ابوحامد؛ فرمانده جهاد بدون مرز
عليرضا توسلي ملقب به «ابوحامد» يكي از شجاعترين فرماندهان ميداني نبرد سوريه، در سالهاي گذشته با سازماندهي رزمندگان افغانستاني...
سرویس سیاسی فردا: عليرضا توسلي ملقب به «ابوحامد» يكي از شجاعترين فرماندهان ميداني نبرد سوريه، در سالهاي گذشته با سازماندهي رزمندگان افغانستاني از سراسر جهان به خيل مدافعان حرم آل الله پيوست، به اين ترتيب او به عنوان فرمانده «لشكر فاطميون» (لشكر مخصوص رزمندگان افغانستاني حاضر در نبرد سوريه) شناخته ميشد. فرماندهي كه نبوغ خاص نظامي او در جنگهاي چريكي، زبانزد بود. فرماندهي كه در نهايت در روز شنبه ۹ اسفند ٩٣، در جريان آزادسازي تپه «تل قرين» در حومه «درعا»، به دست تروريستهاي «جبهه النصره» به شهادت رسيد. پيكر پاك شهيد عليرضا توسلي، اسفند سال گذشته در مشهد مقدس تشييع و به خاك سپرده شد. شهيد توسلي و ساير مجاهدان افغانستاني كه اين روزها خار چشم تكفيريها شدهاند، در جنگ عراق عليه ايران نيز بيش از ۲۰۰۰ شهيد افغانستاني تقديم راه اسلام و نظام مقدس جمهوري اسلامي كردند. اين آمار شايد بتواند پاسخ محكمي به سالها جوسازي غيرانساني و محقرانه رسانهها در معرفي مهاجران افغانستاني باشد. حالا «ابوحامدها» اثبات كردهاند كه مهاجر، بيتوجه به اين نگاهها، آرمانگراست و مرز نميشناسد. شهدايي كه غريبانه در شهرهاي مختلف ايران و افغانستان تشييع ميشوند. آنچه در پي ميآيد حاصل گفت وگوي ما با امالبنين حسيني، همسر شهيد توسلي است كه تقديم حضورتان ميگردد.
من در خراسان رضوي بزرگ شدهام. بسيار به انقلاب و دفاع مقدس كشورمان علاقهمند بودم. براي همين از همان دوران كودكي مطالعاتي در زمينه كتابهاي ديني و علمي مخصوصاً مطالب مربوط به شهدا و دفاع مقدس داشتهام. عليرضا نيز از همان ابتدا در مسير جنگ و جهاد در راه خدا بود. سال 1379 بود كه همسايهمان، عليرضا را به مادرم معرفي و عكسي از ايشان به من نشان دادند. عكس را كه ديدم آرامشي خاص در من به وجود آمد كه هرگز از ياد نميبرم. آن زمان ايشان در افغانستان درحال جهاد با طالبان بود. وقتي به ايران آمدند با هم درباره ازدواج صحبت كرديم. من تمام ملاكهاي مورد نظر خودم در خصوص انتخاب همسر را در او ديدم. خيلي صادق بود. مراسم عروسي را هم يك ماه بعد از عقد برگزار كرديم. زندگي ما از 26 اسفند 79 همزمان با عيد غدير خم در كمال سادگي آغاز شد و از همان ابتدا به كم قانع بوديم.
بعد از دو سال از ازدواجمان خداوند دختري به نام فاطمه به ما داد. پدرش او را بسيار دوست داشت و ارتباط عجيبي با هم داشتند. اسمش را فاطمه گذاشت زيرا ميگفت دوست دارم يك فاطمه داشته باشم. ما هرچه داريم از حضرت فاطمه(س) داريم. ارادت خاصي به بيبي داشت.
پسرم حميدرضا هم در بحرانيترين زمان زندگيمان به دنيا آمد. وقتي حميدرضا را در آغوش ميگرفتم ميگفتم مادر جان ! چرا عجله كردي و در ميان اين همه مشكلات به دنيا آمدي. من و پدرت نميخواهيم شرمندهات شويم. اما ما يا علي گفتيم و وجود اين فرزندان مسير تازهاي را در زندگيمان باز كرد كه بر مشكلات مان فائق آمديم. 11فروردين 1390، دخترم طوبي به دنيا آمد. طوبي چهار سال بيشتر نداشت كه پدرش شهيد شد.
