استاد دانشگاهی که قاتل همسرش شد!
پدر یک خانواده وقتی از آسایشگاه روانی به خانه آمد در اقدامی هولناک زنش را به قتل رساند و جسدش را تکه تکه کرد.
مرد همسرکش در حالی که اشک میریخت پیش روی افسرپرونده اش قرار گرفت که مامور پلیس دقایقی سکوت کرد تا عامل این جنایت خانوادگی آرام شود و سپس سوال و جواب ها را شروع کرد. تحصیلات؟ استاد دانشگاه بودم. چند فرزند داری؟ دو دختر و یک پسر دارم. سابقه داری؟ نه، من بازنشسته یک سازمان دولتی هستم و تا حالا هم پایم به کلانتری باز نشده است. چند سال است که ازدواج کردی؟ 30 سال. شنیدم در آسایشگاه بستری بودی؟ بله، به خاطر مشکلات روحی و روانی که دارم مدت 45 روز در آسایشگاه بودم و برای هفت روز مرخصی گرفتم تا درکنار خانواده ام باشم. با همسرت اختلاف داشتی؟ این مرد ادعا کرد که همسرم می گفت مرا در بیمارستان بستری می کند تا قیومیت اموالم را بر عهده بگیرد و بر سر این موضوع با هم اختلاف داشتیم. همسرت را چه کسی به قتل رساند؟ خودم. چرا؟ همسرم بیماری قلبی داشت و ضعیف شده بود. او را چطور به قتل رساندی؟ شب حادثه تازه به خانه رسیده بودم که دوباره با هم بحث کردیم، در نزدیکی حمام بودیم که گردن همسرم را گرفتم که ناگهان همسرم روی زمین افتاد، ابتدا فکر کردم بیهوش شده است و کمی آب روی صورتش ریختم اما بی فایده بود و متوجه شدم همسرم را به قتل رساندم. جسد همسرت کجاست؟ دیگر اختیارم دست خودم نبود، زنم را به داخل حمام کشاندم و در آن جا با چاقو و ساطور تکه تکه کردم. برای انتقال جسد تنها بودی؟ متهم در حالی که اشک می ریخت گفت: « بله، تکه های جسد همسرم را داخل کیسه های مشکی رنگ گذاشتم و آن ها را در مسیر گردنه قوچک و جاده لواسان از خودرو بیرون انداختم». چرا به آن جا رفتی؟ چون برای کوهنوردی به آن جا می رفتم و بهترین جایی بود که به ذهنم رسید. بعد از رها کردن جسد چه کردی؟ به خانه بازگشتم، داخل حمام را که خون زیادی ریخته شده بود تمیز کردم و سپس یک قالیچه کوچک وسط اتاق را شستم و سعی کردم همه چیز را عادی نشان دهم. فرزندانت از قتل خبر داشتند؟ دخترم صبح زنگ زد و گفتم که مادرشان برای خرید به بیرون از خانه رفته است. ظهر بود که پسرم به خانه آمد و روی در خانه چند قطره خون دید و به من شک کرد که گفتم خون دماغ شدم و سپس به بهانه رفتن به بانک از خانه خارج شدم. قصد داشتی فرار کنی؟ هیچ تصمیمی نگرفته بودم. باور کنید پشیمانم، فکر می کنم همه این اتفاقات خواب بوده و هنوز باور ندارم.
دیدگاه تان را بنویسید