روزنامه اعتماد: عماد افروغ هرچند که معتقد است فرهنگ نقادی در جامعه ما هنوز در وضع مطلوبی قرار ندارد، ولی امروز ما را از حیث ادب و تحمل نقادی بهتر از دیروزمان می داند. وی حساب نقد را از تخریب شخصیت جدا می داند ولی نقد شخصیت سیاستمداران را نیز با تخریب شخصیت آنها یکی نمی داند؛ اگرچه شخصاً ترجیح می دهد به نقد افکار و تصمیمات آنها بسنده کند. او که خودش جزو منتقدان سیاسی مؤدب جامعه ایران اس
ت، چسباندن انگ سیاه نمایی بر پیشانی منتقدان را نشانه خو گرفتن فرد نقد شونده به تمجید و تملق می داند. متن زیر، گفت و گویی است با عماد افروغ درباره فرهنگ نقادی و به ویژه نقد سیاسی در ایران امروز چنانکه مستحضرید، اعتراضات اخیر به گفتگوی تلفنی اوباما و روحانی، بحث "حق اعتراض رادیکالها به سیاست دولت برآمده از رای اکثریت مردم" را مطرح کرده است. درباره آزادی اعتراض این افراد چه نظری دارید؟ با توجه به ابهام و اختلاطی که بین مذاکره و رایطه وجود دارد، اگر قرار باشد واقعبینانه سخن بگوییم و زمینههای هر پدیدهای را مورد توجه قرار دهیم،
این طرفداران مذاکره و رابطه با آمریکا هستند که باید نظر خودشان را با اقبال عمومی مواجه کنند نه بالعکس. یعنی ما نباید به مخالفان مذاکره با آمریکا، بگوییم شما حق مخالفت دارید؛ بلکه باید به موافقان مذاکره با آمریکا، بگوییم شما بر پایه چه قرینه و زمینه و چه تغییر نگرش و تغییر پارادایمی، دم از مذاکره با آمریکا میزنید؟ این یک پاسخ جامعهشناسی-گفتمانی به سوال شماست. اما با فرض اینکه ضرورت مذاکره با آمریکا، به لحاظ گفتمانی و تاریخی و سیاسی و اجتماعی پذیرفته شد، با توجه به واقعیت تاریخی جامعه ما، طبیعتاً حق اعتراض مخالفان این مذاکره پا بر جاست. حتی اگر این گذشته تاریخی رابطه ایران و آمریکا در افکار عمومی جامعه ما نبود، اساساً بر مبنای "حقوق شهروندی" باید گفت که هر اقلیتی همواره حق اعتراض دارد. مگر ما میتوانیم جامعه را یکدست ببینیم و - با فرض اینکه قدرت رسمی را هم یکدست بدانیم ( که البته این فرض هم محل تامل و چالش است)- غافل شویم از اینکه جامعه فقط قدرت رسمی نیست؟ ما در جامعه قدرت غیر رسمی هم داریم. من بارها گفتهام که شاید ایدهآل ما این باشد که قدرت رسمی در دست کسانی باشد که ملتزم به گفتمان انقلاب اسلامیاند؛
ولی کسانی هم که به این گفتمان التزامی ندارند، در عرصه مدنی حق شهروندی دارند. بنابراین اگر کسی سوال و ابهامی نسبت به مذاکره دولت روحانی با دولت آمریکا دارد، این حق برای او محفوظ است که سوالش را مطرح کند و یا حتی اعتراض کند؛ ولی اعتراض او باید در چارچوب قانون باشد. اما اگر معترضان نخواهند اعتراضاشان را در چارچوب قانون مطرح کنند، عملاً اختیار دارند که چنین کاری انجام دهند ولی باید تاوان عمل خود را نیز بپردازند. به هر حال توصیه موکد به چنین افرادی این است که از ظرفیتهای قانونی کمال استفاده را بکنند. نقد بکنند نه هتاکی. آگاهیبخشی کنند نه تخریب شخصیت. نحوه استقبال این منتقدین از رئیس جمهور، هیچ توجیهی ندارد بلکه نتیجه معکوس هم در بر دارد. این معترضان میتوانستند پلاکاردهایی در دست داشته باشند و در آن پلاکاردها اعتراضات خودشان را بیان کنند. مسلماً این شیوه اعتراض، نتیجه بخشتر از هیجانی شدن و در پیش گرفتن رفتارهایی است که برای نمونه و چند پیش در برابر سفارتخانه انگلیس در ایران، شاهد آن بودیم، حرکت ناموجهی که به اشغال موقت و در نهایت تعطیلی آن منجر شد. درباره این تیپ از معترضان این تلقی وجود دارد که اینها
