سرويس سياسي «فردا»؛ مساله بركناري آيت الله منتظري كه در پي اقدامات انحرافي و جنايات مهدي هاشمي حادث شد يكي از مباحث مهم تاريخ انقلاب اسلامي است. مهدي هاشمي، برادر داماد مرحوم منتظري از جمله افرادي بود كه پيش از انقلاب به
اتهام معاونت در قتل آيتالله شمس آبادي دستگير و محكوم گرديده بود. وي پس از پيروزي انقلامي اسلامي نيز در سايه حمايت مرحوم منتظري به اقدامات جنايتكارانه خود ادامه داد و فجايع و جناياتي را به بار آورد. نحوه فعاليت و بازجوييهاي وزارت اطلاعات از مهدي هاشمي و نحوه برخورد آقاي منتظري با اين موضوع كه به بركناري او از قائم مقامي رهبر كبير انقلاب انجاميد در كتاب خاطرات آيت الله محمد ريشهري، وزير اطلاعات وقت آمده است كه حاوي نكات قابل توجهي در اين زمينه است.بخشي از خاطرات آيت الله ريشهري كه حاوي اسناد و مدارك تاريخي و تنها يك نمونه از جنايات باند مهدي هاشمي در اين زمينه در ادامه ارائه ميشود.
**************************************
دیداری تلخ با آقای منتظری چند روز پس از بازداشت مسئول خانه تیمی (آقای احمد عرب زاده)، از دفتر آقای منتظری اطلاع دادند که ایشان میخواهد مرا ببیند. هدف از این دیدار مشخص بود. در پاسخ گفتم که به ایشان بگویید: «ان شاءالله پس از چند روز دیگر که بازجوییهای عربزاده، کمی پیشرفت کرد، جهت توضیح روشنتر مسائل، خدمتتان خواهم رسید». قبل از پایان هفته، به مسئول دفتر خود گفتم که مقدمات ملاقات با آقای منتظری را فراهم سازد. وی پس از تماس با دفتر آقای منتظری گفت که میگویند: «آقا فرمودهاند که با همان شرط، حاضرم ایشان را بپذیرم»! این جمله، گنگ و نامفهوم بود؛ چون کسی شرطی را برای ملاقات با آقای منتظری، با من مطرح نکرده بود و در ضمن ـ اگر گفته دفترش صحیح باشد ـ آقای منتظری خواسته بود مرا ببیند.
پس از تحقیق، معلوم شد که آقای منتظری، توسط آقای قاضی خرمآبادی پیغامی برای من فرستاده که به من نرسیده و مضمون آن پیام، این بود که «آقای منتظری در صورتی حاضر است با من ملاقات کند، که همراه با متهم دستگیر شده مرتبط با خانه متعلق به نهضتها (خانه تیمی مربوط به مهدی هاشمی) باشم»! پس از اطلاع از این موضوع، به آقای قاضی خرمآبادی گفتم: «من همراه متهم، نزد آقای منتظری نخواهم رفت و اگر ایشان مایل است در مورد مسائلی که پیش آمده کسب اطلاع کند، آمادهام خدمت ایشان برسم». پس از اندکی معطلی، بالاخره رضایت دادند که وزیر اطلاعات، بدون اینکه متهم، همراه او باشد، برای ادای توضیح، خدمت قائم مقام رهبری برود! روز جمعه، همراه آقای فلاحیان، قائم مقام وقت وزارت اطلاعات، خدمت آقای منتظری رسیدیم. در این دیدار، ماجرای خانه تیمی مهدی هاشمی و موارد غیرقانونی موجود در آن را به تفصیل، برای ایشان توضیح دادم. انتظار این بود که ایشان با شنیدن این خبر، که گروهی با پول ایشان و با سوء استفاده از نامشان، پودرهاي سرطانزا، مواد منفجره، ترياك و ... تهيه ميكنند تا انقلاب اسلامي را صادر نمايند! اندكي تكان بخورد؛ از ما تشكر كند و لااقل به