پس لقب ابوحامد چرا به ايشان داده شد؟ با وجود اينكه شما فرزندي به اين نام نداشتيد.
وقتي ايشان در جهاد و جبهه سوريه شركت كردند به تناسب رسم و عرف آنجا براي بچهها اسم مستعار انتخاب ميكنند. مثل ذوالفقار، رضوان و. . . ايشان اسم حامد را انتخاب ميكنند. ماههاي اول دوستاني كه با ايشان بودند، همسرم را عمو حامد صدا ميكردند. به مرور زمان در كشورهاي عربي عمو حامد به ابوحامد تغيير كرد. ميگفت هر طور راحتند صدا كنند. بعد از شهادت هم ما پسرمان را حامد صدا ميكنيم.
شهيد توسلي در مورد مسيري كه در زندگي خود انتخاب كرده بود با شما صحبت ميكرد؟
بله؛ ايشان ميگفتند كه هر زمان كه احساس تكليف ديني كند، پاي كار خواهد بود. هميشه دغدغه داشت و نسبت به فلسطين و لبنان نگراني داشت و از مشكلات آنها رنج ميبرد. ميگفت اگر روزي در قلب امريكا و هر جاي ديگر دنيا، اسلام در خطر باشد، بنابر تكليف حضور پيدا خواهم كرد و براي جهاد و دفاع از اسلام حاضرم سر و جان بدهم. براي همين بعد از ازدواج بلافاصله ميخواست دوباره راهي افغانستان شود اما با اصرار دوستانشان هفت ماهي در ايران ماند و بعد راهي افغانستان شد. تا سال 81 در همان مسير بودند. بعد از سرنگوني طالبان در افغانستان، پيشنهادهاي زيادي براي گرفتن مسئوليت اجرايي به عليرضا شد اما ايشان نپذيرفت. اسلحه را كنار گذاشت و مشغول كارهاي فرهنگي شد. در كنارش بنايي و سنگ كاري هم ميكرد تا زندگيمان را بگذرانيم. از سال 81 تا 92 كه به سوريه رفت يك وقفه 10ساله بين دوران جهادشان افتاد، اما همسرم عاشق جهاد بود و هرگز آرمانهايش را فراموش نكرد.
چطور شد كه تصميم گرفت به سوريه برود؟!
بعد از اتمام جنگ در افغانستان و شكست طالبان، وقتي عليرضا به ايران بازگشت ميگفت بعد از اين من آنجا وظيفهاي ندارم، بعد از اين ميشود برادركشي. زماني كه جنگ 33 روزه لبنان آغاز شد. بسيار پيگير بود و تلاش كرد خودش را به برادران حزب الله برساند. ميگفت دعا كنيد تا در كنار برادرانم در لبنان باشم چون آنجا هم جبهه حق عليه باطل است. در مورد حضورشان در سوريه هم با 20 نفر از دوستانشان راهي اين كشور شدند. وقتي تصميم گرفت به سوريه برود با من صحبت و مشورت كرد. من هم به ايشان گفتم كه شما با كشور سوريه آشنايي نداريد و زبان آنها را نميدانيد. در پاسخ گفت كه اسلام مرز ندارد. من هم به رفتنش رضايت دادم. اهل ماندن نبود. 22 ارديبهشت ماه 1392 با دوستانش راهي شد مدتي از ايشان بيخبر بودم. دوراني كه خيلي بر من سخت گذشت. اما 12 روز بعد تماس گرفت و صدايش را شنيدم كه ميگفت خيالتان راحت جاي ما خوب است، مكالمه ما سه چهار دقيقه بيشتر طول نكشيد ولي آرام شدم. مرداد ماه 92 بود، در فاصله دو روز چهار شهيد از تيپ فاطميون را آوردند. با من تماس گرفت وگفت چهار كربلايي داريم حتماً در مراسمشان شركت كن. به خانواده آنها سر بزن. سلام مرا برسان و از طرف من به آنها تبريك و تسليت بگو. اصرار داشت از خانواده شهدا بخواه كه براي بچهها دعا كنند. در ميان بچههاي تيپ فاطميون يك جانباز 18 ساله قطع نخاع گردن بود كه مادرش با افتخار ميگفت شكر خدا، كه فداي سر بيبي، پسرم متبرك شده است و آمده است.
