برخی سینماگران برای خوشایند خارجیها مردم را عقبمانده نشان میدهند/ منم منمها در سینما کار را برای جوانان سخت کرده است
آقاي فرهادي ته قصههايش را باز ميگذارد، حالا من بدون اينكه بدانم او چرا اين كار را ميكند، بيايم و تقليد كنم و ته فيلمم را باز بگذارم. اينكه فيلم نميشود. به نظرم اين نوع رفتار ناشي از بيسوادي نسبت به اين حرفه است. يا ديدهاند كه برخي از كارگردانهاي موفق فيلمشان قصه ندارد و بدون اينكه ساختار اين نوع فيلمها را بشناسند، سينماي بيقصه ميسازند، در حالي كه مردم به سينما ميآيند تا قصه ببينند.
براي شروع گفتوگو بد نيست اشارهاي كنيد به اين موضوع كه از چه زماني فعاليت سينمايي خود را شروع كرديد و چگونه وارد اين عرصه شديد؟
16 ساله بودم كه با نقد فيلم نرگس و ناصرالدينشاه آكتور سينما در مجله گزارش فيلم كارم را شروع كردم. البته خيلي به اين كار ادامه ندادم و پس از ديپلم به دانشكده سينما تئاتر رفتم و در رشته كارگرداني مشغول به تحصيل شدم. بعد هم به امريكا رفتم و در رشته كارگرداني، بازيگري و تهيهكنندگي ادامه تحصيل دادم. البته قبل از رفتن به امريكا در فيلم «سگكشي» دستيار آقاي بهرام بيضايي بودم. بعد از بازگشت از امريكا مدير توليد «سنتوري» آقاي مهرجويي، برنامهريز و مدير توليد فيلم «وقتي همه خوابيم» آقاي بيضايي و مجري طرح و مدير توليد فيلم «جرم» آقاي كيميايي شدم. اخيراً هم به عنوان مجري طرح و بازيگر در فيلم «متروپل» در خدمتشان بودم. در «سالهاي مشروطه» آقاي ورزي و «مسافر بهشت» آقاي فريدون جيراني بازي كردم. با ايشان دو تله فيلم در مقام تهيهكننده همكاري داشتم و يك فيلم را ايشان تهيهكننده بودند و من كارگرداني كردم. امسال هم فيلم «خانوم» را با تهيهكنندگي مشترك با آقاي سيدزاده و كارگرداني خودم به بخش نگاه نو جشنواره فجر ارائه دادم كه ديپلم افتخار بازيگري به خانم پانتهآ پناهيها تعلق گرفت.
شما فيلم كوتاه موفقي به نام «اينجا شهر من بود» هم داريد؟
بله، فيلم كوتاهي است درباره روزهاي اولي كه جنگ در خرمشهر شروع شد. يك پلان سكانس هشت و نيم دقيقهاي بدون كات و تدوين است. اداي ديني بود به خرمشهر. متأسفانه در ايران ديده نشد و در جشنوارهها آن را گم كردند و گفتند فيلمت را به ما ندادي! ولي در بيرون از ايران منتخب 22 جشنواره بينالمللي بود و در هفت جشنواره جايزه بهترين فيلم را گرفت. مهمترين جايزهاي كه گرفتم و برايم بسيار عزيز است، جايزه بهترين فيلم آسيا در ژاپن بود كه از دست امير نادري گرفتم.
شما مدت 20 سال است كه در پروژههاي مختلف كار كرده و تجربههاي فراواني اندوختهايد. به نظر شما چرا مخاطب با سينما قهر كرده است؟
به دليل اينكه فيلم خوب كم داريم. وقتي به شعور مخاطب احترام بگذاريم ميآيد و استقبال ميكند.
خب، اين مستلزم آن است كه مخاطب را باشعور فرض كنيم. به نظر ميرسد در برخي از فيلمها اصلاً چنين فرضي وجود ندارد.
