای ناموفق و زندگیهای واقعا فرسایشی در کشور ما و حداقل اطراف من کم نیست. مطمئنا از اینکه گرفتار چنین زندگیای نشدم خوشحالم. بدن من بر اساس هورمونها و نیازهایش تصمیم میگیرد و من هم الان فکر میکنم، مادر شدن یک بخشی از زندگی زن است که اگر بتوانی تجربه کنی خیلی خوب است و اگر نتوانی تجربهاش کنی، باید آن خصوصیت را در جنبههای دیگر زندگیات ایجاد کنی که مسلما هیچ کدام از آن جنبهها مثل داشتن کودک و تجربه آن نه ماه پرورش زندگی درون خودت نیست ولی مهم این است که من اجازه نمیدهم این حسرت سد راهم شود.»
هرگز دوست نداشتم همسر دوم مردی شوم و زندگیم را با شخص دیگری قسمت کنم
او درباره همسر دوم یا صیغه شدن برای دختران مجرد عقیده دارد: «من نمیتوانم روی همسر دوم شدن خانمها، قضاوتی کنم. فقط میدانم من همیشه به صورتی زندگی کردهام که هر چیزی را که برای خودم میپسندم، برای دیگران هم بخواهم و چیزی که برای خودم نمیپسندم را برای دیگران هم نخواهم. من هیچ وقت دوست ندارم، همسر مردی شوم که باید با شخص دیگری تقسیمش کنم و دوست ندارم در زندگی مردی جایگاه دومی داشته باشم. پیش آمده مردهایی بودهاند که در آستانه طلاق بودند یا طلاق عاطفی گرفته بودند و حتی شاید کنجکاوی باعث شد یکی دو جلسهای هم با آنها صحبت کنم اما به این نتیجه رسیدم که من حاضر نیستم زندگیام را با حسرت و آتش دل دیگری درست کنم. واقعا خیلی وقتها نیاز باعث میشود که آدمها اولویتهایشان را مشخص کنند و اولویت من هیچ وقت این نبوده که بخواهم وارد زندگی زن دیگری شوم و خوشیهای من باعث غم او شود. این با ارزشها و خصوصیات اخلاقی من مغایرت دارد. همه چیز بر میگردد به نیازها؛ یک زمانی نیاز به احساس امنیت، حمایت شدن و دوست داشته شدن باعث میشود از خیلی ارزشها چشم پوشی کنیم و ترجیح دهیم که آن نیازها را برآورده کنیم. اکثر خانمهایی که همسر دوم میشوند، این انتخاب را داشتند و خدا را شکر من هیچ وقت به این چالش کشیده نشدم و اگر هم در رابطهای متوجه شدم که مردی همسر و زندگی دارد با وجود اینکه آن آدم خیلی برایم محترم و عزیز بود، سعی کردم از آن رابطه بیرون بیایم.»
در حال حاضر زن متاهل و مرد افسرده هم کم نداریم
این خانم چهل ساله با رد این موضوع که فقط افسردگی شامل دختران مجرد میشود، میگوید: «الان چه کسی افسرده نیست؟ زن متاهل و مرد افسرده هم کم نداریم. مساله اینجاست که یکی از دلایل افسردگی خانمهای مجرد نداشتن رابطه جنسی است. رابطه جنسی خیلی به این ماجرا کمک میکند که احساس خوب داشته باشید و بتوانید روحیه بهتری داشته باشید. خانمهای مجرد از این موهبت محروم هستند ولی اینکه بگوییم به همین دلیل فقط زنهای مجرد افسردهاند، من این را قبول ندارم. خیلی از افرادی که در شرایط نامساعد هستند، افسرده هستند و افسردگی هم یک بیماری است که از اختلالات هورمونی نشات میگیرد و این اختلالات را باید به صورتی حل کرد.»
