سرویس سبک زندگی فردا: اکثر اوقات بهدنیا آمدن بچه دوم، شیرینتر از بچه اول است؛ چراکه مادر با آمدن فرزند اول، تقریباً تمام تجارب بچهداری را کسب کرده و با فرازونشیب مسئولیتهای مادری آشنا شده است؛ در نتیجه احاطه مادر بر اوضاع بیشتر است و این حس تسلط بر اوضاع، بهخودیخود، منجر به اطمینان و آرامش بیشتری میشود. در ادامه این یادداشت را به نقل از مهرخانه بخوانید.
اما زمانیکه فاصله بین تولد دو فرزند کم باشد، بهخصوص وقتیکه فرزند اول هنوز نوپاست، آنچه که مادر با آن روبهرو میشود، چیزی فراتر از افزایش حجم وظایف مادری است. این موضوع درواقع نوعی بحران روحی است که مادر و کودک اول، هردو با آن مواجهاند. بحرانی که اگر به آن آگاه نباشیم، ممکن است سالهای سال، خود را به شکلهای مختلف نشان دهد. از یکسو افسردگی بعد از زایمان که گاهی ممکن است ماهها به طول بیانجامد، از سوی دیگر، کودک اول که نیازهای عاطفی و اولیه خود را دارا است و از طرفی هم، فرزند دوم که محتاج مراقبتهای صددرصدی خواهد بود. حال مادر میماند با تمام مسئولیتهای مادری و ایجاد توازن بین این امور؛ در چنین حالتی اگر مادر بخواهد به تنهایی وظایف خود را تمام و کمال انجام دهد، قطعاً اولین کسی که آسیب میبیند، خود اوست و سپس فرزند اول. مادر که بهنوعی ستون خانواده است و منشأ محبت، اگر به لحاظ روحی لطمه ببیند، کودکان آنچنانکه بایدوشاید تغذیه عاطفی نمیشوند و فضای حاکم بر خانه، بهجای اینکه سرزنده و شاداب باشد، سرد و بیروح میشود. بیشترین تأثیر چنین آسیبی، فرزند اول را هدف میگیرد؛ چراکه فرزند دوم صرفاً نیازهای
اولیهای دارد که توسط دیگران هم قابل انجام است، اما فرزند اول، تا حدی پاسخ نیازهای اولیه خود را گرفته و این دوران را سپری کرده و الان صرفاً خواستار فضایی با نشاط برای بازی و شادی است. درحقیقت با آمدن فرزند دوم در این شرایط، کودک دچار نوعی بحران میشود و ممکن است این بحران به شخصیت او صدمه وارد کند. برای عبور از این بحران بهگونهای که کودک کمترین آسیب را ببیند، نزدیکترین همراه او یعنی مادر باید او را از عشق و محبت سیراب کند و از دریچه نگاه کودک تنها راه عشق ورزیدن، بازی است. او پر از انرژی است، پر از روح زندگی است، پر از هیجان برای شناخت جهان پیرامون خود. سنی است که پایههای شخصیت او در حال شکلگیری است. اولین و نزدیکترین همراه او مادر است. مادری که دست او را بگیرد، با او بدود، با او بخندد، با او بازی کند و با او کودکی کند. شادی او شادی مادر، خنده او خنده مادر و آرامش او آرامش مادر است. پس بزرگترین نیاز او داشتن مادری شاد و سرزنده است. آیا مادری خسته، افسرده و خمود میتواند فرزند خود را از لحاظ روحی اغنا کند؟! حال با این تفاسیر، همراهی شخصی که بتواند بهصورت منظم مادر را مساعدت کند، امری است ضروری،
اما گاهی این همراهی مقدور نیست. ازاینرو اولین موضوعی که ما باید مدنظر داشته باشیم، اولویتبندی وظایف است. اولین باوری که مادر باید به آن برسد این است که شادبودن و سرزندهبودن او رابطه مستقیمی با شادی و نشاط خانهاش دارد، بنابراین اولویت اول او حفظ و ارتقاء روحیه شادیست که باید مراقب آن باشد. در بیشتر موارد ضعف جسمانی بهخصوص بعد از زایمان دوم، ممکن است آنچنان به افسردگی پس از آن دامن بزند که منجر به دوام این حالت گردد. لذا میتوان خاطرنشان کرد که یکی از علل طولانیشدن یا شدت یافتن افسردگی و خستگی مادر، ناشی از کمبود ذخایر بدن است که باید به مرور زمان جبران گردد. پس در درجه اول موضوع قابل اهمیت این است که حتماً مصرف مکملهای دارویی حاوی آهن، البته با تجویز پزشک، جدی گرفته شود؛ چراکه بهویژه فقر آهن، ضعف روحی را در پی خواهد داشت. بنابراین نخستین قدم برای داشتن نشاط و روحیه بالا، بازیابی قوای جسمانی است. دومین قدم این است که تا حد امکان انرژیهای منفی را از خود دور کنیم؛ بدینگونه که از مواجهه با رویدادهای نگرانکننده و غمانگیز اجتناب کرده و بدانیم این موضوع نهتنها بد نیست، بلکه بسیار هم پسندیده است؛
چون وظیفه اصلی مادر در وهله نخست رسیدگی به خانوادهاش است و پس از آن رسیدگی به اطرافیان و همراهی با آنها. باور دوم او به عنوان یک مادر میبایست این باشد که بالابودن حجم کارها و سختی این دوران، قطعاً محدود به این بازه زمانی است و روزی به پایان میرسد. بدینسبب بردباری برای گذراندن این دوره بسیار مهم خواهد بود. به همین ترتیب اولویت دوم او حفظ صبوری و حوصله برای عبور از این مقطع خواهد بود. و در نهایت باور سوم اینکه رسیدگی کامل به تمام امور تقریباً غیرممکن است. بدین صورت که او نمیتواند هم خانهای مرتب و تمیز داشته باشد، هم هر روز وعدههای غذایی مفیدی به فرزندان خود بدهد، در عین حال در آرامش کامل با فرزنداناش بازی کند. پس اولویت آخر این مادر رسیدگی به امور خانه است. ایرادی ندارد اگر گاهی نتواند غذای مفیدی برای فرزندان درست کند. ایراد آنجاست که او هر روز به کودکاناش وعدههای غذایی مقوی بدهد، اما پریشان و پژمرده باشد. با چنین نگرشی میتوان بر اوضاع مسلط شد و تلخی کوتاهمدت این دوران را که نتیجه فشار روانی و جسمانی است، به شیرینی تبدیل کرد. و در انتها، باید یادآور شد که همیاری و مساعدت همسر، دشواریهای
راه را هموار خواهد کرد، پدری که با درک حالات روحی همسر خود و حمایتهای عاطفی از او، بتواند روحیه زندگی را در همسرش ارتقا بخشد.
دیدگاه تان را بنویسید