سرویس سبک زندگی؛ الهام دیزجیان: رویای نیمه شب؛ رمانی است عاشقانه که علاقه جوانی ثروتمند و زیبا به نام هاشم را روایت میکند. علاقهای که در مسیر تکاملش دارای ابعاد معنوی میشود و زندگی هاشم را در سراشیبی تغییر قرار میدهد.
آن شب هم مثل چند شب قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیروقت خواب به چشمم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخههای نخل، زیر ابرهای تیره چشم دوختم و تا سحر به آینده بیسرانجامم فکر کردم. هیچ راهی در مقابلم نمیدیدم. هر سو بنبست بود. بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ای در آن باز نمیشد.
بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. میخواستم از معمای عشق سردرآورم. چه اتفاقی میافتاد که یک نگاه یا یک لبخند میتوانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی میکردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور به هم ریخته بود؛ شبحی از چهرهاش؟ نگاهش که لحظهای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه اینها؟ هیچ کدامشان؟ همه اینها بود و هیچ کدامشان نبود.
امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم که هرچه بیشتر تلاش میکردم، بیشتر گرفتار حلقههای دام میشدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ ولی چگونه؟
تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر چه را در دل داشتم، به آنها بگویم. ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: « آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر تو بود. »
مظفر سالاری، نویسندهی رمان در خصوص این کتاب میگوید: من در رویای نیمه شب به کودکان و نوجوانان فکر میکنم. شاید بتوان گفت که این رمان، رمان خانواده است. من برای نگارش این رمان متوسل به حضرت ولی عصر(عج) شدم و از آن حضرت استمداد خواستم. از نکات جالب توجه در این کار این بود که پیش نویس و پاک نویس نداشتم و فقط برای برخی اصلاحات ویرایش انجام گرفت.
«شبحی از لبخندش را دیدم. داشت از موقعیت خودش لذت میبرد. معلوم بود مادر و خواهرانش خیلی دوستش دارند. بیش از حد به او میدان داده بودند. خیال میکرد میتواند صاحب هر چیزی که بخواهد بشود. حسابدار، سفارشها را تند و تند یادداشت میکرد. به او گفتم چنین بنویسد: یک سری کامل، شامل انگشتر، النگو، گردن بند، بازوبند، کمربند، موگیر و خلخال، از مدل دو اژدها.
زنها میخواستند از مغازه بیرون بروند که قنواء با اشاره، چیزی را به مادرش یادآوری کرد. مادرش گفت: یکی را بفرستید تا جواهرات و اشیای گرانبها و تزیینی دارالحکومه را صیقل دهد و آنهایی را که تعمیر میخواهد، مرمت کند.
پدربزرگ فکری کرد و گفت: نعمان برای این کار مناسب است. او جلادهندهها را خوب میشناسد و در مرمت و تعمیر استاد است. قنواء گفت: بهتر است هاشم را بفرستید. چهره اشراف زادگان را دارد.
قنواء پشت چشم نازک کرد و گفت: این قدر حرفتان را تکرار نکنید! از طرحهای این جوان خوشم آمد. میخواهم اگر فرصت کردم، چگونگی طراحی کردنش را ببینم. او را در دارالحکومه خواهیم دید.
قنواء قبل از رفتن، آهسته به من گفت: آنچه را سفارش دادم باید آنجا بسازی. دوست دارم کار کردنت را ببینم. گفتم: ساختن آنها به یک کارگاه مجهز نیاز دارد.
قنواء شانه ای بالا انداخت. - هرچه لازم است، برایت آماده میشود.
زنها که رفتند، پدربزرگ به من گفت: حق با تو بود. نباید تو را از کارگاه به فروشگاه میآوردم. اما من کنجکاو شده بودم دارالحکومه را از نزدیک ببینم.»
رویای نیمه شب؛ نوشته حجت الاسلام مظفر سالاری، رمانی است عاشقانه با درون مایه مذهبی که خواندنش برای تمام سنین پیشنهاد میشود و همانطور که نویسنده خود اشاره کرده است رمان خانوادگی است. سالاری تلاش کرده با نثری روان و ساده، مشکلات مذهبی مسلمانان را در قالب شور عشق و جوانی بیان کند و همین امر باعث شده تا خواننده مجذوب داستان شده و تا آخر شخصیتهای داستان را دنبال کنند.
رمان رویای نیمه شب، در ۲۷۸ صفحه توسط انتشارات کتابستان اولین بار در سال ۱۳۸۷ چاپ شد، هماکنون به چاپ ۲۳ نیز رسیده است.
حجتالاسلام مظفر سالاری، نویسنده رمان «رویای نیمهشب»
دیدگاه تان را بنویسید