كارگردان فيلم ميسازد كه مردم ببينند. اگر غير از اين باشد فيلم را براي چه كسي ميسازد؟ به نظر من مردم فيلم خوب و بد را تشخيص ميدهند. بهكلي با اين تفكر كه مردم متوجه پيام فيلم نميشوند مخالفم. اگر اين طور است پس فيلم را براي چه كسي ميسازيم؟ اين حرفي كه ميزنم تكراري است، ولي لازم است بارها و بارها تكرار شود. سينماگران ما دو دسته شدهاند؛ يك عده فيلم را براي جشنوارههاي آن طرف ميسازند و يكي از مضاميني كه مورد پسند جشنوارههاي خارجي است دقيقاً همين است كه مردم خود را عقبمانده و كم شعور نشان بدهيم. يك عده هم فيلم ميسازند كه مخاطب را به سينما بكشانند و نه اينكه دغدغههاي او را مطرح كنند. در اين ميان درصد كمي هم هستند كه فيلم را براي مردم ميسازند و از دغدغههاي آنها حرف ميزنند. گروهي هم سعي ميكنند مردم را بخندانند كه آنها هم برايم عزيزند.
دست كم عملكردشان شريفتر از كساني است كه به شعور مخاطب توهين ميكنند.
قطعاً، اما گروه اول فيلم براي جشنوارهها ميسازند و تمام فكر و ذكرشان اين است كه ببينند سياست جشنوارههاي آن طرفي چيست و بر اساس ظرفي كه آنها به دستشان ميدهند، محتوا را داخلش ميريزند. ظرف را هم كه بلد نيستند و در نتيجه معجون عجيب و غريبي از كار در ميآيد. كسي مثل آقاي فرهادي با سالها پشتوانه فيلمنامهنويسي موفق شده و عدهاي بدون اينكه بلد باشند چه كار كنند، تقليد ناقصي از كارهاي ايشان انجام ميدهند. به نظر من شرط اول فيلمسازي اين است كه بداني چه ميخواهي بگويي. حالا اگر آن محتوا را ميخواهي در قالب ديگري بريزي و اداي او را در بياوري و كاري كني كه او تأييدت كند، بحث جدايي است، البته به نظرم اين كار هم جواب نخواهد داد.
مشكل اين است كه اغلب حرف قابل دفاعي نميزنند. بيشتر اداست.
آقاي فرهادي ته قصههايش را باز ميگذارد، حالا من بدون اينكه بدانم او چرا اين كار را ميكند، بيايم و تقليد كنم و ته فيلمم را باز بگذارم. اينكه فيلم نميشود. به نظرم اين نوع رفتار ناشي از بيسوادي نسبت به اين حرفه است. يا ديدهاند كه برخي از كارگردانهاي موفق فيلمشان قصه ندارد و بدون اينكه ساختار اين نوع فيلمها را بشناسند، سينماي بيقصه ميسازند، در حالي كه مردم به سينما ميآيند تا قصه ببينند و اساساً اين كار سينما بوده و سينما بر اساس داستان شكل گرفته است. شما هنوز فيلمهاي چهار ساعته كلاسيك را مينشيني و تماشا ميكني و خسته هم نميشوي، ولي بعضي از فيلمهاي 90 دقيقهاي را حوصله نميكني ببيني.
چون فيلمهاي كوتاهي هستند كه به آنها آب بستهاند.
دقيقاً همين طور است. بخشي از فيلمهاي جشنواره اين مشكل را داشتند كه فيلمهاي كوتاهي بودند كه در مدت زمان بلندي بيان ميشدند و ميديديسالن بعد از چند دقيقه خالي ميشود.
اولين چيزي كه بايد يك فيلمساز در نظر بگيرد احترام به شعور مخاطب است، چون اگر من به مخاطبم احترام بگذارم، او هم به من احترام ميگذارد. اگر ميخواهم مردم را به سينما بياورم بايد اين را حس كنند كه منِ فيلمساز دوستشان دارم و حس ميكنم اثري را كه براي آنها ساختهام دوست خواهند داشت.
