سرویس فرهنگی فردا- سی و چهار سال از شهادت سید محمد بهشتی میگذرد. شهیدی که واژه مظلوم از نامش جدا نیست٬ اما بسیاری از ما که آن سالها را ندیدهایم از مظلومیتش بیخبریم. حجم تهمتهایی که مخالفان به شهید بهشتی زدند تا به این لحظه در مورد هیچیک از شخصیتهای انقلاب تکرار نشده است. با وجود همه این تهمتها، او هیچگاه در برخورد با مخالفان تهمت زن، از دایره ادب و اخلاق اسلامی خارج نشد و این راز ماندگاری یاد اوست در دل ها و «خدا بیامرزدش»هایی که از زبان پدران و مادرانمان میشنویم.
به مناسبت سالگرد شهادتش، روایتهایی کوتاه از سلوک فردیاش را میخوانیم که از کتاب «او یک ملت بود» گردآوری شده توسط محمدعلی صمدی، انتخاب شدهاند.
«سهم امام متعلق به آحاد مردم است، بنشینید آقا!»
علی قائمی خاطرهای نقل میکند از یکی از جلسات مجلس خبرگان که در آن جلسه آقای بهشتی درباره اداره مالی مجلس نظرخواهی کردند. یکی از آقایان از جا برخاست و گفت: «کل هزینه مجلس خبرگان را من میدهم» آقای بهشتی با کمال صراحت و بیباکی فرمودند: «از کجا آقا؟» جواب داده شد: «از سهم امام.» ایشان بسیار ناراحت شدند و گفتند: «سهم امام متعلق به آحاد مردم است، بنشینید آقا!» و این را به کسی گفت که آدمی نبود که بشود به او گفت بنشین آقا. اما آقای بهشتی در موضع حق باکی از کسی نداشت. باز یک نفر دیگر از وسط مجلس بلند شد و گفت کل هزینه را میپردازد. آقای بهشتی باز از بالای مجلس فرمودند: «از کدام محل؟» او جواب داد: «از درآمدهایی که دارم.» آقای بهشتی تأکید کرد: «ارث پدری است یا از محل درآمدهای عمومی است؟» پاسخ داد: «از محل سهم امام است» این بار با لحن قاطعتری فرمودند: «بنشینید آقا! قباحت دارد! از این سنخ حرفها نزنید.»
غیبت ممنوع! از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کند
خانم عزت الشریعه مدرس مطلق، همسر شهید، میگوید: «اصلا حاضر نمیشد کوچکترین حرفی را که پشت سر دشمنش هم زده میشد بشنود. به محض اینکه کسی غیبت میکرد اخم میکرد و میگفت: «حرف دیگری نیست بزنیم؟ اگر حرفی ندارید بروید دنبال کاری یا مطالعه کنید. من حاظر نیستم در حضورم حرف کسی زده شود. به جای غیبت از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کند» با این که همه به او دشنام میدادند، هرگز قلب و وجدانش قبول نکرد پشت سر آنها حرف بزند.»
پایبندی به قوانین در دوران سلطنت پهلوی
آقای هادی مروی نقل میکند که در سال 1357 در بازگشت از سفری به قم، نیمه شب به تهران رسیدند. او که راننده خودرو بود به واسطه خلوتی خیابانها از چراغ قرمزی عبور کرد. ایشان واکنش شهید بهشتی را چنین توصیف میکند: «یک لحظه متوجه شدم که تکانی خوردند، اما چیزی نگفتند. رسیدیم به چراغ قرمز دوم و همین که خواستم عبور کنم، آقای بهشتی گفتند: «آقای مروی! اگر از این چراغ هم عبور کنی، دیگر نمیشود پشت سرت نماز خواند، زیرا عبور از چراغ قرمز اول گناه صغیره است و اصرار بر آن کبیره و موجب سلب عدالت از افراد میشود. ضمن این که من هم از ماشینت پیاده میشوم.» من که آن زمان جوان دو آتشهای بودم گفتم: «آقا! اینها قوانین طاغوتی است، نباید به آن عمل شود.» ایشان با جدیت پاسخ دادند: «اتفاقا انسانیترین قوانین در دنیا، همین قوانین راهنمایی و رانندگی است که برای حفظ جان من و تو وضع شده و طاغوتی و غیرطاغوتی ندارد»»
با مردم و مثل مردم
آقای بهشتی پیش از انقلاب همیشه لباده میپوشید و ظاهر آراستهای داشت اما پس از انقلاب پوشش خود را تغییر داده بود و از قبا استفاده میکرد. ایشان در جواب آقای روح الله حسینیان که علت این تغییر را از ایشان جویا شده بود چنین پاسخ داد: «با آن که خانهای را که در قلهک دارم هفت سال قبل از پیروزی انقلاب خریدم و ربطی به مسئولیتهای پس از انقلاب من ندارد، احساس کردم که باید به جنوب شهر و جایی بروم که مردمش برای انقلاب بیشترین هزینه را دادهاند و بنابراین به خیابان ایران رفتم.بعد هم دیدم اغلب روحانیون قبا میپوشند و تصمیم گرفتم این وجه تمایز را هم از بین ببرم»
عصبانیت از دستگیری همسر بیگناه بنیصدر
در جریان فرار بنیصدر از ایران، «سودابه سودیفی» همسر وی را دستگیر کردند. آقای بهشتی زمانی که اطلاع یافتند غضبناک شدند و از آقای موسوی اردبیلی خواستند تا فرمان آزادیاش را بدهند و به ایشان گفتند:«تو میدانی که ما با زن بنی صدر هیچ مشکلی نداریم و این زن هیچ تخلف سیاسی مرتکب نشده، بنا بر این هر یک ثانیهای که او بماند، گناهش به گردن جمهوری اسلامی است.» پس از تحقیق، بیگناهی همسر بنیصدر برای آقای موسوی اردبیلی محرز گردید اما آزادی او را به مصلحت ندانست و این موضوع را با شهید بهشتی مطرح نمود. سید محمد بهشتی ضمن عذرخواهی از آقای اردبیلی، رأسا و با اختیارات رئیس دیوان عالی کشور، دستور آزادی همسر بنیصدر را با مسئولیت خودش صادر کرد.