در کشور ما یک خانم مجرد را به عنوان یک زن کامل قبول ندارند
او درباره باورهای غلط جامعه نسبت به یک خانم متاهل میگوید: «متاسفانه یک خانم را در خیلی جهات قبول ندارند. من در حیطه کاریام با مدیران خانم موفقی در تماسم که شرکتهای بزرگ و سازمانهای بزرگی را اداره میکنند و دستاوردهای اجتماعی بزرگی دارند ولی با کارمندان و هم ردههای مرد خود دچار چالش هستند و مردها نمیتوانند آنها را بپذیرند. اگر مجرد هم باشی این فشار چند برابر است. به هر حال این برمیگردد به باورهای ذهنی جامعه از زنان. در هر صورت من همیشه گفتهام که متاسفانه در کشور ما یک خانم مجرد را به عنوان یک زن کامل قبول ندارند و حتی اگر من که الان چهل ساله هستم در مقیاس با یک خانم بیست و دو ساله که ازدواج کرده و بچه دار شده، قرار بگیرم، آن آدم را بالغ تر از من میدانند که البته واقعیت این است که به هر حال ازدواج یک بلوغ و پختگی میآورد که انکار ناپذیر است و کسی که ازدواج میکند در مسیر و چالشهایی قرار میگیرد که باید خیلی از تواناییها و قدرتهایش را رشد بدهد ولی این دلیل نمیشود تواناییهای دختر مجردی که در جامعه در حال فعالیت است و زندگیش تعطیل نیست، نه دختر مجردی که همیشه در خانه است و زندگیاش پای تلویزیون و یک سری تفریحات دخترانه میگذرد را انکار کرد.»
مادرم تشویقم کرد که به صورت مستقل زندگی کنم
لعیا درباره اینکه چطور شد که تصمیم گرفت به صورت مستقل زندگی کند، میگوید: «بیشتر تصمیم مادرم بود تا تصمیم خودم؛ مادرم معتقد بود که به عنوان یک انسان بالغ باید مسئولیت زندگی خودم را به عهده بگیرم و به قول معروف نباید متکی به آنها و چشم به دست آنها داشته باشم. بنابراین شرایط را به صورتی برایم فراهم کرد که بتوانم از آنها جدا شوم. به هر حال من در همان ساختمانی زندگی میکنم که خانوادهام هستند. بنابراین از لحاظ خانه و مشکلات مربوط به آن از حمایت خانوادهام نیز برخوردار بودهام.»
متاسفانه یک دختر مجرد همیشه باید تنها بودنش را در خانه از غریبهها پنهان کند
او درباره سختیهای زندگی مستقل برای دختران مجرد میگوید: «تنها زندگی کردن مشکلات خودش را دارد و وقتی مشکلی برایم پیش بیاید اول از خانوادهام کمک میخواهم و در حال حاضر ما میتوانیم خیلی از خدمات را با پول دریافت کنیم ولی مشکل اصلی اینجاست که برای یک خانم مجرد سخت است که هر کسی را به خانهاش راه دهد و اجازه دهد که آنها بفهمند که او یک زن تنهاست. بنابراین باید وقتی غریبهها وارد خانه میشوند، به این موضوع پی نبرند. متاسفانه جامعه ما به شکلی پیش میرود که ما مجبوریم از مردها به عنوان «لولوسرخرمن» استفاده کنیم و این اصلا به نفع خود مردها نیست. این موضوع بیحرمتی به خود مردهاست و خودشان باید از این موضوع بیشتر ناراحت شوند که چرا من به عنوان یک زن مجرد باید به تعمیرکار بگویم که «شوهرم سر کار است، تو بیا لولهمان را درست کن» یا «بعدا به شوهرم میگویم که این کار را تکمیل کند» اینکه حتما یک مردی باید با طبقه پایینتر حضور داشته باشد تا آنها نتوانند سوء استفاده کنند یا نگاهشان به تو متفاوت شود، موضوع ناراحت کنندهای است که مردها باید فکری به حال آن کنند.»
هرگز به سرپرستی گرفتن یک بچه فکر نکردهام، چون تک والدی بودن تاثیرات خیلی بدی روی او میگذارد
وقتی از خانم بیدگلی سوال کردم که با توجه به داشتن زندگی و کار مستقل تصمیم ندارید فرزندی را به سرپرستی قبول کنید، گفت: «من واقعا به سرپرست گرفتن بچهها فکر نمیکنم و معتقدم پرورش یک آدم، یک کار مشترک است و دیدم که مادران تک سرپرست چقدر اذیت میشوند. به نظرم آدمها نیاز دارند که در یک خانواده پرورش پیدا کنند و یک دختر و حتا یک پسر باید که والد پدرانه در زندگیاش ببیند تا بتواند تعادل روحیاش را به دست بیاورد و اگر من او را به خانه بیاورم و دو خانم با هم زندگی کنیم در رشد او تاثیر مثبتی نخواهد داشت. قبول دارم که زندگی در یک خانه با سرپرستی یک نفر، خیلی بهتر از زندگی در واحدهای بهزیستی است ولی من خودم آدمی نیستم که چنین مسئولیتی را قبول کنم و ترجیح میدهم که به نوعی دیگر به رشد آدمها کمک کنم. من میتوانم دوست خوبی برایش باشم ولی قطعا به خاطر تک سرپرست بودن، مادر خوبی نخواهم بود. مسلما چنین فرزندی همیشه خلا وجود پدر را در زندگیاش احساس میکند و این به خصوص در دخترها میتواند تاثیرات منفیای روی رشد و تصمیمات آینده آنها بگذارد.»
