ایکنا: عماد افروغ به بیان نکاتی در باب مبانی و مبادی فقهی و فلسفی انقلاب اسلامی در اندیشه امام خمینی(ره) پرداخت. افروغ در این گفتوگو با تأکید بر جامع و دقیق نبودن تحلیلها و تبیینهای صورت گرفته، به طرح موضع خود و اشکالات وارد بر مدعایی پرداخت که سهم مبنایی در انقلاب اسلامی را به فقه میسپارد و فلسفه را در این رابطه نامؤثر میپندارد. افروغ با اشاره به دخیل بودن عوامل علّی و عوامل اعدادی یا بیرونی در پدید آمدن هر حادثه، بیان کرد: ما باید ببینیم که این مبادی و عوامل در انقلاب اسلامی کداماند. منظور من از عوامل علّی انقلاب، ظرفیتها و قابلیتهای درونذاتی است که انقلاب را پدید آوردهاند و عوامل بیرونی هم همان شرایط بیرونی هستند. حال اگر کسانی توانستند این ریشهها و عوامل را به فقه برگردانند و از فقه استخراج کنند، به ما هم نشان دهند، اما مسئله این است که اساساً موضوع در اینجا به درستی فهم نشده است. پشتوانه فقهی انقلاب اسلامی نیز فلسفی است/ فقه امام(ره) ریشه در یک نگرش فلسفی دارد وی با اذعان به وجود پشتوانههای فقهی در انقلاب اسلامی، عنوان کرد: انقلاب اسلامی هم پشتوانه فلسفی دارد و هم پشتوانه فقهی، اما آن
چیزی که باید به آن توجه کرد، این است که اتفاقاً پشتوانه فقهی انقلاب اسلامی نیز فلسفی است. در حقیقت بحث در این است که این پشتوانه فقهی نیز که از آن سخن گفته میشود، ریشه در یک نگرش فلسفی خاص دارد و ما اگر متوجه این نکته نباشیم یا نشویم، فکر میکنیم که امام(ره) هم مانند سایر فقها مثلاً صرفاً قائل به فقه معهود یا مصطلح بودهاند. نویسنده کتاب «اسلام و جهانی شدن» در تبیین تفاوت موضع امام(ره) با سایر فقها، به دخالت دادن زمان و مکان در فقه از سوی ایشان، تحول در موضوع و ابداع روش جدید در فقه و طرح مردمسالاری دینی در قالب جمهوری اسلامی، اشاره کرد و گفت: اینها همه حاکی از نگرش فلسفی امام(ره) است که بر فقه ایشان مؤثر واقع میشود و وی را از سایر فقها متمایز میکند. بر اساس حکمت متعالیه، فقه ابزار حکومت است افروغ افزود: اتفاقاً در همان قالب نگرش فلسفی صدرایی که به ایشان منتقل شده است، این مسئله نیز مطرح است که ابزار حکومت فقه است و نه فلسفه و عرفان. افروغ در این باره اظهار کرد: در این جا سخن از ابزار حکومت است. همان ملاصدرایی که بحث از حکمت متعالیه را مطرح میکند، میگوید که «شریعت روح سیاست است»؛ یعنی اینکه باید
فقیه باشی تا بتوانی کشور را اداره کنی. اما این فقه هر فقهی نیست. با فلسفه و عرفان نمیتوان یک کشور را اداره کرد / فلسفه و عرفان ما را از فقه مستغنی نمیکند افروغ با اشاره به ماهیت هنجاری و قانونی فقه، گفت: فلسفه و عرفان پشتوانه نظری انقلاب است، اما وقتی که یک نظام میخواهد تأسیس شود، با فلسفه نمیشود یک کشور را اداره کرد، چون فلسفه و عرفان یا جنبه شخصی دارند یا به جنبههای مبنایی و هستیشناختی ارجاع دارند. طبعاً با جنبههای شخصی و هستیشناختی و نظری نمیتوان کشور را اداره کرد. در این صورت همه چیز شخصی خواهد شد یا در سطح نظری باقی خواهد ماند. برای اداره یک کشور، آن چیزی که نیاز است، چیزی از جنس قانون است که به نحوی بینالاذهانی بیانگر رابطه انسان و موضوعات مختلف باشد و این روابط را در سطح رفتارهای قابل پیشبینی تعریف کند تا همگان متوجه باشند که با چه چیزی سر و کار دارند. وی با بیان اینکه این چیزی است که از فقه بر میآید و نه از فلسفه و عرفان، عنوان کرد: حکومت در مرحله فعلیت خود از طریق ابزار قانون عمل میکند و این قانون در انقلاب اسلامی از جنس فقه است، اما همچنان که گفته شد، روشن است که این فقه هر فقهی