احترام امام (ره) كه دستور برخورد با اين جريان را صادر كرده، سد راه تحقيقات در اين زمينه نشود؛ اما بر خلاف انتظار ايشان نه تنها تشكر نكرد، بلكه ما را به شدت توبيخ كرد كه چرا بدون حضور صاحبخانه، خانه ياد شده را تخليه كردهايد؟! چرا ضعيف كشي ميكنيد؟! چرا خط بازي ميكنيد؟! و شگفت آورتر اينكه : براي صدور انقلاب، سلاح و مواد منفجره و جعليات ضروري است و ...! باري، گفتگو با آقا منتظري، ثمري نداشت و ايشان همچنان بر درستي راه مهدي هاشمي و خطا بودن اقدامات وزارت اطلاعات در تخليه خانه تيمي و عدم پيگيري اين ماجرا اصرار ميورزيد. سرانجام، اين ديدار با تلخي پايان يافت. شایعه ارتباط دستگیری مهدی هاشمی با ماجرای مک فارلین یکی از اقدامات طرفداران مهدی هاشمی، پس از دستگیری او، جَوسازی در جهت مرتبط جلوه دادن دستگیری مهدی هاشمي با ماجرای مک فارلین است و هادی هاشمی در این باره، متهم ردیف اول است. در اعلامیهای ـ که طبق تحقیقات ـ با حضور وی و با امضای «جمعی از فضلا و طلاب حوزه علمیه قم» تهیه و توزیع شد، آمده: «آیا قطع ملاقاتها در ارتباط با کوتاه آمدن و سازش برخی، در مقابل فشارهای بینالمللی و ابرقدرت غرب و شرق
نمیباشد؟!» در اعلامیه دیگری از طرف این افراد، با امضای «جمعی از اساتید حوزه علمیه قم» تهیه و توزیع گردید، آمده: «در پایان، با اذعان به اصالت حفظ نظام اسلامی، متذکر میشود متأسفانه اخبار متواتر، حتی حاکی از مفاسدی از قبیل ارتباط با دول ملحده در شرق و کشورهای معاند در غرب میباشد». آقای محمود صلواتی، در نخستین اوراق بازجویی خود، مینویسد: «در سخنرانی خود برای طلبههای مدرسه رسول اکرم(ص) و امام باقر(ع) گفتم: یکی از به اصطلاح مسئولین بلندپایه آمریکایی آمده در ایران و به طور غیررسمی و با واسطه، میخواسته است صحبتی داشته باشد در رابطه با جنگ و صدام، و حدود یک هفته در ایران بوده و ـ آن جور که شنیدهام ـ یکی از شرایط آنها، این بوده که ما از ایران چشم پوشیدهایم؛ ولی در رابطه با سایر کشورها، ایران باید قول بدهد که دست از ماجراجویی بینالمللی بردارد. ما در مقابل این شرط، حاضریم صدام را برداریم. و گفتم این تحلیل از من است که شاید دستگیری سید مهدی و افرادش در همین رابطه باشد؛ چون در خارج از کشور، سمبل ماجراجویی بینالملی، سید مهدی بوده است...». برخی از رسانههای خارجی، مانند مجله الشراع هم به این شایعات دامن زدند.
مهدی هاشمی در آخرین بازجوییهای خود در تاریخ 5/7/1366 درباره ریشه این شایعات میگوید: «مسئله مک فارلین، وقتی که مطرح شد ـ یعنی گزارشش را من با آقای هادی باهم خواندیم ـ و اینها در همین محورها بود، اولین جرقهای که به ذهن ما رسید، همان لحظه که با آقای هادی با هم خواندیم، همین بود که یعنی این تحلیلی که بعداً اینها متأسفانه نوشتند و پخش کردند، این تحلیل را قبلاً خود من با آقای هادی نشسته بودیم [و] روی آن صحبت کرده بودیم که مثلاً در اثر گرایشی که اینها به غرب پیدا کردهاند مثلاً بعضی مقامات و دولتمردان، یک چنین توافقهایی صورت گرفته که مثلاً «نهضتها» را از این طرف، اینها بایکوت کنند و در اِزایش هم غرب، یک تعهدی به ایران بدهد که در رابطه با جنگ و صدام و اینها، مسئله به یک صورتی حل بشود. این چیزی بود که به ذهن ما رسید؛ منتها به مرحله ابراز نرسید که رویش تصمیمگیری عملی و اقدام عملی بکنیم؛ چون مصادف بود با همان روزهایی که من بازداشت شدم که خب، دنباله قضیه را خود آقای هادی و دوستانی که بیرون بودند ـ آن طوری که من شنیدم ـ در طی یک اعلامیه صادر کردند و این تحلیل را به این صورت منعکس کردند...». با این وصف، آقای