مرکز اسلامی هامبورگ، مسجد برای همه مسلمانان
رحیم کمالیان از سالهای اقامت شهید در آلمان میگوید: «قبل از اینکه آقای بهشتی به هامبورگ بیایند، مسجد این شهر به نام مسجد «ایرانیان» به ثبت رسیده بود. ایشان، نام مسجد را به «مرکز اسلامی هامبورگ» تغییر نام دادند و به ثبت رساندند. ایشان بسیار علاقهمند بودند فرقههای دیگر اسلامی هم به مسجد بیایند. آلمانیها، هرکدام یک روز در هفته در آن مسجد جلسه و اجتماعات میگذاشتند. البته بعد از ایشان، باز نام مسجد را تغییر دادند و نام مسجد «بلال» و سپس «امیرالمؤمنین(ع)» یا مسجد «علی بن ابیطالب(ع)» را بر آن نهاندند.»
توجه به بیت المال
علیرضا بهشتی، فرزند شهید، میگوید: «یکبار لامپ اتاق منزلمان که محل مطالعه و تحقیق پدر بود، سوخت و از تعاونی دادگستری برای آنجا لامپ خریداری شد. ایشان لامپ را پس فرستادند و گفتند: «اینجا اتاق کارهای شخصی خود من هست و لذا لامپ را باید از مغازهای معمولی و با قیمت عادی بخریم.»
شاید خیلیها ندانند که ایشان حقوق از دادگستری نمیگرفتند و تا آخر، از همان حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش استفاده میکردند.»
فراهم کردن تفریحات سالم برای بچه ها
خانم عزت الشریعه مدرس مطلق، همسر شهید، درباره توجه ایشان به اوقات فراغت بچهها نقل میکنند: «مراکز تفریحی بیرون از خانه معمولا جو سالمی نداشتند، برای همین او تا جایی که امکان داشت، وسایل تفریح بچهها را در خانه فراهم میکرد. مثلا آپارات نمایش فیلم هشت میلیمتری خریده بود که بچهها در خانه فیلم تماشا کنند، یا برای پسرها وسایل نجاری خریده بود. وسایل فوتبال دستی، نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه و موتورسیکلت و خلاصه هرچه را که در وسعش بود، برای بچهها میخرید که خیلی نیازمند رفتن به مراکز تفریحی نباشند.»
دیکته به فرزند، مهمتر از دیدار با مقام سیاسی
یکی از دوستان شهید تعریف میکرد: «یک روز جمعه به خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم که یکی از مقامات سیاسی خارجی به تهران آمده و درخواست ملاقات کرده است. آقای بهشتی قبول نکردند و گفتند این ملاقات را نمیپذیرم مگر اینکه امام به من تکلیف کنند. چون روز تعطیل من متعلق به خانواده است و در این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم و به درسهایشان و همینطور کارهای خانه برسم.»
پسرها هم از شستن ظرفها معاف نیستند!
ملوک السادات بهشتی دختر ایشان درباره تقسیم کار در خانوادهشان نقل میکند: «پدر کارهای خانه را بین همه ما تقسیم کرده بودند و کارها به شکل گردشی انجام میشد. مثلا اگر یک شب من ظرفهای غذا را میشستم، شب بعد به عهده برادرم واگذار میشد و در خانه ما این حرفها نبود که پسر نباید ظرف بشوید. پدر اعتقاد داشتند با این که کارهای خانه زیاد است نباید کسی به نام خدمتکار بیاید و کارهایی که به عهده ماست انجام بدهد، بلکه هر کس باید خودش کارش را بکند تا نیازی به خدمتکار نباشد. تعمیراتی را هم که لازم بود در خانه انجام شود معمولا خودشان انجام می دادند.»
