این کلاس همسایه آغل نمیماند +تصاویر
کمحرفی و قناعت، خوی و خصلت اهالی سیرکانه شده است. آبادی دورافتادهای که تا پای جوانان جهادگر به آنجا رسید باهم عهد کردند خیلی زود با دست پر به آن برگردند و مرد و مردانه کاری کنند کارستان.
خبرگزاری فارس: برف نو نرم و کند روی برفهای کهنه مینشیند. توی راه از درگاهی هر روستا که گذر میکنیم بیشتر از هر چیز کلمه آباد روی تابلوها تکرار میشود و چشممان را میگیرد. چه اصراری هست که پسوند آباد بیندازند پشت اسم روستاهایی که ریخت و روزشان از زور بیچیزی به آبادی نمیماند؟ از مسئول قرارگاه جهادی منطقه نورآباد میپرسم، گفتی اسم روستایی که میرویم چه بود؟ گره چفیهای که روی پیشانیاش نشانده را محکمتر میکند و بلند میگوید: «سیرکانه، اسمش برای محلیها هم آشنا نیست. حالا میرویم خودتان چرایش را به چشم میبینید.»
زمستان اینجا سختجان است
جایی بین شهرستان نورآباد و دلفان استان لرستان هستیم. آمارها بیتعارف میگویند اینجا دومین شهرستان کم برخوردار کشور بهحساب میآید. تپههای پوشیده از برف بین روستاها و زمینهای وسیع سفیدپوش شده مرز انداختهاند. زمستان، اینجا برای خودش ابهتی دارد و سختجانتر از هر فصل دیگری خودش را به رخ اهالی منطقه میکشاند. مقصد ما سیر کانه است. روستایی که مسیر پیچاپیچ و صعبالعبورش آن را از چشم محلیهای دلفان هم دور نگاه داشته است. دو روستا مانده به سیر کانه از خودروها پیاده میشویم. ازاینجا به بعد جاده شرحه شرحه میشود. ازاینجا به بعد سکوت است و پس طوفههای برف و صدای دور و نزدیک سگهای بو آشنا.
داروندارشان همین آب و آبادی است
هر چه سربالاییها تیزتر میشوند رد پایمان روی برفها دوام کمتری میآورند. اینجا برف با اشتیاق بیشتری میبارد و سربند آمدن ندارد. گروه جهادی با چوبدستیهایشان برف نو نشسته را زخمی میکنند تا قدم بعدیشان کم زحمتتر در جاده جاگیر شود. در این گرفت و گیر سؤالی مدام سر زبانم میآید و میرود. سر آخر تعارف را کنار میگذارم و از «محمدمهدی عینی» مسئول قرارگاه جهادی منطقه میپرسم اهالی سیرکانه چرا اینجا ماندهاند؟ چرا نمیآیند پایینتر ساکن شوند. جوابش شرم به جانم میاندازد. میگوید کجا بروند؟ داروندارشان همین آب و آبادیشان است. همین زمینهای آبا و اجدادیشان که خریداری ندارد. برای وطنشان جان میدهند.
ساعتشماری برای دیدار با جهادگرها
بعد سهربع ساعت پیاده پیمایی به سیرکانه میرسیم. اینجا رنگ و نیرنگی در کار نیست. همهچیز پیچیده به صداقتی آشکار پیش چشممان پهنشده است. «سید نامدار کاظمی» از بومیهای روستا به استقبال جهادگرها آمده است. میگوید اهالی اینجا بعد از آخرین اردوی جهادی که در روستا برپاشده برای دیدار دوباره جهادگرها ساعتشماری میکردهاند. ساده زیستی اهالی سیرکانه از شکل و شمایل خانهها و اسباب و اثاثیه ناچیزشان پیداست. «کاظمی» میگوید هنوز آبلولهکشی و گاز راهی به این روستا پیدا نکرده و از آب چاه و نفت برای گذران زندگیشان استفاده میکنند: پدران و مادران ما هم در این روستا بزرگشدهاند و حالا در چند فرسخی همینجا مدفن دارند.۲۵ خانوار در سیرکانه زندگی میکنند. کار ما دامداری و کشاورزی است. زندگی سخت میگذرد، اما داروندار ما همین روستاست. ما برای خودمان چیزی نمیخواهیم، اما آنقدر میدانیم که بچههایمان باید باسواد باشند تا مثل ما بهسختی نیفتند و آیندهشان تباه نشود.