منتظری در خاطرات خود میگوید: «البته افشای قضیه مک فارلین هم در مجله الشراع لبنان ـ که به وسیله مهدی هاشمی انجام شد ـ در تشدید این قضایا نقش داشت. آقایان برای خرید اسلحه، روابط مخفیانهای با آمریکاییها برقرار کرده بودند و مکفارلین، مشاور رئیس جمهور آمریکا و همراهان او به طور مخفیانه به ایران آمده بودند و مذاکراتی صورت گرفته بود... ظاهراً سید مهدی توسط یکی از دوستانش به الشراع رسانده بود و آقایان با عَلَم کردن این مسائل میخواستند به طرفهای آمریکایی خود بفهمانند که ما، با طرفداران صدور انقلاب ـ به قول آمریکاییها: تروریسم ـ و با مخالفان این مذاکرات و افشاکنندگان آن برخورد کردهایم». افزون بر این، در جای دیگری ضمن اظهار مخالفت با شماری از اقدامات آقای امید نجفآبادی، در مورد قضاوتهای وی در سِمَت قاضی دادگاه انقلاب، میگوید: «ولی بازداشت و اعدام او، برا این امور نبود و ظاهراً آقای امید هم قربانی قضیه مک فارلین شد». ملاحظه میکنید، فقیهی که سالها در حوزه تدریس کرده و قرار بوده پس از امام سکاندار رهبری جمهوری اسلامی گردد، سالها پس از کشف جنایات هولناک مهدی هاشمی و به رغم اعترافات صریح وی، در مورد
چگونگی شایعه مرتبط بودن دستگیری او با ماجرای مک فارلین، برای اثبات نادرستی برخورد با مهدی هاشمی، چگونه آسمان را به ریسمان میبافد! مهدی هاشمی و یارانش را طرفداران صدور انقلاب معرفی میکند و هدف از برخورد با وی را سازش با آمریکا! تو خود، حدیث مفصل بخوان از این مُجْمل! که دیگر تحلیلهای وی در کتاب خاطراتش نیز از چنین وزن و اعتباری برخوردار است. غربت وزارت اطلاعات و دشواري راه در فضاي سياسي آن روز، غربت وزارت اطلاعات، مشهود بود. برخي از مسئولان بلندپايه سياسي نظام، به دليل مصالح سياسي، حركتي را كه با دستور امام آغاز شده بود، مصلحت نمي دانستند و از آينده آن بيمناك بودند؛ اما در برابر قاطعيت امام، راهي جز سكوت نداشتند. برخي از شخصيتهاي سياسي صريحا ميگفتند كه با اين گونه برخورد، موافق نيستند؛ ليكن از نظر امام تبعيت مينمايند. شنيدم يكي از مسئولان عالي رتبه قضايي گفته بود: «اين چه كاري است كه وزارت اطلاعات انجام ميدهد؟ آقاي منتظري رهبر آينده است. چرا وزارت اطلاعات با اين برخوردها، او را زير سئوال ميبرد؟ آقاي ريشهري مرتب پيش امام ميرود و امام بر اساس گفتههاي او، تصميم ميگيرد. اشتباه ما اين بود كه نرفتم
تا مسائل خود را با امام در ميان بگذاريم. ما زودتر در اين رابطه اقدام ميكرديم. اين حركتي كه وزارت اطلاعات شروع كرده، معلوم نيست به كجا بينجامد...» با اندكي تامل در مواضع مسئولان بلندپايه سياسي و قضايي كه بدان اشاره شد، مشخص مي گردد كه پيگيري اتهامات مهدي هاشمي تا چه اندازه دشوار بود. ترديدي ندارم كه اگر به مصلحت انديشيها گوش فرا مي دادم و مصلحت شخصي ظاهري خود را بر انجام تكاليف الهي ترجيح ميدادم، امروز جمهوري اسلامي در كام جريان منحرف مهدي هاشمي فرورفته بود. در آن ايام، يكي از سران قوا به آقاي هاشمي رفسنجاني فرموده بود:«در صورت موفق شدن اين جريان، ما هر دو را براي يك چوبه دار، اعدام ميكنيم.» به هر حال همراهي با امام حقيقتا دشوار بود اما آنچه دشواري راه را مضاعف ميكرد، پيشرفت بازجويي مهدي هاشمي بود.