اساساً اهل گفتگو نیستند چه رسد به گفتگوی انتقادی و مقاله نوشتن و ... ما واقعاً نمیتوانیم بگوییم که تمام منتقدین و معترضین یک اردوگاه سیاسی، از این دسته افراد هستند. اینها وابسته به اردوگاهی هستند که روشها و مواجهات دیگری هم در آن اردوگاه وجود دارد. در جناح مقابل این افراد هم روشها و مواجهات مختلفی وجود دارد. به قول معروف، در یک فراروایت، خردهروایتهای زیادی وجود دارد. ما نمیتوانیم همه معترضان یک جناح را به یک چوب برانیم. روش برخورد مبتنی بر هتاکی و تهمت و برخورد فیزیکی منحصر به یک اردوگاه نیست. اخیراً در یکی از سایتهای اصلاحطلب، بابت یکی از تحلیلهای سیاسی بنده، چنان بی حرمتی ها و هجمه هایی به من شد که با خودم گفتم صد رحمت به حملات به اصطلاح اصول گرایان تند رو در دولت گذشته. آن تحلیل شما چه بود؟ تحلیل من این بود که جامعه ما طیفی است و این طیفگونگی باید خودش را در آرایش کاندیداها نشان دهد تا ما حضور حداکثری داشته باشیم. من در سال 88 از آقای میرحسین موسوی برای حضور دعوت کردم تا فضا طیفی شود. وقتی که آقای موسوی آمد و بعد هم آقای کروبی کاندیدا شد، اصولگرایان تلاش کردند که فقط با یک کاندیدا وارد
میدان انتخابات شوند. ولی من تمام تلاشم این بود که یک نفر دیگر هم به اصولگرایان اضافه شود. در انتخابات امسال هم باز تحلیل من این بود که فضای طیفی در رقابت انتخاباتی شکل بگیرد. فضای خوبی هم ایجاد شد. هشت کاندیدا وارد میدان شدند اما سرانجام عمل یک کاندیدای اصلاحطلب، فضا را قطبی کرد. من با همان منطقی که در سال 88 مدافع حضور میرحسین موسوی بودم، امسال از کنارهگیری آقای عارف انتقاد کردم. گفتم چرا کنارهگیری کردید و فضا را قطبی کردید. وقتی عارف کنار رفت و فضا قطبی شد، عقل سیاسی اقتضا میکرد که اصولگرایان هم فضا را قطبی کنند. اما آنها عقلشان نرسید چنین کاری کنند! منطق استدلال من در هر دو انتخابات ریاست جمهوری اخیر، دفاع از شکلگیری فضای طیفی در جامعه بود. ولی ناگهان کلی تیتر و کامنت تند و تیز علیه من پدیدار شد! این طرز رفتار، متاسفانه در هر دو اردوگاه سیاسی جامعه ما وجود دارد. این یک معضل است و نباید آن را سیاسی و جناحی کرد. در مجموع به نظر میرسد که گفتگوی انتقادی مودبانه در جامعه ما، کار بسیار سختی است. یعنی معمولاً حرمتها تا وقتی حفظ میشود که باب بحث انتقادی باز نشده است! ما باید یاد بگیریم که نقد فکر کنیم
نه تخریب شخصیت. تخریب شخصیت نه تنها نقد نیست بلکه نتیجه عکس میدهد. ما باید نقد فکر کنیم و نقد فکر هم کار آسانی نیست؛ هم صبر و حوصله میخواهد هم علم و فهم و درک. کسی که میخواهد فکر دیگری را نقد کند، باید مبانی و مولفه ها و استلزامات و دلالتهای آن فکر را بشناسد. این کار، کار هر کسی نیست. اما هتاکی نیازی به این چیزها ندارد! هتاکی نیازمند یک برداشت احساسی و یک زبان رها شده است. یکی از تفاسیر "انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال" میتواند همین باشد که به فکر دیگران کار داشته باشیم نه به شخصیت آنها. ما نیازمند آموختن گفتگو و نقد فکر هستیم. گفتگو باید تابع احتجاج و استدلال باشد. استدلال خودش یک حقیقت است؛ صغرا و کبرایی دارد و از هر صغرا و کبرایی، هر نتیجهای به دست نمیآید. منصفانه باید گفت که پارهای از اصولگرایان و اصلاحطلبان (و نه همه آنها)، در مواجهه با مخالفان فکری خود، به جای نقد اندیشه به نقد شخصیت روی میآورند و تهمت میزنند و هتاکی میکنند. این طرز برخورد با دیگران غلط است اما ما نباید برخورد عدهای کجرفتار در یک اردوگاه سیاسی را به همه اعضای آن اردوگاه تعمیم بدهیم و بگوییم همه آنها چنیناند. در