این سقف به یک حلبی بند است
سرو سراغ از مدرسه روستا که میگیریم چهره محلیها در هم میرود. محمدمهدی عینی پیشقراول گروه میشود و به سمت کانکسی که بین برفها رهاشده راه میکشد. هنوز چندمتری مانده تا به در زنگزده اتاقک مندرس پیشساخته برسد. برمیگردد و بلند میگوید اینجا مدرسه روستای سیر کانه است. ناباورانه درب یکلت کانکس را باز میکنیم. رطوبت برف و باران به تن مدرسه یک کلاسه بچههای سیرکانه نشسته و جابهجا زنگزدهاش کرده است. سه نیمکت و یک چراغ تمام دارایی بچههایی است که درسها را یکی پس از دیگری در این مدرسه پاس میکنند و با نمرههای عالی به کلاس بالاتر میروند. دلمان سخت از اینکه بچههای سیرکانه در این سن و سال با طعم محرومیت سلام و علیک پیداکرده و آشنایی به هم زدهاند میگیرد. توی حلبی که پیشتر جای ۱۸ کیلو روغن نباتی جامد بوده حالا بتن ریختهاند و ستون چوبی را چفتش کردهاند تا سقف یکوقت بیهوا با بادهای تند اقلیم اینجا روی سر بچهها خراب نشود. پنجره شیشه ندارد. از نایلون چندلایه ضخیمی که شش میخ جدارههای پنجره کردهاند کار زیادی برنمیآید. سرما راه خودش را پیدا میکند و لرز به تن بچههای کلاس میاندازد. این مدرسه نقلی به ضربوزور یک چراغنفتی کمی گرما میگیرد. یکی از جهادیهایی که از تهران به اینجا آمده میگوید از وقتی این روستا و مدرسه و بچههایش را دیدهایم دیگر خواب راحت به چشم ما نیامده.
مستعدترین شاگردانم ساکن اینجا هستند
این از خوی و خصلت روستاییهاست که زبان به دندان میگیرند و از دردها و نداریها کمتر حرف میزنند. قانعاند و حتی پشت اسم مسئولانشان که آنها را از یاد بردهاند انگار، دعای خیر میاندازند. اهالی سیر کانه کمحرف هستند و با منقاش هم نمیشود شرح کمبودها را از زبانشان شنید. در این گیراگیر سکوت و بیحرفی پدر و مادر بچهها، یکه معلم تکوتنهای مدرسه بیشترین حرف را برای گفتن دارد. سیر کانهایها وقتی چشمشان به «حسین نوری» میافتد گل ازگلشان میشکفد. قدردان فداکاریهای این آموزگار کم سن و سال بامعرفت هستند و از کمک کردن به او دریغ ندارند. معلم روستای سیر کانه ۲۵ سال سن دارد و برای بچهها بیشتر از آنکه معلمی کند معنای برادر بزرگتر و حامی را زنده نگهداشته است. نوری هرروز خودروی شخصیاش را ۳ روستا پایینتر پارک میکند و با چوبدستی راه سربالایی را میگیرد تا سروقت خودش را به روستا برساند: «۳ سال است که افتخار معلمی روستاهای بخش دلفان نصیب من شده است. کم برخوردارترین روستای این منطقه سیرکانه است، اما به جرت میگویم که بااستعدادترین شاگردان من ساکن همین روستا هستند.» نوری میگوید برف که در سرتاسر دشتها و ناهمواریهای منطقه سفره میاندازد گرگها خودشان را تا نزدیکی روستاها میرسانند. خطر حمله گرگها بهاندازهای زیاد است که از اداره آموزشوپرورش به او مجوز حمل سلاح گرم دادهشده است: «راه روستای سیرکانه مطرود از روستاهای دیگر است. خیلی از ساکنان روستاهای این منطقه تا نام اینجا را نشنیدهاند. بااینحال ۲۵ خانواده و ۸ دانشآموز قد و نیم قد در این روستا زندگی میکنند و من هرروز به عشق آنها خودم را به این گردنه پرپیچوخم میرسانم.»
