سرویس سبک زندگی فردا؛ سیده زهرا برقعی: خدا کیست؟ خدا کجاست؟ خدا بلد است حرف بزند؟ خدا چقدر بزرگ است؟ خدا توی مشت من هم هست؟ خدا چند تا چیز توی دنیا آفریده؟
اینها سوالاتی است که بچهها با کنجکاوی فوقالعاده زیادی که دارند، از حوالی سن ۳ سالگی به بعد میپرسند و هر چه جلوتر بروند، سوالاتشان ابعاد جدیدتر و مهمتری به خود میگیرد. چرا که قدرت تحلیلشان بالا میرود و دیگر هر حرفی را راحت نمیتوانند بپذیرند.
شناخت خدا برای کودک امر مهمی است. برای آموزش خداشناسی به کودکان روشهای متعددی وجود دارد که میتوان از آنها در راه معرفی صحیح خداوند و صفات او به کودکان بهره گرفت. در این قسمت میخواهیم به یکی از این راهها بپردازیم. یک راه مطمئن و جذاب برای خردسالان و کودکان؛ راه «داستان»
یکی بود، یکی نبودهای مهم
کودکان الفتی شیرین و باور نکردنی با داستان دارند. برخی از مشکلات بزرگ رفتاری کودکان را میتوان با طرح داستان تغییر داد یا آمادگی ذهنی تغییر را در آنها به وجود آورد. همچنین میتوان از داستان برای انتقال بهتر مفاهیم بهره گرفت؛ شیوهای که عملاً در قرآن توصیه شده است. داستان، باعث به وجود آمدنِ فضای همذاتپنداری میشود و کودکان میتوانند خود را به جای شخصیتهای مثبت و منفی داستان بگذارند. هیجان سرنوشت قهرمان داستانها، آنها را تا آخر میکشاند و دوست دارند بدانند بالاخره قرار است کی پیروز بشود؟ یا حق با کیست؟
حالا اگر برای بیان صفات خداوند و قدرت و حکمت و بزرگی و مهربانی خداوند از داستان استفاده کنیم، این روش، مخصوصا در سنین کم، تصویر خدای دوست داشتنی و قشنگی برای فرزندان میسازد که کمکم باورهای دینی خودشان را طبق این تصور شکل میدهند. پس خیلی مهم است که تصور خوبی ایجاد بشود.
حالا به وقت به کار گرفتن این شیوه، چه نکاتی را باید رعایت کنیم:
در اجرای موفق روش داستانگویی، توجه به چند نکته سودمند است:
الف. کودکان تا سن سه سالگی و برخی دورههای دیگر، بین واقعیت و افسانههای خیالی تفاوتی قائل نیستند. آنها هر داستانی را که درباره ادیان و انبیا علیهالسلام گفته شود، باور خواهند کرد. حتی ممکن است وانمود کنند که خود یکی از شخصیتهای داستان هستند، چرا که تفکیک میان واقعیت و آنچه در خیال او میگذرد، برای کودک مشکل است.
داستانهای جذاب و شخصیتهای آن برای کودکان بسیار قابل باورتر و واقعیتر از توصیههای اخلاقی و تربیتی هستند. برای آموزش درسهای بزرگ زندگی به فرزند خود، از داستان استفاده کرده و از هر گونه موعظه و سخنرانی و نتیجهگیری مستقیم اجتناب کنید.
ب. سعی کنید واقعیتهایی که در مورد خدا میدانید را گسترش دهید. برای این کار مطالعه لازم دارید و اینکه از قبل میزان قدرت خدا برایتان در محدودهای از مثالها، جا افتاده باشد. یا مثلا در حدیث داریم که خداوند از مادر هم مهربانتر است. این مهربانی را باید بتوانید در قالب داستان و مقایسۀ مهربانی مادر و خدا، ایجاد کنید. پس از مطالعه و طرح سوال برای خودتان غافل نشوید. چرا که ممکن است با سوالات فرزندتان غافلگیر بشوید و پاسخ مناسبی نداشته باشید.
پ. اگر فرزندتان در حین داستان سوالی پرسید که بلد نبودید خیلی راحت به او بگویید نمیدانم و باید از کسی بپرسم. حتما هم پیگیر جواب آن سوال باشید تا در داستان بعدی، کودک شما به جواب سوالش برسد و معطل نشود. معطلی فرزند باعث میشود او برای پرسیدن و جواب گرگفتن، دلسرد شود و دیگر بی خیال پرسیدنهای بعدی شود. یا مثلا سوالهایش را از کسی که ناوارد است، بعدا بپرسد که آن هم آفاتی دارد. به کودک خود بگویید که پیگیر پاسخ سوال هستید و هر وقت به جواب رسیدید، او را مطلع خواهید کرد.