تنهایی ریشه در غیرازدواج دارد
او درباره تنهایی افراد مجرد میگوید: «تنهایی مجرد و متاهل نمیشناسد. خیلی از دوستان متاهم هستند که از من تنهاتر هستند. چون من حداقل من به عنوان یک مجرد، دایره دوستی برای خودم دارم که آنها ندارند. آنها تمام زندگی و دغدغههایشان شده شوهر و فرزندشان. وقتی هم که شوهرشان درگیر کار میشود، آنها دیگر هیچ دوستی ندارند که با او درد دل کنند و خوش بگذارنند، چون در یک برههای تمام دوستیشان را حذف کردند و تمام زندگیشان را معطوف به خانوادهشان کردند. البته شاید هم واقعا شرایطشان خوب است و من قضاوت نمیکنم. چون تجربه برای قضاوت این زندگی تجربه لازم است ولی بحث این است که تنهایی فقط برای آدمهای مجرد نیست. آدم مجرد خیلی وقتها اوضاعش خیلی بهتر از افراد متاهل است و من متاهلهای تنهای زیادی را میشناسم. واقعا فکر میکنید؛ دلیل این همه رابطههای خارج از حیطه زناشویی که مردان متاهل و زنان متاهل دنبال آن هستند، چیست؟ این به خاطر تنهاییشان است. یعنی اینکه نیازهای عاطفیشان در بستر خانواده جواب پیدا نمیکند و آنها دنبال کس دیگری هستند که به آنها محبت کند و دوستشان داشته باشد. بنابراین اینکه بگوییم ما ازدواج را تسهیل میکنیم، راه حل آن نیست بلکه تنهایی چیزی است که ریشه در غیر ازدواج دارد.»
هیچ دختری را به تجرد تشویق نمیکنم
این بانوی چهل ساله با تاکید بر این نکته که هرگز هیچ دختری را به تجرد تشویق نمیکند، میگوید: «من هیچ کس را تشویق به مجرد بودن نمیکنم. در هر صورت اولین اتفاق این است که بدن خودت علیه خودت اقدام میکند. دختران مجرد مشکلات جسمی زیادی دارند؛ از فیبرمها، کیستها و تمام مشکلات هورمونی و خیلی اتفاقات دیگر. من خیلی وقتها دکتر گوارش که میروم میگوید این مشکلت به خاطر ازدواج نکردنت است. این یعنی ما سیر طبیعی را طی نمیکنیم. مگر اینکه رابطه جنسی را از ازدواج جدا کنیم که موضوع برمیگردد به ارزشها و هنجارهای جامعه ما.»
نباید هدفمان در زندگی ازدواج کردن باشد
لعیا بیدگلی در پایان خطاب به دختران مجرد میگوید: «من در جایگاهی نیست که بخواهم برای کسی نسخه بپیچم. تنها چیزی که میخواهم بگویم این است که ازدواج هدف نیست یک وسیله است. یک وسیله برای رشد است. من اگر نتوانم با ماشین آخرین مدل به مقصد برسم با اتوبوس میتوانم بروم، حتی در نهایت میتوانم پیاده بروم با وجودی که زمان میبرد. ما نباید هدفمان را ازدواج تعیین کنیم تا وقتی به آن نرسیدیم هزار مشکل عجیب و غریب پیدا کنیم. زندگی دقیقا مثل طی یک مسیر است. شما میتوانید از وسایل خیلی پیشرفتهتراستفاده کنید یا اینکه از وسایل بدلی استفاده کنید. خیلی از ازدواجهایی که به طلاق منجر میشود و به مشکلات روحی و روانی طرف منجر میشود، نتیجه همین تفکر است؛ چون فکر میکنند، وقتی ازدواج کنند همه مشکلاتشان برطرف میشود. در صورتی که این تازه اول راه است و هدف ازدواج کردن نیست. هدف تو این است که رشد کنی و آدم متعالی شوی. به قول معروف هدف ما جانشینی خدا روی زمین است. اصل این است که ما ببینیم در چه خانواده، فرهنگ و جایی هستیم و بتوانیم در حد وسع خودمان شرایط را بهتر کنیم. اگر من در یک شهر کوچک و دورافتاده با محدودیتهای زیاد بودم، شاید به نوع دیگری عمل میکردم.»
دیدگاه تان را بنویسید