هر صورت، نقد فکر حق قانونی همه است و اقلیت و اکثریت ندارد. اختیار لجنمال کردن دیگران را هم نمی توان تکویناً از معترضان گرفت؛ ولی کسی که دیگران را لجنمال میکند، علاوه بر اینکه کارش نتیجه عکس میدهد، باید تاوان کارش را هم پس بدهد. شما فرمودید ما باید یاد بگیریم نقد فکر را با تخریب شخصیت خلط نکنیم. چرا ما تا به حال چنین چیزی را یاد نگرفتهایم؟ این حرف را باید درباره کسانی مطرح کرد که چنین چیزی را یاد نگرفتهاند. سوال من هم این است که چرا این نابلدی در جامعه ما عمومیت دارد و یا دست کم به شدت محسوس است. البته این نکته را باید در نظر داشت که افراد همیشه دچار این نابلدی نیستند. ممکن است کسی در یک دوره، نقد فکر را با تخریب شخصیت در هم آمیزد اما به تدریج از این مشی فاصله بگیرد. به هر حال این واقعیت در جامعه ما وجود دارد و باید برای اصلاح آن کوشید. ما باید فرهنگسازی کنیم، ولی صرف فرهنگسازی هم کافی نیست. در موارد لازم، باید برخورد هم کرد. متأسفانه ما در این مملکت، با اینکه غایت انقلاب ما زیستن اخلاقی است، مدعی العموم اخلاقی نداریم. اگر به جای اینکه صرفاً مدعی العموم سیاسی داشته باشیم که - مثلا ً- فقط به
طرفداری از سران سه قوه وارد عمل شود، مدعی العموم اخلاقی میداشتیم، به نظر من تا حد زیادی در گفتار کسانی که کارشان لجنمالی و تخریب شخصیت دیگران است، تاثیر میگذاشت. به هر حال ما باید به این سمت حرکت کنیم که فرهنگ نقد و نقدپذیری را در جامعه خودمان جا بیندازیم. یعنی فقط نقد نباشد، نقدپذیری هم باشد. این طور نباشد که به یک طرف بگوییم نقد فکر کن؛ بلکه به طرف دیگر هم باید توصیه کنیم که نقدپذیر باشد و گوش شنوا داشته باشد و اهل مشورت باشد و دیکتاتور نباشد. ارتقاء فرهنگ نقادی یک امر طرفینی است. هر دو طرف، نقاد و نقدشونده، باید به ارتقای آن کمک کنند. با همه این حرفها، من فکر میکنم که امروز ما از این حیث خیلی بهتر از دیروز ماست. در همین قصه گفتگوی رؤسای جمهور ایران و آمریکا، این همه نقد سالم به آقای روحانی صورت گرفت. چرا این نقدهای سالم را نبینیم و فقط آن اعتراض ناسالم را در نظر بگیریم؟ درآمیختن نقد با تخریب شخصیت در جامعه ما، معضلی عمومی است؟ پاسخ دادن به این سوال نیازمند مطالعه و بررسی موردی است. ما نمیتوانیم در این خصوص قضاوت قاطع و کلی داشته باشیم. البته نباید فراموش کنیم که ضریب تحمل و سعه صدر هم عنصر مهمی
در این ماجراست. ممکن است ما در کشورمان خیلی چیزها را مصداق تخریب شخصیت بدانیم ولی در همان چیزها در کشورهای دیگر، اموری عادی و پذیرفتنی باشند. و یا ما چیزی را مصداق نقد فکر بدانیم ولی دیگران آن را مصداق تخریب شخصیت قلمداد کنند. در هر صورت، تحمل افراد در این جا خیلی اهمیت دارد. گاهی شما فقط فکر کسی را نقد میکنید ولی او احساس میکند شخصیتش را تخریب کردهاید، چون تحملش در برابر شنیدن نقد دیگران پایین است. اما در مجموع ما نمیتوانیم به وضعیت نقادی در کشور خودمان نمره مثبتی بدهیم. دلایلش هم اجمالاً این است که تئوری نقد نداریم، روش نقد نداریم، فرق نقد و تخریب در جامعه ما هنوز به خوبی روشن نیست، نقدپذیری چندانی نداریم، صاحبان قدرت به محض نشستن بر مسند قدرت احساس قداست میکنند و ... این دلایل، خصلت تاریخی و سیاسی دارند و در مجموع موجب شدهاند که فرهنگ نقد و نقدپذیری در جامعه ما در وضع مطلوبی نباشد. ما باید به این سمت برویم که اذهان عمومی را با نقد مانوس کنیم و نقدشوندگان را - که خودمان و دیگران جزو آنهاییم - به این سعه صدر و باور برسانیم که حتی تخطئه را هم از مواهب الهی بدانند و حتی از تخریب شخصیت هم یک فرصت