ت. در طرح داستانهای دینی باید دقت کرد که از بیان وقایعی که مربوط به عذابها و سختگیریهای خداوند بر بندگانش میشود، خودداری کرده و بیشتر به بازگویی داستانهایی پرداخته شود که چهرهای صمیمی و مهربان از پروردگار را به نمایش میگذارند.
ث. سعی کنید از داستانهای فرهنگ و مذهب خودتان استفاده کنید. مانند داستان حضرت یونس علیهالسلام که مفاهیمی چون ناامید نشدن از رحمت خداوند و توبه کردن پس از آگاه شدن از اشتباه و خطای خود در آن نهفته است. در فرهنگ ما احترام به والدین، کمک به فقرا، حفظ محیط زیست و نمونه های اینچنینی کابردی هستند و شما میتوانید ربط اش بدهید به مهربانی خدا، قدرت خدا، بینیازی خدا، حفظ نعمتهای بی پایان خدا و... .
ج. داستانهای عجیب و سوال برانگیز را تعریف نکنید. داستان را با شایعات یا تصورات کودکیِ خود همراه نکنید. همیشه حقیقت را مد نظر داشته باشید. مثلا تصورات کودکی ما شاید این بوده که خدا یک پیرمرد مهربان است. نباید جوری خدا را توصیف کنیم که همین تصور اشتباه در کودک شما هم وارد شود.
چ. همیشه مثالهایی برای مقایسه داشته باشید. گاهی لازم است مقدمه چینی کنید. مثلا دنیا را با جزییاتش تعریف کنید و آن را هی بزرگ و بزرگتر کنید. تا اعماق زیر دریا و اوج آسمانها و کهکشانها نگاه کودک را گسترده کنید تا دنیا و مخلوقات خدا در ذهنش وسیع و متعدد شود. آنگاه خیلی راحت میتوانید در مورد قدرت خدا یا بزرگی او یا علم بیپایانش داستان بگویید و مطلب را برایش جا بیندازید. پس همیشه لازم نیست از بای بسمالله سراغ خدا شناسی بروید. مقدمه چینی گاهی مهمتر از نتیجهگیری است.
ح. اگر بچههاحوصلۀ داستان جدی و علمی را ندارد، بیخیال شوید. لازم نیست همۀ داستانها نتیجهاش بحث خداشناسی باشد. خ. در طبیعت بکر و زیبایی اگر قرار گرفتید، مثالهایی از جلوههای مختلف بهشت بزنید. مثلا به رودخانه اشاره کنید و بگویید: فکر میکنی اگر در این رودخانه به جای آب، شیر و عسل جاری بود چه میشد؟ اگر درختها پاستیل داشتند و از آسمان آبنبات رنگی میبارید چی؟ اگر درختها نوازشت میکردند و هر میوهای دوست داشتی به تو تعارف میکردند چه احساسی داشتی؟ قوۀ خیالپردازی کودک، موجب میشود همۀ این چیزها را بتواند تصور کند و لذت ببرند. بعد میتوانید او را به بحث بهشت و زیباییهای آن ارجاع بدهید.
د. خدای او را هر چه دوست داشتنی و مهربان و زیبا بسازید. کاری کنید خدا را دوست داشته باشد و از اینکه همه جا با اوست، احساس ایمنی و آرامش کند. میتوانید در اوقاتی که مثلا هوا تاریک است یا صداهای عجیبی از بیرون میشنود، به او آرامش خاطر بدهید و بگویید خدا هست و حواسش به ماست. یک جوری ذهنش را به این سمت هل بدهید که خدا، قرار نیست باعث دردسر ما شود. بلکه میخواهد بلاها را از ما دور کند. اینطوری خدا را حافظ و نگهبان خودش میبیند. در آخر اینکه داستان، روشی قدرتمند و جدی برای باورپذیری موضوعات سخت و دشوار است. سعی کنید با مطالعۀ داستانهای کهن و جدید، و تبدیل آنها به داستانی کودکانه و آموزنده و جذاب قصههایی مخصوص و سفارشی درست کنید و از مفاهیم مختلف برای نشان دادنِ صفات خدا استفاده کنید. لازم نیست نتیجهگیری همۀ داستانها «خدا» باشد. خیلی وقتها لازم است داستانی با بنمایۀ آزاد بگوییم و این در ذهن و جان کودک بنشیند و تهنشین شود تا مدتی بعد بتوانید از آن برای نتیجهگیریهای بعدی استفاده کنید. پس از این شیوۀ قدرتمند، به درستی استفاده کنید و آن را هدر ندهید. اگر کودک شما از داستانهایتان سیر شود و یا حس کند همیشه
دارید در حین داستان ایرادات او را متذکر میشوید، پس میزند و این شیوه دیگر برای او کاربرد نخواهد داشت.
دیدگاه تان را بنویسید