گفتوگو با مهدي هاشمي او را به يكي از اتاقهاي بازداشتگاه آوردند. پيش از آن كه با وي وارد گفتگو شوم، به حقيقت قرآن و ارواح طيبه معصومان، متوسل شدم. از خدا خواستم كه كلامم را نافذ و كارا سازد. اگر خداوند متعال ياري نميكرد، كاري از من ساخته نبود. فضاي روحاني بر محيط حاكم شد و با اين پرسش ، سر گفتگو با مهدي هاشمي باز كردم: پرسيدم: تو از خدا نميترسي؟ پاسخ داد: چرا. گفتم:ميترسي؟ گفت: بله. گفتم: خدا ميداند كه تو چه كارهاي و چه كردهاي . خودت هم ميداني. چرا نميگويي؟ پاسخ داد: گفتهام. بعضي جزئيات هست كه شايد نگفته باشم. گفتم:همه اين مسائل را گفته اي؟ گفت:نه گفتم: خب، بگو؟ گفت:خيلي خوب، خواهم گفت. آري خداوند متعال در همين كلمات ساده، اثري نهاد كه به اصطلاح، « متهم بريد». دستگيري همدست مهدي هاشمي و افشاي جنايت هولناك هاشمي توضيح داد كه چگونه به دستور او و به همراهي و همكاري فردي به نام محمدكاظمزاده، پس از تعقيب و مراقبت و زير نظر گرفتن رفت و آمدهاي حشمت و فرزندانش آنان را ربودهاند و به قتل رساندند. ماموران وزارت اطلاعات، بر اساس دانستههاي مشمئز كننده جديد، براي دستگيري كاظم زاده و نيز كشف
جنازههاي افراد مقتول به اصفهان رفتند ولي به سبب عدم كشف اجساد به تهران بازگشتند.محل دقيق دفن اجساد را، تنها كاظمزاده ميدانست و او حاضر نبود در اين مورد حرفي بزند. كاظم زاده به تهران منتقل شد و بعد از تلاشهاي فراوان، صحبتهاي طولاني ماموران وزارتخانه و روبرو شدن او با مهدي هاشمي و در ميان آمدن اعترافات و صحبتهاي ديگر، سرانجام كاظمزاده هم بريد و به هم درستي و ربودن و قتل حشمتزاده و فرزندانش اعتراف كرد.او گفت جنازهها را به قنات متروكهاي، در گوشه باغ خود انداخته و روي آن را با لودر، همواره كرده است.
جستجو براي يافتن اجساد آغاز شد و بعد از مدتي جنازهها كه حاكي از كشته شدن صاحبانشان به گونهاي فيجع بودند از درون خاك بيرون كشيده شدند. گفتني است كاظمزاده، وقتي وارد باغ خود- كه محل وقوع جنايت بود- شد و مشاهده كرد كه براي پيدا كردن پيكر مقتولان، قبل از حضور وي، چند درخت بريده شده است، بسيار نارحت و برآشفته شد. او كه با قساوت تمام، ريشه زندگي سه انسان را در همين محل قطع كرده و خم به ابرو نياورده بود، به شدت به قطع چند درخت معترض بود. ماجراي قتل حشمت و فرزندانش از زبان مرادي س. آقاي مرادي! نحوهي تصميم گيري و اقدامات خودتان بعد از پيغام آقاي هاشمي را توضيح دهيد؟ ج: همانطور كه برادرم آقاي هاشمي گفتند، در اوايل سال 64، پيغام به من رسيد كه عباسقلي حشمت، قصد ترور آقاي مهدي هاشمي را دارند و من هم موضوع را با برادرم، آقاي كاظمزاده در ميان گذاشتم و گفتم عباسقلي حشمت طرح ترور آقاي هاشمي را دارند و ما وظيفه داريم او را ترور كنيم.» و برادرمان آقاي كاظمزاده مامور رسيدگي شد كه رفت و آمد آنها را كنترل كند. يك روز گفت كه امروز عباسقلي حشمت به باغ خود رفته است و فلذا ما هم با ماشين شخصي خود كه يك پيكان قرمز است
به باغ روبرو آنها رفتيم و مخفي شديم و موقعي كه عباسقلي و دو پسرش با تويوتا مي خواستند به منزلشان بروند، در بين راه يك جاي خلوتي جلوي آنها پيچيديم و با اسلحه كه در اختيار داشتيم( من كلت داشتم و برادر كاظمزاده، كلاشينكف) با تهديد آنها را سوار ماشين كرديم و چادري كه براي ماشين تهيه كرده بوديم روي سرشان كشيدم و نزديك غروب رفتيم به باغ محمد كاظمزاده و در فاصله 20 الي 30 متري آنها را از هم جدا نشانديم. با پارچه چشمهاي انها را بستيم تا اينكه مطمئن شديم كسي ما را تعقيب نكرده و هوا هم تاريك شده. قطعه طنابي برادرمان، كاظمزاده تهيه كرده بود؛ آن را به گردن عباسقلي حشمت انداختيم و دو نفري آن را آنقدر كشيديم تا خفه شد و بعد به سراغ همايون رفتيم و بعد سراغ سعيد و بعد از اينكه كارمان تمام شد، اول همايون را به داخل قنات انداختيم و برگشتيم، سعيد را به همان جا برديم بعد، عباسقلي را به همان شكل پهلوي همان دو نفر انداختيم و به وسيله بيلي روي آنها خاك پوشانديم و ساعت يازده شب به منزل برگشتيم.
دیدگاه تان را بنویسید