برای خودشان بسازند. کارنامه ما در این زمینه مثبت نیست. پس به عنوان جمعبندی پاسخم، میگویم که ما باید نقد و تخریب شخصیت را از هم جدا کنیم و ضمناً یک مدعی العموم اخلاقی در جامعهمان داشته باشیم که جلوی لجنمال شدن شخصیت افراد بایستد. ما از اصلاحطلب و اصولگرا و اقلیت و اکثریت، هم تخریب شخصیت دیدهایم هم نقد فکر. پس این نقدهای من فقط دامن یک جناح و جریان سیاسی را نمیگیرد. ما معمولا وقتی نقد میشویم، سریعاً احساس میکنیم که به ما توهین شده است. روشنفکر و سیاستمدار و مردم عادی در جامعه ایران، بسیار مستعدند که منتقد را متهم به اهانت کنند. این گرایش ناشی از تحمل پایین ما در برابر نقد شدن است. علل این تحمل پایین چیست؟ به نظر من، با توجه به شرایط ساختاری جامعه ما، مسئولیت اصلی این امر با صاحبان قدرت است. البته من نمیخواهم از جایگاه و مسئولیت مردم غفلت کنم. حرف من این است که یک وضعیت ساختاری خاص داریم که قدرت دولتی را در کشور ما همهکاره میکند. چرا؟ چون نظام سیاسی در ایران ما متمرکز و متکی به اقتصاد نفتی است و رابطه قدرت-ثروت قبل از انقلاب به قدرت-منزلت بعد از انقلاب هم تسری پیدا کرده است. رابطه قدرت-منزلت،
توهمی از قداست ایجاد میکند که صاحبان قدرت را کمتحمل بار میآورد. هالهای از قداست دور صاحبان قدرت تنیده میشود و آنها فراموش میکنند که امام علی (ع) در صدر اسلام فرموده است: آلة الریاسة سعه الصدر: ابزار ریاست ( و سیاست) سعه صدر است. با توجه به شرایط ساختاری جامعه ما، که به آن اشاره کردم، وظیفه حاکمان در زمینه ارتقای فرهنگ نقادی و نقدپذیری بیشتر است. یعنی اگر صاحبان قدرت سعه صدر بیشتری به خرج بدهند، سعه صدر و نقدپذیری آنها به مردم منتقل می شود. من نگرانم که ما همه مشکلات را گردن مردم بیندازیم و یادمان برود که در چه زمینه تاریخیای داریم نفس میکشیم و شرایط ساختاری کشور ما چیست. بنابراین بنده معتقدم اگر صاحبان قدرت سعه صدر داشته باشند و عملاً (نه فقط در حرف و شعار) به استقبال نقد بروند، این امر تاثیر زیادی در ارتقای فرهنگ نقادی در جامعه خواهد داشت. در همین مورد اخیر، من اگر جای آقای روحانی بودم، با این معترضین خاص با سعه صدر برخورد میکردم و از همین واقعه هم یک فرصت میساختم. مثلاً از آنها دعوت میکردم که بیایند با رئیس جمهور گفتگو کنند. یعنی نمایندگان افراد منتقد و معترض با رئیس جمهور دوستانه گفتگو
کنند. این برخورد، مصداق برخورد کریمانه و نشانه کرامت و احسان است. احسان هم که بالاترین فعل اخلاقی است. چنین رفتاری میتواند در فرهنگسازی هم موثر باشد و جلوی چنین اعتراضات نابهنجاری را هم بگیرد. نوع مواجهه با این افراد خیلی مهم است. اگر چه خیلی راحت میتوان با آنها به شکل قانونی برخورد کرد ولی برخورد از سر کرامت هم میتواند تاثیر عمیقی در اصلاح روشهای نادرست بگذارد. چنین برخوردی مد نظر امام هم بود که حتی تخطئه را هم جزو مواهب الهی میشمردند. یعنی شما معتقدید اصلاح فرهنگ از مسیر اصلاح سیاست میگذرد؟ نه، من گفتم با توجه به جایگاه سیاست در جامعه خودمان، ما نباید فقط یقه مردم را بگیریم و از جایگاه صاحبان قدرت در جامعهمان غافل شویم. یعنی در آسیبشناسی قضیه، جای اصل و فرع خلط نشود. اما جدا از این نگاه تاریخی، اگر بخواهم از منظر مفهومی و فلسفی به مساله بنگرم، باید بگویم که برای من مردم اصل هستند. مردم موکلاند و دولتها وکیلاند. نظراً مردم مهمتر از صاحبان قدرتند، ولی در جامعه ایران با این شرایط تاریخی و ساختاری، اصلاح صاحبان قدرت اهمیت ویژه دارد. دولتها در عقبماندگی کشورها نقش دارند ولی ما بلافاصله