حتي ممكن است منِ مخاطب اثرتان را دوست نداشته باشم، ولي وقتي احساس كنم به من احترام گذاشتهايد به شما احترام ميگذارم. گاهي به مخاطب بيحرمتي ميشود و چپ و راست هم در اين كار با هم فرقي ندارند.
به نظر من دليل اول روي گرداندن مخاطب از سينما همين است. علت دوم اين است كه ما سينماي مناسب نداريم. در تهران قديم سينماها در جاهاي درستي قرار داشتند. آن موقع وقتي ميخواستي به سينما بروي ميتوانستي راحت در خيابانهاي اطراف ماشينت را پارك كني و با خانواده به سينما بروي، ولي الان حقيقتاً آدم اسير ميشود. نه جاي پاركي هست و نه سينما وضعيت مناسبي دارد. بخشي از احترام به مخاطب هم در اينجا تعريف ميشود.
يك واقعيت مهم را هم نبايد ناديده گرفت. آن روزها شبكههاي مختلف تلويزيوني، سيدي و ابزار ديگر وجود نداشت.
درست است، ولي در همين شرايط هيچ وقت سينما پرديسها خالي نيستند، در حالي كه سينماهاي برجسته مركز شهر خالياند. تعداد سينماهايمان كم است و سينماهاي خوب و سر پا از آن هم كمتر. امكاناتي كه براي رفتن به سينما به مردم ميدهيم صفر است. سينمادارها هم از پس هزينه نگهداري سالنهاي خود برنميآيند و نميتوانند سرويس مناسب بدهند و در نتيجه مردم ترجيح ميدهند در منزلشان بنشينند و فيلم تماشا كنند. سي دي فيلمهاي سينمايي هم مثل خيلي چيزها به ايران آمد، بيآنكه فرهنگ آن بيايد. در امريكا شما امروز فيلمي را ميبينيد و سيدي آن سه ماه بعد در ميآيد و قيمت آن هم در روزهاي اول 40، 50 دلار است. قيمت اين سيدي به مرور و بهتدريج كاهش پيدا ميكند، اما نهايتا هم به هشت دلار ميرسد كه باز يك دلار از بليت سينما گرانتر است. بنابراين كسي نميگويد ما پنج نفريم، اگر برويم سينما ميشود 25 هزار تومان، سيدي را ميخرم 2 هزار تومان و پنج نفري ميبينيم.
حالا فرض را بر اين ميگيريم تمام سينماهاي ما از لحاظ سهولت رفت و آمد و تجهيزات درجه يك باشند. باز سينماهاي ما با اين فيلمها پر ميشوند؟
نه، گفتم كه اولين شرط اين است كه فيلم خوب بسازيم.
به نظر شما فيلم خوب چه فيلمي است؟
فيلمي كه بتواند با مردم ارتباط برقرار كند و مردم قصه آن را دوست داشته باشند. در سينماي ورشكسته پارسال فيلم «هيس! دخترها فرياد نميزنند» ميفروشد. چرا؟ چون هم قصه دارد و هم از دردي حرف ميزند كه كسي تاكنون جرئت نكرده بود در بارهاش حرف بزند، آن هم با يك نگاه زنانه كه يك كارگردان زن مطرح ميكند.
واقعاً به اندازه كافي ديده شد؟
بله، با توجه به تحريمها و وضعيتي كه مردم از نظر اقتصادي داشتند و نگران و خسته هم بودند، بيشتر از كافي هم ديده شد. در چنين شرايطي 5 ميليارد فروش خوب بود.
پس معضل ما فيلم خوب است؟
بله، تعداد فيلمهاي خوبي كه در سال ساخته ميشوند كم است.
چه ضرورتي براي ساخته شدن اين همه فيلم وجود دارد؟ اين فيلمها كه اكران نميشوند، مخاطب هم ندارند، جايي هم كه پخش نميشوند، پس براي چه كسي ساخته ميشوند؟ وقتي 65 فيلم اولي داريم، آيا سازندگانش توقع ندارند فيلمشان اكران شود؟
اين غيرقابل انكار است كه بايد نيروهاي جوان وارد اين عرصه شوند.
