عشق اول؛ پرواز / ماجرای نماز شهید بابایی در اتاق ژنرال آمریکایی + تصاویر

کد خبر: 436008

همین گزارش‌ها برای عباس بابایی دردسر ایجاد کرد. بخصوص که وقتی دانشجویان هم‌دوره‌اش مدرک خلبانی خودشان را دریافت کردند، مدرک او صادر نشد و مسئولان او را احضار کردند. شهید بابایی نقل می‌کند که وقتی وارد دفتر ژنرال شد، پرونده‌اش روی میز او بود...

عشق اول؛ پرواز / ماجرای نماز شهید بابایی در اتاق ژنرال آمریکایی + تصاویر
سرویس فرهنگی فردا- عباس بابایی، مردی که از کودکی شوق آسمان را داشت. همیشه با شوق به هواپیماهای سمپاشی که از فرودگاه کوچک خدمات هوایی در حومه شهر قزوین پرواز می‌کردند نگاه می‌کرد و خود را در میان ابرها و در آسمان تصور می‌نمود. همه‌ی آنهایی که او را می‌شناختند، همه‌ی مردم شهر، همه‌ی همکاران و رزمندگانی که با او آشنایی داشتند می‌دانستند که عشق اول عباس پرواز است و تمام شوق او شهادت در آسمان. 15 مردادماه، سالروز عید قربانی است که حلق اسماعیل در راه خدا بریده شد.

درباره‌ی بابایی

در باره‌ی عباس بابایی سخن‌ها بسیار گفته شده، و زندگی‌نامه‌ی او، خاطرات مردم، همرزمان، همشهریان و... از او در آرشیو رسانه‌ها موجود است. اینکه عباس بابایی چه سالی و کجا زاده شد و چگونه به شهادت رسید، اینکه گلوله ضد هوایی حق اسماعیل را قربانی کرد، اینکه چه با شکوه تشییع شد و نکات دیگر گفته و شنیده شده. گرچه سریال «شوق پرواز» به کارگردانی یدالله صمدی هم در وصف زندگی عباس بابایی ساخته شد، اما هنوز هم می‌توان ادعا کرد که عباس بابایی سوژه‌ای بزرگ، بکر و پر محتوا برای پرداختن در حوزه‌ی فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است. اما شاید همیشه یک سئوال برای ما وجود داشته باشد که عباس بابایی چه کرد که خداوند این بزرگی و عزت را به او هدیه داد؟

از نماز تا شوق پرواز

آنهایی که او را از کودکی می‌شناختند برای عباس همیشه اوصاف مومنانه قائل بودند. شاید خودش هم نفهمید که از کی نماز خواندن را یاد گرفت، می‌گویند از وقتی که یاد می‌آمد به نماز خواندن علاقه داشت. البته فقط نماز نبود، مرحوم حاج اسماعیل بابایی به تمام فرزندانش یاد داده بود که پایبندی محکم و متعصبانه‌ای بر حلال و حرام دین داشته باشند. عباس بابایی از کودکی هم در مراسم تعزیه‌خوانی که پدرش برپا می‌کرد تعزیه می‌خواند و هم در هیئت عزاداری محرم مداحی می‌کرد. با تمام این روحیات، عباس مسیر تحصیل را ادامه داد و به سمت خلبانی رفت.

زمانی که به آمریکا اعزام شد، همین روحیات متعالی و اخلاق اسلامی باعث شد تا از مظاهر بی‌بند و بار دنیای غرب فراری باشد. با اینکه متناسب با فضای آن روزها دانشجویان ایرانی که به غرب اعزام می‌شدند، خیلی راحت با فرهنگ غربی کنار می‌آمدند، اما عباس بابایی بخاطر همین پایبندی‌ها خودش را گم نکرد. هم اتاقی آمریکایی‌اش گزارش او را به مقامات بالاتر داده بود و نوشته بود که او یک شخصیت منزوی و احتمالا دارای اختلالات روانی است. خودش را از زنان دور می‌کند و با فرهنگ غربی مشکل دارد. بخصوص اشاره کرده بود که عباس شب‌ها به گوشه‌ای می‌رود و با خودش زمزمه می‌کند و گاهی اشک می‌ریزد!

همین گزارش‌ها برای عباس بابایی دردسر ایجاد کرد. بخصوص که وقتی دانشجویان هم‌دوره‌اش مدرک خلبانی خودشان را دریافت کردند، مدرک او صادر نشد و مسئولان او را احضار کردند. البته شهید بابایی نقل می‌کند که وقتی وارد دفتر ژنرال شد، پرونده‌اش روی میز او بود و او با دقت گزارش‌ها را می‌خواند. برای همین از عباس بابایی در مورد آنها پرسش می‌کرد. در همین حین کاری برای ژنرال پیش می‌آید و او به خارج از اتاق می‌رود: «به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم.

در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟ گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.

ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید».

آنچه او را به خدا رساند

اگر داستان شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی را بررسی کنیم، از این دست ماجراها و انتخاب‌ها زیاد می‌بینیم. آنچه که عزت و شهادت را برای این مردان و زنان به ارمغان آورده است، بدون شک اهمییت دادن به نماز اول وقت است.

گرچه این تمام خصوصیت عباس بابایی نیست. تواضع و فروتنی این مرد، شوخ طبعی او و خدمت به مردم محروم نیز اولویت‌های رفتاری عباس بابایی بودند. آنچنان که وقتی بعنوان فرمانده‌ی پایگاه هشتم شکاری اصفهان انتخاب شد، تصمیم گرفت با توجه به امکانات پایگاه، تصمیم گرفت تا خدمات بیشتری به مردم روستاهای محروم حومه و برخی محلات اصفهان ارائه کند.

او بانی انتقال برق به برخی از این روستاها شد، در روستاها اطراف حمام ساخت و حتی تلاش کرد امکانات بهداشتی و آموزشی برای آنها فراهم کند. به مردم این مناطق هم مدام سرکشی می‌کرد تا بتواند مشکلاتشان را حل کند. از ارتباط دادن مردم با مسئولین گرفته تا مشکلاتی که خود و همکارانش در نیروی هوایی می‌توانستند مرتفع کنند.

شاید این شکل از ارتباط شهید عباس بابایی با مردم را بتوان نمونه واضح و روشن ارتش مردمی و مکتبی نام برد که رهبر معظم انقلاب همواره به آن تأکید می‌کنند. ارتش مکتبی تفکر بابایی هم در دفاع از سرزمینش کارآمد بود، هم برای شهرها و روستاها حکم جهاد سازندگی را داشت، هم برای محرومان حکم امداد اسلامی بود و هم برای عموم مردم حکم گوش شنوا و امین مردم را داشت.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

قرص لاغری پلاتین

تازه های سایت