در مدتي كه به ايران بازميگشت چه ميكرد ؟
اولين بار بعداز هفت ماه به ايران بازگشت. مشغلههايش در جبهه مقاومت اسلامي مجال مرخصي به ايشان نميداد. در مدتي كه در ايران بود، به خاطر شرايط كاري 4- 3 بار بيشتر به خانه نيامد. ما هم درك ميكرديم و هميشه ميگفتم شما فقط براي من و بچهها نيستيد، شما متعلق به يك ملتيد كه بعد از خدا اميدشان به شماست. ما راضي نبوديم به فكر ما باشد و در كارش خلأ ايجاد شود. زماني هم كه منزل ميآمد از تلفنها و تماسها متوجه مشكلاتش ميشدم. بايد زخميها و شهدا را تأييد ميكرد. هميشه ما را هم به خواندن سوره والعصر سفارش ميكرد. وقتي از مسئوليتش در سوريه سؤال ميكردم ميگفت خدمتگزار دوستان مدافع حرم هستم. من نام سردار سليماني را هرگز از زبان ايشان نشنيدم. بعد از شهادت همسرم از ميان عكسهايي كه بعدها منتشر شد متوجه شدم كه ايشان رفاقتي هم با حاج قاسم داشت.
چه ميكرديد با دلتنگيهايتان؟
وقتي بهانه ميآوردم كه دل بچهها تنگ شده تا از سوريه به مرخصي بيايد ميگفت بچههاي من خودشان مجاهدند و من را درك ميكنند. به من ميگفت به روحيه لطيف بچهها اهميت بده و روي آنها كار كن. يكبار كه حدود يك ماه در ايران بودند، 5 الي 6 روز بيشتر در خانه نبودند. مدام در جاهاي مختلف ميرفتند براي كار و ميآمدند. مدام جلسات و مراجعات مختلف داشتند. طوري شد كه پسرم ميگفت كه پدر معلوم نيست هست يا نيست؟ ابوحامد هم او را ميبوسيد و ميگفت پدر هميشه در كنار شماست و در قلب شماست. اگر خيلي دلتنگ شديد عكسهايم را نگاه كنيد. خيلي هم دعا كنيد. اين حرف را يك ماه قبل از شهادتش گفت. در زمانهاي خاص مرا به راز و نياز با خدا دعوت ميكرد. به خواندن دعاي كميل و زيارت عاشورا و...ميگفت هر زمان كه خيلي دلت سوخت آن دل سوخته را به بيبي هديه كن. خود بيبي دلتنگيها را حل ميكند و آرامش ميدهد. خيلي به نماز تأكيد ميكردند و ميگفتند اول نماز بعد جهاد. . .
چگونه از شهادت همسرتان اطلاع يافتيد؟
يكبار به او زنگ زدم گفتم شهادت نصيبت ميشود. ابوحامد خنديد و گفت: ما كجا و شهادت كجا! دعا كنيد. گفت كه پر طاووس قشنگ است به كركس ندهندش.
روز شهادت نيز ابوحامد دو ساعت قبل از آن تماسي با من داشت و گفت كه قرار است به مأموريت برود و مشخص نيست كه اين مأموريت كي تمام ميشود. ايشان ديگر از آن مأموريت باز نگشت. زماني كه با او صحبت كردم دگرگون شدم. سپردمش به خدا. از بيبي مدد خواستم. گفتم هر چه صلاح خدا باشد. يك حال عجيبي در من ايجاد شد. اهميت ندادم و كارهاي منزل را انجام دادم. چند روزي گذشت و من موفق به تماس و ارتباط با ايشان نشدم. شهادت ايشان را از طريق سايتهاي اينترنتي متوجه شدم. اولين بار خبر شهادتش را در اينترنت خواندم. حال خاصي به من دست داد. گفتم: «انالله و انا اليه راجعون» خدا را شكر كردم كه در نهايت با تحمل مشقتها و سختيها به آرزويش رسيد.