توبیخ به خاطر استخفاف دیگران
روح الله حسینیان نقل میکند: «یک بار نامهای به یکی از قضات نوشت و در آن، او را به شدت توبیخ کرد که: «شنیدهام هنگامی که برای مأموریت به سفر میروی، ساک خود را به کسی که تو را همراهی میکند میدهی. این نشانه تکبر توست که شخصیت دیگران را مورد استخفاف قرار میدهی.»»
پرداخت حقوق به همسر برای انجام کارهای خانه!
آقای بهشتی اعتقاد داشتند در اسلام به هیچ وجه این مسئله مطرح نشده که اداره خانه، انجام کارهای آن و تعلیم و تربیت فرزندان از وظایف زن است، بلکه زن لطف میکند که به عهده میگیرد، بنابراین، مرد هم باید انصاف را رعایت کند و برای این کار همسرش، حق و حقوقی را در نظر بگیرد. رحیم کمالیان یک بار درباره این اعتقاد از ایشان پرسید: «آیا خودتان به این حرفی که میزنید عمل میکنید؟» گفتند: «من از حقوق ماهانه خود یک بخش را به عنوان حق الزحمه به خانم میدهم و همیشه هم به خانم گفتهام که میدانم حق شما بسیار بیشتر از اینها است، منتهی توان من امروز در این حد است. ان شاالله در اولین فرصت و به محض اینکه دستم باز شد جبران میکنم.»
نهایت احترام نسبت به جوانها
فرشاد مؤمنی از نخستین دیدارش با شهید محمد بهشتی خاطرهای نقل میکند: «یادم هست برای اولین بار که با شهید اجارهدار قبل از انقلاب رفتیم منزل دکتر بهشتی، ایشان با این که با تلفن صحبت میکردند به محض اینکه دیدند من یک جوان تازهوارد هستم، از آن آقایی که پشت تلفن بود عذرخواهی کردند (روی زمین نشسته بودند)، تلفن را کنار گذاشتند، تمام قد بلند شدند، با خوشرویی صورت مرا بوسیدند، خوش آمد گفتند و اجازه خواستند که چند لحظه جواب تلفن را بدهند.»
من اصلا سیگار نمیکشم، گفتند زیرسیگاری اش طلا است!
سید مظلوم محمد بهشتی کمتر به تهمتهای مخالفین پاسخ میگفت زیرا بر آن بود که وقت و عمر ارزشی بسیار بیشتر دارد و باید آن را در جهت بهبود وضع مردم صرف نمود اما یکبار درباره سیل تهمتها لب به سخن باز کرد: «انتقاد اگر دارید بکنید ولی راست بگویید. چرا این قدر درباره من، درباره ماشین من که سوار میشوم، درباره همسر من میگفتند همسر آلمانی دارد، من اصلا سیگار نمیکشم، گفتند زیرسیگاریاش طلا است، گفته بودند این با ماشین که از در خانهاش وارد میشوی، باید یک ربع به ساعت راه بروی تا به ساختمان برسی، این دروغها را تا کی مردم باور میکنند؟ تنها افتخار من است است که طلبهای هستم که هرچه از دستم بر آید به این انقلاب خدمت بکنم»
سفرهای کاری هم مانع همراهی با خانواده نبود
عزت الشریعه مدرس مطلق ( همسر شهید بهشتی) تعریف میکند: به نشاط من و بچه ها خیلی توجه داشت. در سالهای طاغوت، محیطهای تفریحی، خیلی برای خانوادههای مذهبی مناسب نبود. او ما را سوار ماشین میکرد و به اطراف تهران، جاهای خلوت و خوش آب و هوا میبرد و یکی دو ساعتی قدم میزدیم. برای بچهها شیرینی و بستنی میخرید و با آنها بازی میکرد تا خستگی هفته از تنشان بیرون برود و برای درس هفته بعد آماده باشند. اگر در سفری امکان داشت که ما را ببرد، هرگز تردید نمیکرد. حتی در سفرهای کاری هم ما را همراه میبرد و در آنجا اگر شده نصف روز را با ما صرف کند، این کار را میکرد. مثلا وقتی در مشهد قرار بود با علمای برجسته آنجا دیدار کند، چند روز را هم به خانواده اختصاص میداد و در آن ساعات، اگر هم دعوتش میکردند، نمیرفت.
برخورد با بچهها
طوری با بچهها رفتار میکرد که همیشه احساس میکردند حرف خیلی مهمی زده یا کار خیلی مهمی کردهاند و به این ترتیب، اعتماد به نفس بچهها را تقویت میکرد تا بتوانند مستقل فکر کنند و راحت حرفشان را بزنند و نظر بدهند.
دیدگاه تان را بنویسید