خودسوزی مرگبار دختر ۱۸ ساله تهرانی به خاطر عشق به پسر فقیر
سالها از مأموریتی که در یکی از خانههای اعیانی شهر داشتم میگذرد، اما تلخی آن چنان در ذهنم رخنه کرده که انگار همین دیروز اتفاق افتاده است.
رکنا: سالها از مأموریتی که در یکی از خانههای اعیانی شهر داشتم میگذرد، اما تلخی آن چنان در ذهنم رخنه کرده که انگار همین دیروز اتفاق افتاده است.
آن روز گزارش مأموریت در سه جمله کوتاه بیان شد؛ خیابان آبشار. سوختگی شدید. اعزام فوری.
من و همکارم سوار آمبولانس شدیم و از نزدیکترین مسیر خودمان را به آدرس اعلام شده رساندیم. خانه شیک و بزرگی بود. در حیاط باز بود و صدای شیون زن میانسالی که وسط حیاط نشسته بود در کوچه هم شنیده میشد. بسرعت وارد خانه شدیم. زن میانسال با دیدن ما صدای ضجهاش بالا رفت و التماس میکرد: «کمکش کنید. آنجاست...» و با دست حیاط پشتی خانه را نشان داد.
وقتی به حیاط پشتی رسیدیم زنی را دیدیم که چادر گلدار رویش انداخته بودند و صدای نالهاش شنیده میشد. در نگاه اول بهنظر میرسید چیزی را زیر چادرش پنهان کرده است. منقلی گوشه حیاط بود. حدسمان این بود که او هنگام کار دستش سوخته است. اما وقتی مقابلش نشستیم و چادرش را کنار زد، جا خوردیم. از سر تا پایش سوخته بود و آنقدر سوختگی حاد بود که حتی نمیتوانستیم سن مصدوم را تشخیص دهیم. زن میانسالی که ما را راهنمایی کرده بود به سمت ما آمد و در حالی که سعی میکرد دهان مصدوم را باز نگه دارد به ما التماس میکرد: «دخترم است. تازه ۱۸ سالش شده. نجاتش بدهید...»
آن حجم سوختگی نمیتوانست با منقل ایجاد شده باشد، چون شدت حرارت بدن آن دختر، دستکشهایمان را نیز سوزانده بود. اما فرصتی هم برای سؤال و جواب نبود و باید مصدوم را هر چه زودتر به بیمارستان میرساندیم.
برای نوشتن شرح حال بیمار باید ماجرا را میدانستیم. زن میانسال در حالی که گریه میکرد، گفت: «دخترم عاشق پسری شده بود و اصرار داشت که با او ازدواج کند. اما ما با این وصلت مخالف بودیم. آن پسر بیکار و شرایط مالی خوبی نداشت و در شأن خانواده ما نبود.
چند هفتهای سر این موضوع درگیر بودیم تا امروز که دخترم ظرف پر از نفت را آورد و در حالی که ما را تهدید میکرد آن را روی سرش ریخت. هرگز فکر نمیکردیم تهدیدش جدی باشد، شاید نمیدانست چه بلایی سر خودش میآورد. کبریت را کشید و تا به خودمان بجنبیم، آتش همه بدنش را گرفت.»
مصدوم را به بیمارستان رساندیم. خیلی ناراحت بودم. با خودم فکر میکردم چرا یک دختر جوان باید دست به چنین کاری بزند. از شدت ناراحتی تا شب چند بار به بیمارستان زنگ زدم. آخرین بار بود که مسئول کشیک گفت: «سوختگیاش بالای ۹۰ درصد بود. نتوانستیم نجاتش دهیم و بهخاطر شدت سوختگی ایست قلبی تنفسی کرد...»
دیدگاه تان را بنویسید