میگوییم فرهنگ مردم خراب است و مردم عقبماندهاند. یعنی یک تحلیل ناروا از تاریخ و فرهنگ مردم میکنیم، غافل از اینکه همان تاریخ و فرهنگ هم ریشه در یک امر سیاسی دارد. بنابراین، به لحاظ تاریخی، امر سیاسی رسمی در کشور ما جایگاه خاصی دارد. از این جایگاه خاص نباید غافل شویم. البته این سخن به این معنا نیست که اگر این جایگاه در عالم واقع تا این حد موثر است، پس در نفسالامر هم باید چنین باشد. بله، سوال من هم درباره ایران در عالم واقع بود. یعنی واقعیت جامعه ما نشان میدهد که اصلاح سیاست بر اصلاح فرهنگ مقدم است. بله، به دلیل قدرتزدگی یا سیاستزدگی مفرط. این سیاستزدگی را باید تعدیل کرد. ما باید سیاست را به جایگاه اصلی خودش برگردانیم. به هر حال سیاست جایگاهی دارد. وقتی سیاست به جای اینکه وسیله باشد خودش هدف میشود، این مشکلات هم پیش میآید. مشکل ما این است که سیاست را از فعل مشروط و ابزاری خارج کرده و آن را به فعل هدف بدل کردهایم. وقتی سیاست غایت میشود، تمام غایات و ارزشهای اخلاقی ما هم تحت الشعاع آن قرار میگیرد. برخی افراد معتقدند تخریب عنصر ذاتی نقد است. یعنی هر نقدی در پی تخریب یک امر نامطلوب است. ولی برخی
دیگر معتقدند نقد یعنی ذکر نکات مثبت و منفی یک ایده یا پدیده با هم. اگر کسی فقط ویژگیهای منفی چیزی را برشمارد، متهم به سیاهنمایی می شود. آیا منتقد باید ویژگیهای مثبت پدیده مورد نقدش را هم برشمرد و تشریح کند؟ نقد به ما هو نقد لزوماً نباید توام با راه حل و حتی حسن نیت باشد. نقد باید روشمند و مستدل باشد. قرار نیست منتقد نیت سازنده هم داشته باشد و راه حلی ارائه کند. همچنین در نقد قرار نیست به ویژگیهای مثبت امر مورد انتقاد، توجه شود. وقتی شما مثلاً پنج نقد به امری وارد میکنید، یعنی مابقی مولفههای آن امر، برای شما قابل نقد نبوده است. یعنی ویژگیهای مثبت یک نقد را باید در قسمت خالی یک نقد ببینیم. وقتی من میگویم این چند انتقاد را به این پدیده دارم و نقد دیگری به انتقادات برشمردهام اضافه نمیکنم، یعنی سایر وجوه آن پدیده برای من قابل نقد نبوده است. حالا یا جنبههای دیگر آن پدیده را ندیدهام یا اینکه ایرادی در آنها ندیدهام. پس نقد جنبه مثبت هم دارد ولی جنبه مثبتش غایب است؛ جنبه منفیاش آشکار است. بنابراین هر نقدی حاوی وجه ایجابی و مثبت هم هست. معمولاً گفته میشود نقد باید سازنده باشد. سازندگی، شرط ماهوی نقد
نیست، شرط اجتماعی نقد است. بله، اگر بنده با توجه به شرایط اجتماعی و تاریخی جامعه خودمان بخواهم چیزی را نقد کنم، میگویم بهتر است که منتقد به شرایط اجتماعی نقد هم توجه داشته باشد و با لحن دلسوزانه سخن بگوید و چهار تا راه حل هم ارائه کند. اما اینها منطقاً هیچ ربطی به نقد خوب ندارد. اصلاً نقد سازنده ربطی به نیت ناقد ندارد. منتقد چون اشکالات چیزی را می بیند و برمیشمرد، به بهبود امر یا شخص مورد انتقاد و نیز به رشد فکری جامعه کمک میکند. نقد ذاتاً پیش برنده است؛ اگر عزم استفاده از آن وجود داشته باشد. در جامعه ما عبارت "نقد سازنده" بیشتر ناظر بر لحن ناقد است. یعنی منتقد با لحنی تند و تیز نقد نکند و ملایم سخن بگوید. اینها دیگر تلقیهای منعندی و غیرعلمی و شخصی است. اولاً نیت ناقد مهم نیست. ثانیاً نقد سازنده متوجه رفع اشکالات یک فکر یا یک سیاست و یا هر چیز دیگری است. این رفع اشکال یعنی یک گام به جلو رفتن. نقدی که آگاهیبخشی میکند و فرد مورد انتقاد را متوجه ابعاد جدیدی از ایده یا سیاست مد نظرش میکند، نقد سازنده است. سازنده بودن نقد ربطی به نیت ناقد ندارد. ما که دستگاه نیتسنج نداریم. ما باید به استحکام و