نیست. این استاد دانشگاه افزود: یک فقه هست که ریشه در اخباریگرایی دارد و یک فقه هست که ریشه در اصولیگرایی دارد. اینها هر کدام مبناهای متفاوتی دارند و آن چه مبنای امام(ره) را در فقه و در انقلاب اسلامی فراهم کرده است، پشتوانه فلسفی و عرفانی ایشان است که البته هم چنان که توضیح داده شد، امام(ره) را مستغنی از فقه نکرده است. افروغ با اشاره به پاسخ امام(ره) به پرسش محمد حسنین هیکل که انقلاب اسلامی را در فلسفه مرهون ملاصدرا و در اخبار و فقه متأثر از «کافی» «جواهر» معرفی می کند، گفت: خود ایشان میگویند این انقلاب به لحاظ فلسفی مدیون ملاصدراست، پس دیگر چه جای انکار است. وی با تأکید مجدد بر جایگاه متفاوت فقه و فلسفه و پشتوانه بودن فلسفه برای فقه، بیان کرد: ما اساساً یک سری سؤالات مبنایی داریم که این سؤالات اصلاً ربطی به فقه ندارد. یکی از آن سؤالات مبنایی این است که امام(ره) اصلاً بر اساس کدام بینش میان دین و سیاست ارتباط برقرار کرد؟ این یک سؤال فلسفی است و شما نمیتوانید در فقه به آن پاسخ بگوئید. این نکته به پرسش دیگری مبنی بر اینکه امام(ره) بر اساس چه بینشی بین فرد و جامعه یا بین دنیا و آخرت رابطه برقرار کرد؟
نیز پاسخ میدهد. تفکر ناثنویتگرا و اصالت الوجودی ملاصدرا؛ مبنای اندیشه امام(ره) در انقلاب نویسنده کتاب «انقلاب اسلامی و مبانی بازتولید آن» اساس و مبنای امام(ره) در پاسخ به این پرسشها را تفکر ناثنویتگرا و اصالت الوجودی ملاصدرا دانست و بیان کرد: ما حتی میتوانیم اسمی هم از ملاصدرا نیاوریم و بگوییم پاسخهای امام و رویکرد ایشان بر اساس بینش اصالت وجودی و یک تفکر ناثنویتگرا استوار است. جمع «اخلاق و سیاست»، «فرد و جامعه» و «دنیا و آخرت» در پرتو کلگرایی توحیدی افروغ ادامه داد: برای مثال، امام(ره) در همان تقریرات فلسفیشان که آقای عبدالغنی اردبیلی آنها را جمعآوری کرده است، میگویند که بر اساس تفکر اصالت ماهیت ما با متباینات بالذات سر و کار خواهیم داشت، اما بر اساس اصالت وجود، این تباین بالذات از بین میرود. وقتی که همه چیز متباین شدند، دیگر شما نمیتوانید بین اخلاق و سیاست هم جمع کنید، دیگر نمیتوانید بین فرد و جامعه هم جمع کنید و همچنین نمیتوانید بین دنیا و آخرت هم جمع کنید. زیرینترین لایه انقلاب اسلامی یک کلگرایی توحیدی است وی با بیان این که زیرینترین لایه انقلاب اسلامی یک کلگرایی توحیدی است،
اظهار کرد: این کلگرایی توحیدی که هیچ ثنویتی را بر نمیتابد، ریشه در تفکر ملاصدرا دارد و این افتخار ماست که این الهیات اسلامی شیعی و این جنس الهیات با چنین انسجام و توانایی در عالم مسیحیت و در هیچ عالم دیگری هم پیدا نمیشود. غلبه ثنویت در جهان غرب و مبرّا بودن تاریخ ما از ثنویت افزوغ با اشاره به غلبه ثنویت در جهان غرب، بیان کرد: غرب از زمان دکارت به بعد اسیر ثنویت شد و بعضیها هم میگویند که این ثنویت ریشه در تثلیث مسیحی هم دارد. اما ما به لحاظ تاریخی هیچگاه اسیر ثنویت نبودهایم. الهیات اسلامی شیعی ما مؤید یک تفکر ناثنویتگرای خالص و ناب است و حتی اگر ثنویتی در آیین زرتشت هم وجود داشت که بنده مخالف آن هستم، معتقدم آن ثنویت هم ثنویت در اخلاق بوده و نه در آفرینش. این ناثنویتگرایی در یکتاپرستی اسلام کاملاً ناب است. وی اضافه کرد: آنهایی که میپرسند «دین را با سیاست چه کار؟» به گونهای اسیر یک تفکر ثنویتگرا هستند و در حال حاضر نیز در دنیای امروز فیلسوفانی هستند که کلاً تفکر ثنویتگرایی و دوئالیسم را کنار گذاشتهاند، اما موضع کسانی که ریشههای فلسفی و عرفانی انقلاب را نمیپذیرند، در کل ناشی از ضدیتشان با
فلسفه و عرفان است.
دیدگاه تان را بنویسید