دوئل مرگبار بر سر عشق خیابانی! +عکس
جوان ۲۲ سالهای که در پی رابطه خیابانی با یک دختر جوان، مرد بی گناهی را با ضربات کارد در مشهد به قتل رساند، پس از آن که چگونگی وقوع این جنایت هولناک را در حضور قاضی احمدی نژاد (بازپرس ویژه قتل عمد مشهد) و سرگرد نجفی (افسر پرونده) تشریح کرد، ضمن ابراز پشیمانی از این حادثه دلخراش، در گفت: وگویی دو ساعته به سوالات خبرنگار پاسخ داد.
روزنامه خراسان: جوان ۲۲ سالهای که در پی رابطه خیابانی با یک دختر جوان، مرد بی گناهی را با ضربات کارد در مشهد به قتل رساند، پس از آن که چگونگی وقوع این جنایت هولناک را در حضور قاضی احمدی نژاد (بازپرس ویژه قتل عمد مشهد) و سرگرد نجفی (افسر پرونده) تشریح کرد، ضمن ابراز پشیمانی از این حادثه دلخراش، در گفت: وگویی دو ساعته به سوالات خبرنگارخراسان پاسخ داد.
نامت چیست؟ سجاد- ع- ت. هستم. دانشجویی؟ نه! البته بعد از آن که در رشته برق و صنعت دیپلم گرفتم وارد دانشگاه آزاد شدم، ولی بعد از گذشت یک ترم با پدرم اختلاف پیدا کردم و دیگر ادامه تحصیل ندادم. سربازی هم رفته ای؟ نه! سال ۹۴ از خدمت سربازی معاف شدم. شغلت چیست؟ پدرم، یک مغازه در یکی از مراکز تجاری برای مادرم اجاره کرد که من در آن جا مشغول کار شدم! با دختری که مدعی هستی قتل به خاطر او رخ داد در کجا آشنا شدی؟ در همان فروشگاه لوازم آرایشی از حدود دو ماه قبل با او آشنا شدم و این ارتباط با رد و بدل شدن شماره تلفن ادامه یافت. آن دختر هم سن و سال خودت بود؟ نه! یک سال از من بزرگتر بود! در بازجوییها گفتی که میدانستی «بهاره» با افراد دیگری هم ارتباط دارد؟ بله! ولی من به او دلباخته بودم و خودم را قانع میکردم که نباید به گذشته اش توجه کنم! چه شد که فهمیدی بهاره با یکی دیگر از دوستانت به نام «امیر» هم ارتباط دارد؟ شبی که در منزل امیر بودیم، این موضوع را فهمیدم. بعد از آن هم «امیر» مدعی بود که آن دختر با افراد دیگری هم در ارتباط است و مرا نصیحت میکرد که نباید به ازدواج با او فکر کنم درحالی که خودش با «بهاره» دوست شده بود! بعد از آن چه تصمیمی گرفتی؟ تا ۱۰ روز بعد از «بهاره» خبری نداشتم. گوشی تلفن اش را خاموش کرده بود و از هرکسی میپرسیدم چیزی نمیدانست! متوجه شدم که مرا سرکار گذاشته است و با دوستم در ارتباط است. چرا به دوستانت نگفتی قصد ازدواج با او را داری؟ میخواستم دوستانم را محک بزنم! از همان روزهای اول آشنایی، درحالی او را «دوست اجتماعی» معرفی کردم که همه افرادی که در مرکز تجاری بودند، میدانستند او دوست دختر من است و من به او علاقه مندم. بالاخره چه کار کردی؟ در نهایت با یک خط تلفن دیگر پیامک دادم که سجاد هستم، گوشی ات را پاسخ بده! او هم حدود ساعت ۷ شب با من تماس گرفت. من هم خیلی گلایه کردم و گفتم در این مدت کجا بودی؟ که گفت: در طرقبه هستم. من فهمیدم که تنها نیست و امیر هم همراه اوست. به همین دلیل خیلی اصرار کردم که بگوید با چه کسی به طرقبه رفته است. خلاصه سرنخهایی داد و گفت: یکی از دوستان خودت است که او را خوب میشناسی! و بالاخره از «امیر» نام برد. با وجود این او را رها نکردی؟ نه! همان شب قرار گذاشتم تا حداقل گوشی تلفن ام را از او بگیرم. او را به بهانه دورزدن و تفریح به خانه خودمان بردم تا عشقم را به او ثابت کنم! برای همین خودزنی کردی؟ بله! آن شب با تیغ دستم را بریدم و گفتم من تو را دوست دارم! امیر تو را بعد از مدتی رها میکند! من خون دستم را جاری کردم تا بدانی به تو وابسته شده ام! پس چرا مدعی بودی که حاضری او با امیر ازدواج کند؟ همان شب در حالی که هنوز خون از دستم جاری بود، گوشی تلفن اش زنگ خورد! پشت خط «امیر» بود. خیلی عصبانی شدم گوشی را از دست اش گرفتم و به امیر فحاشی کردم ضمن این که گفتم خیلی بی وجدانی! اگر او را دوست داری، چرا ازدواج نمیکنی، ولی او تهدیدم کرد و ... به «بهاره» هم گفتی؟ به او هم گفته بودم اگر دوست دارد با امیر ازدواج کند من مشکلی ندارم و حتی به او برای این ازدواج کمک هم میکنم! او هم راضی شد؟ تردید داشت، ولی میگفت: اولین باری که امیر مرا به خانه خودشان برد به عنوان «عروس» به خانواده اش معرفی کرد درحالی که رابطه من و تو پنهانی است! به او گفتم هنوز مدت کمی از آشنایی ما میگذرد، ولی همه میدانند که من تو را دوست دارم! پس چرا مشکل ات با امیر را با گفت وگو حل نکردی؟ همین کار را میخواستم انجام بدهم، ولی غرورم نیز اجازه نمیداد که به راحتی از کنار این ماجرا عبور کنم. در واقع قصد داشتم زهر چشمی هم از او بگیرم. به همین دلیل با او قرار میگذاشتی؟ بله! با او تماس میگرفتم و چند بار برای گفت وگو درباره «بهاره» با هم قرار گذاشتیم، ولی برخی مواقع من میترسیدم سرقرار بروم! بعضی وقتها هم او که میدانست احتمال دارد کار به چاقوکشی برسد از من وحشت داشت! یک بار در پارک زیتون قرار گذاشتیم، یک بار در اطراف میدان امام حسین (ع) و ...، اما در نهایت آخرین قرارمان در قاسم آباد بود که این حادثه رخ داد. رفیق بازی؟ نه زیاد! ولی از همان دوران نوجوانی نزد دوستانم میرفتم و گاهی در مهمانیها مشروب میخوردم! اولین بار کجا مشروب خوردی؟ ۱۷ ساله بودم که با یکی از دوستانم در پارکی نزدیک پنجراه مشهد مشروبات الکلی نوشیدم! مواد مخدر هم مصرف میکنی؟ نه! ولی از یک سال قبل روزی چند تا قرص متادون میخوردم! چرا؟ چون با پدرم مشکل داشتم به پیشنهاد دوستانم دنبال قرصهای مخدردار میرفتم! فکر میکنی ریشه این جنایت در چیست؟ موضوع اول دوستیهای خیابانی است اگر با بهاره به شکل سنتی آشنا میشدم، این حادثه رخ نمیداد از سوی دیگر هم ماجرای مشروب خوری من بود چرا که صبح روز حادثه هم به اتفاق یکی از دوستانم مشروب خوردم! چرا؟ شب قبل از حادثه یکی از دوستانم نزدم آمد و گفت: همسرش او را با دوست دخترش دیده و همین موضوع موجب درگیری و مشاجره بین آنها شده است و سپس از من خواست مقداری مشروب به او بدهم! آن شب کسی در منزل ما نبود و پدر و مادرم به مسافرت شمال رفته بودند من هم بطری حاوی مشروبات الکلی را که دو ماه قبل یکی دیگر از دوستانم به من هدیه داده بود، درون کمد گذاشته بودم، ابتدا به دروغ گفتم مشروب ندارم، اما در برابر اصرارهای او دوام نیاوردم و با یکدیگر مشروب نوشیدیم! با «امیر» کجا آشنا شده بودی؟ حدود هفت ماه قبل در یک باشگاه بدنسازی با او آشنا شدم که این دوستی ادامه یافت. چرا پسرخاله اش را کشتی؟ همان روزی که با دوستم مشروب خوردیم با امیر تماس گرفتم و قرار گذاشتم، اما او که مسافرکش است گفت: دو مسافر در خودرواش نشسته اند وقتی سر قرار آمد و مرا با میله آهنی دید، ترسید و فرار کرد، اما چند دقیقه بعد سرنشینان خودرو نزد من بازگشتند که یکی از آنها خود را پسرخاله امیر معرفی کرد و از من پرسید ماجرا چیست؟ به او گفتم به تو ارتباطی ندارد که همین موضوع منجر به درگیری شد و او به داخل میوه فروشی فرار کرد من هم با چاقو به او حمله کردم. پشیمانی؟ خیلی. قبلا هم به دنبال دوستیهای خیابانی بودی؟ بله! قبل از این ماجرا هم با دختران زیادی ارتباط داشتم. اگر به طور اتفاقی یا هر دلیل دیگر از اعدام نجات پیدا کنی، چه شیوهای را برای زندگی پیش میگیری؟ اول دور رفیق بازی هایم را خط میکشم طوری که دیگران تعجب کنند. بعد هم مصرف مشروب و قرص را تعطیل میکنم! اما از همه مهمتر به حرف پدر و مادرم گوش میکنم! چرا؟ چون آنها بهترین دوستان من هستند. پدر و مادرم صد بار از من خواستند دنبال دوستیهای خیابانی نروم، ولی گوش من بدهکار این حرفها نبود! فقط پدر و مادر هستند که دلسوزترین دوست انسان اند. به دیگر جوانها هم همین را بگویید.
دیدگاه تان را بنویسید