نبايد حداقل توانايي فيلمسازي را داشته باشند؟ نبايد قبلاً مراحلي را طي كنند تا به سينماي حرفهاي برسند؟ جشنواره فجر كه سينماي تجربي نيست.
12 سال پيش كه ميخواستم وارد سينما شوم، يك فيلم كوتاه ساختم كه در دو جشنواره هم شركت كرد، اما انجمن كارگردانان خانه سينما به من مجوز فيلمسازي نداد. امروز به آنها ميگويم 12 سال كارم را عقب انداختيد و مدير توليد كساني شدم كه از كار با بعضي از آنها آموختم و لذت بردم و از كار با برخيشان هم خوشم نميآمد و فقط اين كار را كردم كه در سينما بمانم، در حالي كه فيلمم را ميتوانستم 12 سال پيش بسازم. به اين جواني هم كه امروز ميگوييد چرا فيلم ميسازي، 12 سال ديگر ميتواند همين سؤال را از شما بپرسد.
بحث بر سر اين نيست كه چرا فيلم ميسازند؟ بحث اين است كه چرا مراحل قبلي را طي نميكنند؟
بايد تحصيلات، سابقه فيلم كوتاه ساختن، تجربه كاري و. . . امتياز داشته باشد تا تو به استناد آنها وارد دنياي حرفهاي شوي؟ ولي اين طور نيست و اين رابطهها هستند كه حضور يا غيبتات را تعيين ميكنند. امسال فيلمهايي را ديدم كه من كه سالهاست در اين حرفه هستم حتي اسم كارگردانهايشان را هم نشنيده بودم، ولي كارهاي فوقالعادهاي بودند. در مقابل، فيلمهايي بودند كه از هر نظر مورد حمايت قرار گرفتند تا همه را متقاعد سازند كه فيلم خوبي است، اما هنوز 10 دقيقه نگذشته بود كه سالن سينما خالي شد، چون فيلم نه قصه داشت، نه فراز، نه فرود و نه بازي. در سوداي سيمرغ هم شركت داده شد و بعد كه ته و توي قضيه را در ميآوردي ميديدي سفارششده فلان آقاست.
به نظر ميرسد خيلي نبايد به جوايز جشنواره بها داد؟
بحث گستردهاي است. يك فيلمبردار جوان، بااستعداد و كاربلد كه ميآيد، تمام فيلمبردارهاي قبلي ميخواهند چشمهايش را در بياورند. در بقيه زمينهها هم همين طور. نميتواني بگويي آدم جديد وارد سينما نشود.
در مورد همه عرصهها همين طور است.
من در سريال «سالهاي مشروطه» بازي كردم. آن نقش را خيلي دوست داشتم و برايش خيلي هم زحمت كشيدم. بازيگران مطرحي كه سالهاست دارند كار ميكنند و جايگاه تثبيت شدهاي هم دارند ناراحت بودند كه چرا اين نقش را كس ديگري غير از آنها بازي كرده است! حسد و بخل در سينما غوغا ميكند. كسي كه توان كار دارد، بايد بتواند كار كند. قديميها كه نيايند و به فيلمهاي هر كدامشان هزار انگ ميزنند. جوانها هم كه نيايند، پس فقط همان گروه مياني كه در اين 30 سال فيلم ساختهاند فيلم بسازند؟ اين شيوه غلط است. طرف فيلم ميسازد و پنج شش جايزه هم ميگيرد و ناراحت است چرا بقيه جوايز را هم به او ندادهاند؟
براي اينكه عدهاي سينما را پشت قباله خود ميدانند.