شاگردانم عفونت کلیوی گرفتهاند
فداکاریهای آقای معلم به اینجا ختم نمیشود. حسین نوری با دیدن وضعیت معیشتی خانوادههای سیر کانه آستین همت را بالا زده است: «روز اولی که برای تدریس به مدرسه آمدم آنچه را که میدیدم باور نمیکردم. به من گفتهشده بود باید در یک کانکس به بچهها درس بدهم، اما فکر نمیکردم وضعیت این کانکس تا این اندازه غم روی دلم بگذارد. کانکسی که مدرسه بچههای سیرکانه است دو اتاقک داشت که یکی از آنها را به جایگاه علوفه برای دامها اختصاص داده بودند. دریکی از روزهایی که طوفان شدید شده بود پنجره کانکس از جا کنده شد و بعدازآن برای گرم نگهداشتن آن مکافات داشتیم.» نوری میگوید بیشتر بچههای کلاس از شدت سرما به بیماری کلیوی و عفونتهای مختلف دچار شدهاند: «بچهها لباس گرم مناسب نداشتند. با خیران منطقه صحبت کردم و توانستیم برای همهشان لباس مناسب فصل زمستان تهیه کنیم؛ اما این کافی نبود. این کانکس مستهلک و سرمای همیشگی اینجا دستبهدست هم دادند و حالا بیشتر بچههای کلاس به بیماری کلیوی دچار شدند. مدرسه سرویس بهداشتی ندارد و من نمیدانم با بچه بسیار بااستعدادی که میخواهد درس بخواند، اما از شدت سرما به تکرر ادرار دچار شده ومدام در کلاس این پا و آن پا میکند چه باید بکنم. برف مسیر مدرسه تا خانههایشان را پوشانده است و اگر بخواهند بروند و بیایند نیمی از زمان تدریس را از دست میدهند. با همه این حرفها بیبروبرگرد آنها بهترین شاگردانم هستند. زحمتی برایم ندارند. من با کمک خیران برای همه بچههای روستایی منطقه نوشتافزار و لباس و هدیه تهیه میکنم، اما برای بچههای سیر کانه هر قدمی که برداشته شود بازهم کم است.»
راننده اورژانس گفت: اینجا دیگر کجاست؟
یاد خاطرهای هنوز خنج به دلنازک آقای معلم میاندازد. گلویش را با تکسرفهای صاف میکند و راوی اتفاقی که برای یکی از خانوادههای سیر کانه افتاده میشود: «گوشیهای تلفن همراه بهسختی در این روستا آنتن پیدا میکنند. یک روز هوا گرگومیش بود که شماره یکی از اهالی روستا روی گوشی من افتاد. صدای گریه دانشآموزم را از گوشی میشنیدم. اسم برادر کوچکش را صدا میکرد. همانطور بریدهبریده گفت: برادرش از تب بیهوش شده و دارد میمیرد. مدام به او میگفتم که به اورژانس زنگ بزند تا آنها خودشان را زودتر به سیرکانه برسانند؛ اما وقتی شماره ۱۱۵ را میگرفت اورژانس توابع شهرستانهای استان همدان پاسخ میدادند و، چون سیر کانه در حوزه آنها نبود آمبولانس اعزام نمیکردند. خیلی سریع به اورژانس تماس گرفتم. آنها گفتند راه سیرکانه را نمیشناسند. به آنها گفتم که با ماشینم جلو میافتم تا راه را راحت پیدا کنند. در مسیر برف و بوران بیداد میکرد. راننده آمبولانس من را گم کرد. تا دوباره من را پیدا کنند زمان زیادی طول کشید. راننده آمبولانس تا من را دید گفت: ما را علاف خودت کردهای، اینجا دیگر کجاست؟ اصلاً روستایی در کار نیست. این آمبولانس یک میلیارد تومان ارزش دارد و ما آن را به خاطر حرف تو توی این جادهها انداختهایم. اگر طوری شود تو باید خسارت بدهی. خلاصه من هم عصبانی شدم و مکالمه غیظ ناکی بین ما راه افتاد. به هر مکافاتی بود بالاخره راضیشان کردم دوباره پشت سرم راه بیایند تا به روستا برسیم. وقتی رسیدیم بچه در تب میسوخت. دچار عفونت شدید شده بود جوری که چندهفتهای او را بستری کردند. این بچهها در چنین شرایطی درس میخوانند و روا نیست که بااینهمه استعداد در این سختی بمانند.»
