رضا صیادی- «نگو جایی، مردم میخندند!» رفیق عزیز ما احتمالا خیرمان را میخواهد که چنین توصیهای میکند. به گمانش بیان کرامات علما آنقدر دور از ذهن حسابگر انسان امروزی شده که احتمالا اسباب خنده مردم را فراهم میکند. برای مایی که امروز عقلمان چهار قدم جلوی پای خودش را میبیند و هر چیزی را که از این چهار قدم دور باشد نمیپذیرد. مگر میشود فلان عالم بزرگ در چشمهای یک مار سمی نگاه کند و بگوید: «مت باذن الله» و جناب مار خشکش بزند و جا در جا تمام کند؟! مگر میشود فلان عارف بزرگ یکی از شاگردانش را ببیند و به چند سوال ذهنی او جواب بدهد و در نهایت موعظهاش کند؟! مگر میشود فلان سالک الیالله دست روی غذای حرام بکشد و اطرافیانش آتش بطن حرام را به چشم ببینند؟! و تا دلتان بخواهد از این مگر میشودها که با دو دو تا چهارتای ما جور درنمیآید.
قصه این است که آدمهای کرامت ندیدهای هستیم و این برای خودش مصیبت بزرگی است. بزرگان ما که از راه سلوک الیالله و عرفان عملی به مراتب بندگی میرسند و خداوند کراماتی نصیبشان میکند، قطعا زبان فرو میبندند و از بیان این مسائل بهظاهر عجیب خودداری میکنند تا مبادا دکانی برای خودشان باز شود و مشتریان متاع الهی جذب شخصیت خودشان شوند. برای همین است که تا این افراد زندهاند، خبری از عنایات و کراماتشان نیست و پس از مرگشان نقل قولها یکی پس از دیگری به گوش میرسد اما حواسمان نیست که نقل قولها از جانب چه کسانی بیان میشوند. غالبا آنهایی پرده از کرامات برداشتند که سالها در محضر آن عالم بزرگ زانوی شاگردی به زمین سائیده و همراه خلوتشان شده بودند. آنها سراغ آن عالم نرفته بودند تا جادو و جمبل و چشمبندی ببینند. رایحه بندگی را از حوالی او استشمام کرده بودند و قصدشان سلوک الیالله بود نه تماشای کرامت. اما در مسیر شاگردی آن بزرگ، حتما ماجراهای عجیبی را هم مشاهده میکردند که برای طی طریق قوت قلبشان میشد. امروز اما شرایط کمی بغرنج شده و مردم شرطی شدهاند. حالا توقع دارند اگر یک هفته پای درس اخلاق فلان عالم ربانی
نشستند، حتما یک چشمه کرامت عجیب و غریب را هم شاهد باشند تا این طرف و آن طرف نقل کنند و برای خودشان رزومهای بتراشند. شاید اصلا خوشمان بیاید که از فلان کرامت آن عالم ربانی با موبایلمان عکس بگیریم و شب در اینستاگرام بگذاریم تا خلایق لایکش کنند! ما فراموش کردهایم اگر به چشمان خودمان کرامتی از عالم بزرگی ندیدیم، بهخاطر آن بوده که در شاگردی آنها ممارست نداشتهایم. ندیدهایم چون نخواستهایم. ندیدهایم و حالا برایمان یک افسانه دور از ذهن شده؛ آنقدر که حتی اگر کسی برایمان ماجرایی را تعریف کرد، پند برادرانهمان این میشود که جایی نگو تا مبادا مسخرهات کنند. آنقدر دور شدهایم که امروز ترجیح میدهیم پز روشنفکری بدهیم و از اساس آنها را رد کنیم. همین میشود که حتی روحانیون و علمای ما هم ترجیح میدهند روی منبرهایشان از مسائل ساده دیگری حرف بزنند که ذهن ما با شنیدنش هنگ نکند و بعد از مجلس با عقل حسابگرمان به جانش نیفتیم که «مگه میشه؟ مگه داریم؟!»
ما مثل شاگردهای تنبل کلاس درسی شدهایم که معلمهایمان ترجیح دادهاند سطح مباحث را پایین بیاورند تا از قوه ادراکمان بیرون نزند! این شرایط باعث شده تا به رسم قانون همیشگی «جنس اصلی و جنس تقلبی» عدهای بر جهل عوام سوار شوند و جادوی مارهای کاخ فرعون را به اسم معجزه عصای موسی به مردم غالب کنند و برای خودشان تشکیلاتی راه بیندازند. حالا نامش را هرچه میخواهیم بگذاریم: عرفان نوظهور، حلقه فلان، مدعی ارتباط یا هر چیز دیگر. رونق یافتن این تشکیلات قلابی ممکن است چندین دلیل فرهنگی و اجتماعی داشته باشد اما قطعا یکی از مهمترین عواملش دوری ما از علماست. همانگونه که در دعای ابوحمزه به خدا میگوییم: «لَعَلَّكَ فَقَدْتَنی مِنْ مَجالِسِ الْعُلَماءِ فَخَذَلْتَنی/ شاید مرا در مجلس علما نیافتهای. پس خوارم كردهای». اگر رشته ارتباطمان را با علما محکم کنیم، هیچ دستگاه دیگری برایمان جذابیت ندارد.
دیدگاه تان را بنویسید