دلایل و استلزامات نقد توجه کنیم. اگر دلایلش محکم بود و به ما آگاهی تازهای بخشید، سازنده است ولو که منتقد لحنش تند و تیز باشد. حالا فرض کنیم نقدی ناوارد و خام بود. ولی منتقد باید اجازه بیان نقدش را داشته باشد. تا نقدی مطرح نشود که معلوم نمیشود خام است یا پخته. در مجموع روشن است که نقد چیست. اگر من بگویم ایده مطرح شده از سوی آقای الف، مبانیاش این است و نتایجش نامطلوبش این است، نقدم را به فکر آقای الف بیان کردهام. اما اگر بگویم آقای الف که فلان ایده را مطرح کرده، خودش چنین و چنان است و خدا او را به زمین گرم بزند، روشن است که در مقام نقد فکر و ایده او نیستم. اولی نقد فکر آقای الف است و دومی تخریب شخصیت او. پس به نظر شما، ویترین نقد جنبه سلبی آن است. اگر داخل این مغازه شویم، شاید جنبه ایجابی آن هم، که در ویترین غایب بود، دیده شود. بله، همین طور است. بگذارید یک نکته اساسیتر به شما بگویم. ما هنوز یاد نگرفته ایم که چیزی به نام "غیب" هم وجود دارد. ما به "حضور" و امر مشاهدهپذیر عادت کردهایم و از تاثیر امر "غایب از نظر" غافلیم؛ امری که دیده نمیشود اما وجود دارد. تاثیر عناصری چون نفی و غیاب و عدم حضور را
درنمییابیم. ما معمولاً دنبال داد و بیداد هستیم. اگر کسی سکوت کرد، میگوییم در سکوتش فریادی نبود. اگر چیزی دیده نشد، میگوییم آن چیز وجود ندارد. کسی که اهل حضور (به معنای امر مشاهدهپذیر) باشد، نمیتواند این مفاهیم و معانی را درک کند. هر چه ما به اهمیت "غیب" و "غیاب" و امر ظاهراً غایب پی ببریم، درک ما از رشد و کمال و شدن و تغییر بیشتر و بهتر میشود. امر غایب وجود دارد اما دیده نمیشود. اگر هم دیده و یا ادراک شود، مشاهده و ادراکش مراتب دارد. یعنی کسی آن را میبیند و درک میکند، ولی کس دیگری ناتوان از این دیدن و ادراک است. هر چه به ما این عنصر واقفتر شویم، کمالیافتهتر شدهایم. این وقوف ما را بیشتر متوجه فکر میکند تا صاحب فکر. کسانی که عبارت "سیاهنمایی" را به کار میبرند، همان استدلال را دارند که چرا فقط معایب و کاستیهای فلان سیاست را برشمردید. درباره مفهوم سیاهنمایی، که معمولاً در نقدهای سیاسی مثل یک برچسب به پیشانی منتقدین میچسبد، چه نظری دارید؟ با فرض اینکه منتقد در مقام نقد فکر باشد نه تخریب شخصیت، هر قدر هم که نقد او ناپخته و خام باشد، نباید نقد او را سیاهنمایی نامید. البته نقد ترجیحاً باید
مستدل و روشمند باشد. اگر افراد به تعریف و تمجید و تملق و مصلحتاندیشیهای کاذب عادت کرده باشند، عبارت سیاهنمایی را درباره منتقدین به کار میبرند. کسی که به ضرورت و جایگاه مهم نقد توجه ندارد و از رشد فکری جامعه گریزان یا هراسان است، عبارت سیاهنمایی را درباره هر نقدی به کار میبرد. اما حتی اگر نقدی خام و ناوارد باشد، بهترین فرصت را برای پاسخگویی به طرف مقابل داده است. در این صورت، نقدشونده میتواند با پاسخ دقیق و عالمانه خودش مردم را آگاه کند که نقد این منتقد چقدر سخیف و ناوارد بوده است. پس این به اصطلاح سیاهنماییها، میتوانند فرصت باشند برای فرد نقدشونده. اینکه ما کار اکثر منتقدین را سیاهنمایی بدانیم، در واقع کمصبری و تملقپسندی خودمان را نشان دادهایم. جامعه سالم جامعه نقاد است. چنانکه گفتم، حضرت امام حتی تخطئه را هم موجب سازندگی میدانست. درباره نقد شخصیت ( و نه نقد فکر) هم این سوال قابل طرح است که چرا شخصیت سیاستمداران را نباید نقد کرد؟ سیاستمدار کسی است که در عرصه عمومی تصمیماتی میگیرد که بر زندگی انسانها تاثیرات عمیق بر جای میگذارد. شخصیت او در تصمیمگیریهایش تاثیر جدی دارد. چرا نباید هیچ