دستهای خالی، دلهای بزرگ
سیرکانه سرد هست، اما شکاندن یخ اهالیاش چنددقیقهای بیشتر طول نمیکشد. کافی است دل به دل دردمندشان بدهی تا به یکچشم به هم زدن با همه آنچه در خانههای کاهگلیشان به هم میرسد از تو پذیرایی کنند. سید نامدار کاظمی این روزها محبوبترین مرد روستاست. با همه مستحق بودنش مرد و مردانه کاری کرده کارستان. پای حرفهای خودش که بنشینی مدام زبان میگیرد که من کارهای نیستم و هر چه کردند جهادیها کردهاند و خدا به عمرشان برکت بدهد. سید نامدار شیفته مرام جوان جهادگری شد که تابستان امسال با گروهی از دندانپزشکها مهمان سیر کانه شده بود: «مدتها بود که بچه کوچکم دنداندرد داشت. شبها گریه میکرد و ما با هر مسکنی که در خانه داشتیم او را آرام میکردیم. تا اینکه یک روز یک گروه دندانپزشک از قرارگاه جهادی امام رضا (ع) به روستای ما آمدند و او را درمان کردند.» کاظمی میگوید آنها بهمحض دیدن وضعیت کانکس بچهها تصمیم به ساخت مدرسه در روستا گرفتند، اما هیچ زمین مسطحی در روستا وجود نداشت که برای احداث مدرسه مناسب باشد: «تنها زمینی که میشد در آن مدرسه کوچکی بنا کرد زمینی بود که از چندین سال گذشته به نام من شده بود. بهمحض اینکه شنیدم جوان جهادگری که روستای ما را شناسایی کرده و جهادیها را به اینجا آورده درراه شناسایی روستای محروم دیگری تصادف کرده جانش را ازدستداده است دلم لرزید. خواستم نام او در این روستا زنده بماند. با جهادیها شرط کردیم نام آن جوان شهید را بر مدرسه سیرکانه بگذاریم. حالا خوشحالم که با اهدای این زمین مدرسهای بانام او کنار خانهام بنا میشود.»
حامی جهادگرها شوید
یک ماه پیش بود که کلنگ احداث مدرسه دو کلاسهای بانام شهید امیرمحمد اژدری در روستای سیرکانه زده شد. محمدمهدی عینی مسئول قرارگاه امام رضا در استان لرستان میگوید با آغاز سال نو پروژه ساخت مدرسه به همت گروههای جهادی کلید میخورد: «خوشبختانه تابهحال با کمکهای مردمی مبلغی برای ساخت این مدرسه جمعآوریشده است؛ اما اینهمه ماجرا نیست. با کمک معلم و خیران منطقه قصد داریم برای سال نو کفش و لباس و نوشتافزار برای بچهها تهیه کنیم تا دلشان به درس خواندن خوش شود. برای کمک به این دانش آموزان از همه مردم دستبهخیرمان کمک میخواهیم. آنهایی که میخواهند در دستگیری از دانش آموزان روستای سیرکانه سهمی داشته باشند میتوانند با واریز هر مبلغی که در توان شان است به شمارهحساب قرارگاه جهادی امام رضا (ع) حامی ما باشند. سیرکانه در سال تحصیلی جدید صاحب مدرسه آبرومندی خواهد شد و هیچ خبری بهاندازه این نمیتواند دل اهالی و بچههای درسخوان این روستا را به شوق بیاورد.»
دیدگاه تان را بنویسید