همين طور است. در چنين فضايي يك جوان چطور ميتواند كار كند؟ منم منمها و من بهترينها هستمها كار را براي جواناني كه خوب درس خواندهاند و كار را هم بلدند دشوار كرده است. به كساني هم كه 30، 40 سال فيلم ساختهاند ميگوييم دورهتان تمام شده است و نياييد تا ما بمانيم. كجاي دنيا به فلان كارگردان قديمي ميگويند فيلم نساز؟ دركجاي دنياي به كسي كه رشته تحصيلياش فيلمسازي بوده و كارش را هم بلد است ميگويند فيلم نساز؟همه اجزاي سينماي ما نقص دارد. به جوان بگوييم فيلم بساز، سينما نداريم نشان بدهيم. به پخشيهاي خوب ميگوييم هر كدام ميتوانيد هشت فيلم در سال پخش كنيد. پخشي هم به دنبال فيلمهايي ميرود كه بتواند زودتر هزينهاش را برگرداند. همه چيز غلط است و همه هم مدعي هستند. از هيچ كسي نميتواني بپرسي چرا؟ اگر به خانه سينما بروي ميگويند بقيه غلطاند، بروي ارشاد ميگويند بقيه غلطاند و اگر اهل هيچ كدام نباشي معلوم نيست بايد چه كار كني.
يعني در واقع استعدادهايي كه كار بلدند و در هر عرصهاي ميتوانند خون تازهاي به پيكر آن حرفه از جمله سينما تزريق كنند، در اين جنگ حيدري نعمتي له ميشوند.
دقيقاً! مگر ما كارمند هستيم كه دائماً برويم بگوييم چاكريم، مخلصيم، اين قدر رانت ميخواهيم؟ در كجاي دنيا فيلمي كه 100 ميليون هم نميفروشد دهها ميليارد ميدهند كه بودجه را نفله كند و از بين ببرد؟ و اگر يك بار اين كار را كرد، براي بار دوم، سوم و. . . چرا؟ با بودجهاي كه براي يكي از اين فيلمها صرف ميشود، ميتوان 10، 15 فيلم خوب ساخت كه حداقل يكي از آنها خوب از كار در ميآيد و حتماً 15 فيلم پول بيشتري را برميگرداند تا آن يك فيلم. يعني هم اقتصادي نگاه نميكنيم، هم هنري و فقط داريم رابطهاي نگاه ميكنيم. من مشكلي هم ندارم كه ميلياردي بگيرند و فيلم بسازند، ولي حداقل براي مخاطبي كه قرار است آن فيلم را ببيند احترام قائل شوند.
مضامين فيلمها هم تكراري و پوچ شدهاند،چرا اين طور است؟
بايد از كساني كه فيلمنامهها را تأييد و رد ميكنند بپرسيد. فيلم را با تصوير هم كه ميبيني نميفهمي طرف چه ميخواهد بگويد. اينها چطور با فيلمنامه مقصود كارگردان را فهميده و به آن مجوز دادهاند؟
بعضي وقتها هم ميفهمي چه ميگويد، ولي نه با باورها، نه با فرهنگ و نه با اخلاقت جور در ميآيد و اصلاً نميفهمي فيلم را براي چه كسي ساخته است.
به نظر من اتفاق ديگري كه بايد بيفتد و ميخواهم اين را به عنوان يكي از راهكارها بگويم اين است كه در قديم بين ارگانها، سازمانها و وزارتخانهها داد و ستد فرهنگي وجود داشت. اگر وزارت ارشاد دارد فرهنگسازي ميكند. . .
فرهنگسازي نميكند، متولي فرهنگ است، براي اينكه فرهنگسازي در حيطههاي ديگري دارد شكل ميگيرد و نهادهاي فرهنگي نقشي در اين ماجرا ندارند.
شايد بهتر باشد بگوييم آثار هنري و ادبي از زير دستش رد ميشود. وقتي بچه بودم، همه مدارس برنامه داشتند كه در طول هر ثلث بچهها را دستهجمعي به سينما ببرند. مدرسههايي هم كه بودجه كمتري داشتند يك بار در سال بچهها را به سينما ميبردند.
سينماهاي خاص خودشان را هم داشتند.