نقدی به شخصیت او وارد کرد؟ برای اینکه ما با فکر و تصمیم او کار داریم. خیلی از سیاستمداران هستند که ممکن است آدمهای خوبی باشند ولی ملتزم به دلالت ها و نتایج و مبانی سیاست ها و تصمیم گیری ها و رفتارهای خود نباشند. مثلا با بحثهای فنی "عاملیت و ساختار" آشنا نیستند و فکر میکنند که با تغییر عاملها و عناصر انسانی، ساختارهای نامطلوب هم دگرگون میشوند؛ و بر اساس این تصور، برنامهریزی و بودجهگذاری و عزل و نصب میکنند. چنین افرادی در جامعه ما هم به وفور یافت میشوند. خیلی از اینها آدمهای خوبیاند. مشکل نه شخصیت آنها، که فکر آنهاست. تخصص و شناخت کافی ندارند. آیا این مجوز نقد و یا به عبارت رساتر تخریب شخصیت آنهاست؟ اگر این آدم به لحاظ شخصیتی مشورتناپذیر باشد و اعتنایی به رای کارشناسان نداشته باشد، شخصیتش مبنای رفتار سیاسیاش شده و زندگی خیلیها را زیر و رو کرده است دیگر. چرا نباید شخصیت او را نقد کرد؟ شاید چنین نقدهایی موجب تعدیل رویه او شود. شما میتوانید این نقد را به او وارد کنید که او نقدناپذیر و مشورتناپذیر است. اما آیا این به شما مجوزی میدهد که توهینهای آنچنانی به او بکنید؟ توهین نه! ولی به نظر
میرسد نقد شخصیت، دست کم در مواجهه با سیاستمداران، جایز است. منظور من از تخریب شخصیت این است که شما به جای پرداختن به فکر و عمل او، صرفاً از روی حب و بغض، به شخصیت طرف بتازید. یعنی کاری ندارید او چه میگوید؛ بلکه چون "او" میگوید، به او میتازید. ما باید حرف خوب را از دشمنان هم بپذیریم و حرف بد را از دوستمان هم نپذیریم. یعنی حب و بغض شخصی را کنار بگذاریم. اگر کسی حب و بغض شخصی را کنار بگذارد و شخصیت یک سیاستمدار را به دلیل تاثیری که شخصیت او بر زندگی دیگران میگذارد مودبانه نقد کند، کارش چه اشکالی دارد؟ کسی که حب و بغض شخصی را کنار گذاشته باشد، اگر هم به نکتهای منفی در شخصیت یک سیاستمدار رسیده باشد، با اندیشه به این نکته رسیده است نه با بغض. تخریب یعنی هتاکی و سخن غیرروشمند و نامستدل و از روی بی انصافی، افترا و همراه با الفاظ غیر مأنوس و غیر مؤدبانه. اگر شما در مقام تخریب نبودید و در مقام نقد نهایتاً به این نکته رسیدید که شخصیت آن فرد فلان مشکل را دارد، اشکالی ندارد که نظرتان را با حفظ ادب بگویید. اما این به این معنی نیست که شما از همان اول فکر او را رها کنید و به شخصیت او بچسبید؛ و یا در مقام نقد حال
او، تمام گذشته و سابقه خدمات او را هم زیر سوال ببرد. شما امروز با او مشکل دارید. چه کار دارید که گذشته او را زیر سوال میبرید. دقت دارید که بزرگان ما حتی اجازه فحاشی به دشمنان را در اوج جنگ و حرب نیز نمی دادند. بله، این نقد غیر منصفانه است. ولی اگر منتقد در حد توان انسانیاش ادب و اخلاق را رعایت کند، حق دارد شخصیت سیاستمداران و مدیران عرصه عمومی را نقد کند؟ چنین نقدی رواست یا ناروا؟ چرا ناروا باشد؟ در صورتی که شما با نقد فکر آن سیاستمدار به نقد شخصیت او برسید، هیچ اشکالی ندارد که شخصیت او را هم مودبانه نقد کنید. اگر شما بدون استفاده از الفاظ رکیک و موهن چندین دلیل اقامه کنید در اثبات خودمحور بودن شخصیت فلان رجل سیاسی، بیان نقدتان بلااشکال است. حالا اگر آن سیاستمدار در پاسخ به نقد ما گفت تو سیاست مرا نقد کن نه شصخیتم را، ما چه باید بگوییم؟ باید به او گفت که ما اولاً و بالذات با شخصیت شما کاری نداریم؛ شخصیت شما ثانیاً و بالعرض در نقد ما مطرح شده است. یعنی ما اولاً و بالذات با تصمیمات نادرست آن سیاستمدار کار داریم. اما شما میگویید ما در مقام پی گیری علل کاستیها و نادرستیهای تصمیمات آن سیاستمدار، سرانجام