نميخواستم با گريه آرام و لحظهاي از آرمانهاي شهدا غافل شوم. من ميدانستم با صبوريام كه هديه حضرتزينب(س)است، همچنان استوار و شعلهور خواهم ماند.
خودم را آماده كردم و خريدهاي لازم را براي مراسمش انجام دادم. اصلاً خودم را نباختم. با خودم گفتم اگر ضعف از خود نشان دهم، روحيه بچهها به هم ميريزد. ابوحامد صادقانه، با عشق به اهل بيت (ع) جهاد كرد و دوستدار آرمانهاي اسلام در آن سوي مرزها بود. معتقد بود انجام تكليف مرز نميشناسد و او را محصور نكرد.
آرمان شهيد در مبارزه چه بود ؟!
همسرم در بدو ورود به تشكيلات سه آرمان و انگيزه داشت و دوستانشان را هم توجيه ميكرد كه اول و در رأس همه كارها، دفاع از حرمين بيبي زينب(س) و بيبيرقيه(س) است. دوم تربيت نيروهاي يگان نظامي با ملاكهاي ولايي و شيعي كه مرهون عنايت بيبي زينب (س)بوده كه قهرمانانه بجنگند و صداقت و لياقت خود را به اثبات برسانند. سوم تغيير نگرش مردم ايران نسبت به نيروهاي مهاجر افغانستاني. اينكه اينان فقط به چشم يك كارگر ديده ميشوند، جاي تأسف دارد. سرانجام تيپ فاطميون با اقدامات و ايدههاي او موفق شد و اكنون ميبينيم كه رشادتهاي نيروهاي اين تيپ در سوريه موجب شد نگرش بسياري از مردم نسبت به مهاجرين تغيير كند و به بركت خون شهدا، بچههاي فاطميون گل سرسبد شدند.
گويا ابوحامد در دوران دفاع مقدس هم در كنار رزمندگان كشور ما حاضر بودند. برايمان از حضور ابوحامد و خاطراتش در هشت سال جنگ تحميلي بفرماييد؟!
ايشان دروس حوزوي را خوانده بودند. دو سال قبل از جنگ طلبه بودند و بعد هم به خاطر جنگ تحميلي هشت ساله ايران از ادامه تحصيل بازماندند.
ابو حامد هرگز از حضورش در جنگ براي ما حرفي نزد گاهي از عكسهايي كه از ايشان مشاهده ميكرديم، متوجه حضورش در غرب (كردستان) ميشديم. آن زمان 15 سال داشتند. بعد از جنگ تحميلي براي ادامه جهاد به افغانستان ميروند و بعد هم كه آمدند ايران و سالها بعد راهي سوريه شدند. علاقه به جهاد، مبارزه و حضور در جبهه مقاومت اسلامي، فرصت چنداني به ايشان نداد تا ادامه تحصيل دهد. بيشتر در دانشگاه جبهه و جنگ فعاليت داشتند. اما خيلي برايم از آن روزهاي مبارزه ودفاع جانانه هشت ساله حرف نزد. من حتي تقاضا كردم كه خاطراتشان را بنويسد ولي ميگفتند كه خاطرات پايانناپذير است و وقت نميشود. حتي پيشنهاد دادم صدايشان را ضبط كنيم. ولي به دليل خلوص قبول نميكردند و ميگفتند كه من با خدا معامله كردم و نميخواهم به شما سندي تحويل دهم. به همين دليل متأسفانه خاطراتي از دوران حضورشان در دفاع مقدس در دست نيست. بسيار كم صحبت بودند.
بسياري از شهدا به جبهه مقاومت اسلامي، جبههاي كه مد نظر امامخميني(ره) هم هست، معتقد بودند، نظر شما در خصوص اين جبهه چيست؟!