بله، ميرفتيم سينما و مثلاً مدرسه موشها را ميديديم و وقتي به خانه ميآمديم به پدر و مادرمان التماس ميكرديم باز هم برويم. به اين ترتيب هم سينمادار ميتوانست سينمايش را اداره كند، هم فيلم كودك و نوجوان ساخته ميشد، هم بچهها از تماشاي گروهي يك اثر لذت ميبردند و روحيه جمعي در آنها تقويت ميشد، هم رشد ميكردند و سينماروهاي خوب آينده ميشدند و هم چرخ صنعت سينما ميچرخيد و فيلمهاي بهتر و بيشتري توليد ميشدند. همه نهادها و سازمانها ميتوانند به اين شكل با هم تعامل داشته باشند.
هر كدام مثل يك جزيره هستند و با هم ارتباط ارگانيك ندارند.
كار سختي هم نيست. وزارتخانهاي كه ميلياردها تومان در آن خرج ميشود، پول يك سئانس سينماي بچههاي مدارسش را ندارد بدهد؟ آيا تأثير يك فيلم خوب كمتر از محتواي متون درسي است؟ دانشجوي روانشناسي، جامعهشناسي و علوم انساني اگر با حوزه سينما ارتباط ارگانيك داشته باشد، آيا نميتواند فيلمنامهاي بنويسد كه نه در ايران، بلكه در دنيا حرفي براي گفتن داشته باشد، ولي وقتي درها به رويش بسته است، چه بايد بكند؟ در امريكا و اروپا با كارت دانشجويي نيمبها به سينما ميروند.
حالا كمي هم به فيلم آخرتان بپردازيم. چرا زنان را به عنوان موضوع فيلم خود انتخاب كرديد؟
براي اينكه درباره دغدغههاي اصلي زنان كمتر حرفي زده شده و كمتر احترام واقعي به زنان گذاشته ميشود، براي همين نسل جديد زنان شورشي شدهاند و تصور ميكنند حق را گرفتن يعني پررويي، جنگيدن، مخالفت كردن، طلاق گرفتن و بيمبنا ازدواج كردن كه اين يعني فمنيسم دست و پا شكسته ناشي از بيسوادي. مادرها و مادربزرگهاي ما احترام داشتند.
حرفشان وزن داشت و خوانده ميشد.
همين طور است. من درباره نسل خودم، يعني نسل دهه 50 فيلم ساختهام. آخرين نسلي كه خواست جايگاه مادرانش را حفظ كند، چون نسل دهه 60 به بعد جور ديگري است. نميگويم درست است يا غلط، ولي جور ديگري است. شايد در دراز مدت درستتر هم از كار در بيايد، نميدانم، ولي من نسلي را كه بلد بودم و ميشناختم و با آن بزرگ شده بودم، ساختم. آدمهايي كه شايد متعلق به آخرين نسلي باشند كه برايشان مهم است «خانوم» خطاب شوند. اسم فيلمم را هم به همين دليل «خانوم» گذاشتهام. اين نسلي است كه صبوري ميكند. صبوري با تو سريخور بودن فرق ميكند. زنان قصه من صبر نميكنند كه توسري بخورند. در بسياري از فيلمهاي امسال جشنواره زنها كتك ميخورند و حتي كشته ميشوند. در فيلم من اين اتفاق نميافتد. تا ته دعوا ميروند و دست مرد هم بلند ميشود، اما نميزند، چون آن زن و آن رابطه هنوز حرمت دارند.
آنجايي كه زنها را حسابي ميزنند، فيلمنامهنويسها و كارگردانها مردان هستند. بهتر است اجازه بدهند زنها خودشان از طرف خودشان حرف بزنند.
من هم به همين دليل وظيفه خودم دانستم به زنها بپردازم. تعداد فيلمهايي كه زنان كارگردان ما ميسازند بسيار كم است.