به شخصیت او میرسیم. یعنی پی میبریم که پارهای از ویژگیهای شخصیتی او، علت سوء مدیریت و تصمیمات متناقضش است. در این صورت، با اقامه دلیل میتوانید به او بگویید که شخصیت آن سیاستمدار این طور است. اما همین حرف را هم باید مودبانه بگویید. یعنی نظرتان را با تعابیر نامانوس بیان نکنید. همه نکته بر سر این "تعابیر نامانوس" است! مثلاً شما میگویید فلان رجل سیاسی به این دلیل و آن دلیل، کارش به خودمحوری و دیکتاتوری کشیده است. طبیعتاً او از نقد شما ناراحت میشود و میگوید شما به به کار بردن واژههای خودمحور و دیکتاتور، به من توهین کردی. در چنین مواردی تکلیف منتقد چیست؟ شما حتی اگر با دلایل مستند و معتبر دیکتاتوری یا به فارسی آن یکه سالاری و یا اقتدارگرایی طرف را نشان دهید، ممکن است طرف مقابل به حرف شما اعتراض کند. پاسخ شما هم این است که اقتدارگرا در جایگاه سیاست کسی است که بر خلاف اختیارات قانونی خود به تنهایی تصمیم میگیرد و یکهتازی میکند. مثلاً میگویید مجلس فلان قانون را تصویب کرده ولی شما آن را ابلاغ نمیکنید. یعنی در برابر مجلس و قانون تمکین نمیکنید و تصمیم شخصی خود را در برابر تصمیم جمعی اعمال میکنید. این
کار یعنی یکهتازی و دیکتاتوری. بیان این نقد، با این استدلال ها، هیچ اشکالی ندارد. اما اگر چهار تا فحش را هم به واژه اقتدارگرایی اضافه کنید، کارتان درست نیست. در نقد سیاستمداران باید از واژههایی استفاده کنیم که در عرف سیاست رایج است. مثلاً میگوییم این تصمیم الیگارشیک بود و آن یکی دموکراتیک و غیره... پس ما اگر هم بخواهیم شخصیت یک سیاستمدار را نقد کنیم، اولاً باید دلیل و برهان داشته باشیم، ثانیاً، باید نقدمان را با واژههای سیاسی متعارف و مانوس بیان کنیم نه با واژههای رکیک که مصداق توهین به فرد نقد شوندهاست. به نظر شما، از حیث نقدناپذیری و یا کمتحمل بودن در برابر نقد، سیاستمداران جامعه ایران اوضاع بدتری دارند یا مردم عادی؟ پاسخ به این سوال نیازمند یک تحقیق گسترده است. این ویژگی هم در اهل سیاست دیده می شود هم در مردم عادی. اما این قدر میتوان گفت که به طور کلی، و بویژه با توجه به شرایط ساختاری جامعه ما، صاحبان قدرت باید سعه صدر بیشتری داشته باشند. البته سعه صدر مردم عادی هم مهم و شایسته است؛ اما سعه صدر در صاحبان قدرت اهمیت بیشتری دارد تا مردم عادی. شما به عنوان یک آدم عادی، ممکن است حرفی بزنید و کسی
واکنشی نشان ندهد اما اگر سیاستمدار شناختهشدهای باشید، به محض اینکه همان حرف را بزنید، خیلیها واکنش نشان میدهند. واکنشها زمانی از راه می رسند که شما صاحب قدرت باشید. به همین دلیل سعه صدر شما در مقام یک سیاستمدار صاحب قدرت، اهمیت بیشتری دارد تا در مقام یک شهروند عادی. تفاوت جایگاهها در این جا مهم است. فرد صاحب قدرت باید سعه صدر ویژهای داشته باشد. هر حرف او ممکن است با دیدگاهها و منافع و مصالح دیگران در تعارض باشد و همین تعارضها او را در معرض نقدهای گوناگون قرار میدهد. پس سعه صدر بر اهل سیاست واجب است.
دیدگاه تان را بنویسید