اعتقاد اين شهدا تشكيل حكومت جهاني اسلام است. ابوحامد هم معتقد بود دفاع از اسلام مرز نميشناسد. وقتي از ابوحامد ميپرسيدم كه چه ميكنيد و هدفتان از اين حضور چيست، ميگفت: دعا كنيد تا در اين مسير توفيق خدمت داشته باشم. ميگفتم شما با جان و دل كار كنيد و هر چه را ميخواهيد فتح كنيد و بعد به خانه و كاشانهتان برگرديد، اما ابوحامد ميگفت: نه خانم اين را از ما نخواهيد. ما تازه راه را پيدا كردهايم. ان شاءالله تا پيروزي خود قدس مجاهدت خواهيم كرد. فقط شما دعا كنيد كه بتوانيم به خواستههايمان برسيم.
شهيد ارادت خاصي به نظام جمهوري اسلامي و ولايت فقيه و امام خميني (ره )داشتند. خوب يادم است زماني كه ازدواج كرديم يك آلبوم قديمي داشتند كه عكسهاي امام را در جاهاي مختلف با اشخاص مختلف و با ظرافت خاصي جمع كرده بودند و در آلبوم گذاشته بودند و حتي خاطرات مربوط به زمان عكس و مكان آن را هم تهيه كرده بودند.
علاقه عجيبي به امام (ره) و نظامي كه در ايران حاكم است، داشتند. آنها ميخواستند بسيج مردمي را در آن سوي مرزها تداوم ببخشند. اينكه با تمام ارادتشان از حرمين شريف دفاع ميكردند درست است اما اهداف آنها خيلي بالاتر از آن بوده است.
وظيفه شما به عنوان همسر شهيد جبهه مقاومت اسلامي چيست؟
شهدا وظيفه سنگيني به دوش ما گذاشتهاند. ما بايد به عنوان رهروان شهدا اهدافشان را پيگيري كنيم. در اين مسير تلاش كرده وكوتاهي نكنيم. نبايد اجازه دهيم كه با شهادت شهدا كار تمام شود. حضور و مجاهدت در اين ميدان مبارزه بايد ادامه داشته باشد. من به رزمندگان تيپ فاطميون ميگويم كه هرگز روحيهتان را از دست ندهيد.
خواست خدا اين بوده است. هرگز كنار نكشيد و اجازه ندهيدكه اين بيرق يك لحظه هم دچار تزلزل شود تا انشاءالله به دست خود آقا برسد و منجر به پيروزي قدس شود.
و سخن پايانيتان...
دلم ميخواست محل شهادت همسرم را از نزديك زيارت كنم، اما ميدانم كه امكانش نيست. ديدن محل شهادت ابوحامد جزو حسرتهايم شد. من دل سوختهام را هديه كردم به بيبي حضرت زينب (س). اما يك آرزو دارم آن هم ديدار با امام خامنهاي است كه اميدوارم خيلي زود محقق شود.
در بزرگي لشكر فاطميون همين بس كه در يك عمليات كه چند گردان با هم عمليات كرده و همه گردانها به جز گردان فاطميون شكست خورده بودند، از حاج قاسم سليماني سؤال شد كه نبرد را ادامه بدهيم يا عقبنشيني كنيم. حاج قاسم پرسيده بود: آقاي توسلي در عمليات هست؟ گفته بودند: بله به عنوان فرمانده گردان فاطميون عمل ميكند. حاج قاسم پاسخ داده بود پس ادامه بدهيد كه انشاءالله پيروزيد.
به بركت خدا و خون شهدا بچههاي فاطميون مجاهدتهاي زيادي را خلق كردند. اما متأسفانه در گمنامي هستند و حماسهسراييشان شناخته نشده است. دوستانش از ابوحامد خيلي برايمان گفتند، از درايتش، از فرماندهياش و... با توجه به شروع بدون مقدمه و سختي بسيار در كار جنگ غير منظم و اينكه فرصتي براي سازماندهي نيروها نبود و تمام برنامهها درگير و در حال جنگ هماهنگ ميشد، ابوحامد خوب توانست مديريت كند و نگذارد اين اوضاع تأثيري بر روند مديريت و سازماندهي بگذارد.
منبع:جوان
دیدگاه تان را بنویسید