آيا دغدغه شما زناني هستند كه دوران گذار از سنت به مدرنيته را طي ميكنند؟
بله، اين هم يكي از دغدغههاي من است. من خودم دقيقاً آدمي هستم كه يك بخش بزرگي از وجودم سنتي است و يك بخش بزرگ ديگر مدرن. براي اينكه بتواني بين اين دو توازن و تعادل برقرار كني، بايد خيلي آدم باشعوري باشي، وگرنه به هر سمت بچرخي يا ميشوي زن سنتياي كه مرد بايد توي سرت بزند يا ميشوي زن مدرني كه دائماً داد و فرياد ميزني و مطالبات عجيب و غريبي داري، در حالي كه به نظر من نياز به اين همه داد و قال نيست. بايد بايستي و مديريت كني تا به همه چيزهايي كه ميخواهي برسي.
يا نرسي. مهم اين است كه تلاشت را كردهاي.
تلاشت را كردهاي و از خودت راضي هستي. به نظر من كسي كه ميتواند خانواده را نگه دارد و مديريت كند، زن است. مرد مقابل تو هر كه باشد، اگر زن در جاي خودش نباشد، آن خانه، خانه نميماند.
مرد هم به بالندگي نميرسد.
بچه هم درست بزرگ نميشود. من به مديريت زن كه مسئوليت بزرگ زنان در خانه است و دارد فراموش ميشود نگاه كردهام.
فراموش شده است شما دير رسيدهايد.
دارم ميگويم نسل دهه 50. اين نسل از مادرش ياد گرفته است در شرايط بحراني بايستد. من از مادرم ياد گرفتم، چون در زمان جنگ ايستاد و من اين را ديدم.
اين نسل ياد گرفت كه اين قدر حرف طلاق نزند. حرف زدن درباره طلاق راحت شده است.
در يكي از اپيزودهاي فيلمم، در بحرانيترين شرايط، شوهري كه ديگر هيچ كاري نميتواند در زندگي اجتماعي انجام بدهد و خانهنشين شده است، زن هرگز از طلاق حرف نميزند و فقط ميگويد باش. خودش كار ميكند و زندگي را ميچرخاند، ولي مهري در آن خانه وجود دارد كه برايش عزيزتر است. من حرف كساني را كه به من ميگويند به زني كه دارد اين قدر سختي ميكشد بگو بيرون بيايد، نميفهمم.
فرار را نميفهميد؟
يكي از ديالوگهاي فيلمم همين است. شوهر به زن ميگويد:«اگر بمانم ميروم زندان». زن ميگويد:«زندان را ميفهمم، فرار را نميفهمم». من بارها گفتهام زمين ميخورم، ولي سعي ميكنم تعداد بلند شدنهايم يكي بيشتر از تعداد زمين خوردنهايم باشد. برايم اين پرسش مطرح است كه چرا مردهايمان در شرايط بحراني خيلي زود از زير بار مسئوليتشان فرار ميكنند.
همه هم نه، ولي كلاً اين چيزي است كه به نظر ميرسد در دو دهه اخير ياد گرفتهاند. قبلاً اين طور نبود.
جمعه كنگره تجلي اراده ملي است. قرار بود به خاطر پرداخت به موضوع خانواده به فيلم «خانوم» جايزه بدهند. دو باره فيلم را كنار گذاشتهاند و نميدانم چرا؟
اگر مردم پيام فيلم را بگيرند تمام است. اتفاق خوبي كه در جامعه ما هست، اين است كه استقبال از يك اثر هنري ربط چنداني به تبليغات مرسوم ندارد و در واقع تبليغ دهان به دهان است. مردم ما بر اثر توصيههاي همديگر فيلمها را ميبينند نه بر اساس بنر و تبليغ تلويزيوني و مجلات فيلم.
اميدوارم اين طور باشد.
مردم ما در كليت خودشان غالباً كارهاي شگفتانگيزي ميكنند كه از تكتكشان توقع نداري. اثر هنري هم اگر حرفي براي گفتن داشته باشد اين اتفاق برايش ميافتد.
خدا كند. من فكر ميكنم در سايه افراط و تفريطها نقش حقيقي زنان گم شده است. سعي كردهام اين نقش گمشده را بازسازي كنم. اميدوارم از پس كار برآمده باشم.
دیدگاه تان را بنویسید