معنی خوشبرخوردی سعودیها را هم فهمیدیم!
کلی از وقتم را در دفاتر اپراتور سعودی گذراندم. کارمندانشان وقتی متوجه میشوند ایرانی هستم حتی یک کلمه هم انگلیسی صحبت نمیکنند تا به خیال خودشان جهاد کرده باشند! حالا میفهمم خوشبرخوردیشان در حج امسال بیشتر فرمایشی است تا واقعی.
خبرگزاری فارس: چهارمین روزی است که اینترنت ندارم. حجم اینترنتم به سبک اپراتورهای ایران تمام شده. در عربستان سه اپراتور اصلی، زین و موبایلی و استیسی هستند. این آخری از همه گرانتر است. سیمکارتش هم مجانی نیست. حکم همراه اول سعودی را دارد. همین را خریدم که مشکل نداشته باشم. سیمکارت را ۳۲ ریال و یک بسته ۹ گیگابایتی را ۱۱۰ ریال. تقریبا حدود ۴۵۰ هزار تومان که معلوم نیست چطور چهار ـ. پنج روزه تمام شد. چارهای نیست. بستههای اینترنت اپراتورهای ایران حداقل ۳۰۰ درصد گرانترند و پوشش کامل هم ندارند. روز اولی که حجم سیمکارت سعودیام تمام شد، یک ساعتی به ناچار از اینترنت ایرانی استفاده کردم که ۱۰۰ هزار تومان ناقابل آب خورد. اینترنت در حج دیگر ابزار تفریح نیست. نیازی است به شدت جدی. اینترنت هتل هم باید هزار و صد نفر حاجیِ برجهای دوقلویش را پشتیبانی کند که قاعدتا نمیتواند. حدود دو ـ. سه ساعت از وقت دیروزم را در دفاتر و دکههای اپراتور سعودی گذراندم. با سروکله زدن با کارمندانی که وقتی متوجه میشوند ایرانی هستی حتی یک کلمه هم انگلیسی صحبت نمیکنند تا به خیال خودشان جهاد کرده باشند. در مدینه نوشتم که بدبرخورد نبودنشان در حج امسال نسبت به عمرههایی که آمدم بیشتر فرمایشی است تا واقعی.
دفتر اپراتور سعودی در مکه مکرمه
زیارتهای تنهایی و شبانهام پشت نردههای قبرستان ابوطالب و قبر حضرت خدیجه (س) قطعاً برایم دلنشینتر از تمام سفر است. وقتی کنار قبری میرسی که جان رسولالله بوده و رسولالله جانش بوده، آن زمان که محمد (ص) را کسی دوست نداشت و توهین میکردند و سنگش میزدند، چنان آرامشی به جان مینشیند که نه دلت گریه میخواهد، نه حاجت و نه چیز دیگر. فقط دوست دارم دستهایم را حلقه کنم دور نردههای قبرستان، زل بزنم به قبر امالمومنین و تاریخ اسلام را دوره کنم. بامداد اسلام را. طلوع اسلامی که خدیجه حکم خورشیدش را داشته و چنان نور تابانده تا نگذارد محمد (ص) زمین بخورد.
ثروتمند قریش چنان برای محمد عاشقی و همسری و مادری و خواهری کرده که حد ندارد. همیشه فکر میکنم آنهایی که مادر به خودشان ندیدهاند، معنی محبت را نمیتوانند بفهمند و کسی که محبت نچشیده، نمیتواند محبت کند. درست مثل بچههای ناشنوایی که اگر با هر روشی بتوانند فقط یک بار بشنوند آن وقت زبانشان باز میشود. محمدی که بعید است محبت حضرت آمنه را بیاد بیاورد، باید محبت مادرانه میچشید تا بتواند رسول مهربانی شود. خدا اول خدیجه را قسمتش کرد و بعد مهر نبوت را به شانهاش زد. خدیجه (س) همدم دلتنگیهای محمد بود، آن زمان که کسی دوستش نداشت، دشنامش میدادند و سنگش میزدند. خدیجه سالها علاوه بر همسری طعم محبت مادرانه را به محمد چشاند و مثل یک مادر و نه همسر مال و جانش را فدای رسولالله کرد. بعد از وفات خدیجه پیامبر خدا سخت گریست، مثل مادر مردهها و نه همسر مردهها. سید نساء قریش از رسولالله فقط دعای خیرش را خواسته بود و ردایش را برای کفن و خاکسپاری به دست محمد (ص) و ورود محمد به داخل قبر. پیامبر (ص) هم سنگ تمام گذاشت. خودش توی قبر خدیجه خوابید و بیش از قبل گریست؛ درست مثل مادر مردهها. سال وفات خدیجه، عامالحزن شد.
* * * میروم سمت حرم. ساعت حدود یک نیمه شب است و خلوتترین ساعات شبانهروز مسجدالحرام. امروز عصر که از هتل بیرون میزدم کمی آبنبات برداشتم و ریختم توی جیبم به نیت بچههایی که در طواف نق نق میکنند و خسته میشوند. امشب، اما هیچ کدامش نصیب بچهها نشد. پیرزنها و پیرمردهای خسته مناسبتر بودند تا مزه دهانشان عوض شود. طوافی کردم و آمدم نشستم پشت مطاف. با مردی مالیایی همصحبت شدم. مُحرم بود و خسته. یک آبنبات باب آشناییمان شد. فؤاد حسابدار بود و ۳۵ ساله. از ایران چیزی نمیدانست. از تشیع هم. یعنی فکر میکردم که این طور است؛ اما اسم شیخ زکزاکی را که بردم، فهمید. گفت: من شیعه نیستم، اما نیجریه خیلی اذیتشان میکند. بچههایش را کشتند و خیلی از یارانش را. گفت: فیلمهایش را دیده است. گفت: هرچه باشد مسلمانند. بعد هم چشمان سرخ شده و پر از اشکش را فشرد و پرسید در ایران هم شیعهها را اذیت میکنند؟ وقتی گفتم: نه، الحمد لله گفت. غلیظ و بلند. بدون اینکه بپرسد موبایلش را روی سلفی گذاشت و عکس گرفت. من هم گرفتم. اخم کرده بود. گفتم بخند. خندید. خندیدیم.
دوباره رفتم سراغ یکی از دکههای اپراتور سعودی. هرچند صد متر دو ـ. سه نوجوان و جوان ویزیتوری میکنند. هم در مدینه و هم اینجا. مشکلم را گفتم. پسرک هم هرچقدر ور رفت نتوانست بسته اینترنت را فعال کند. عکس روی گوشی را نگاه کرد و گفت: خامنهای؟ گفتم نه. لبنانی است. انگار تازه فهمیده باشد به تاسف سر تکان داد. دانشجوی شریعت در دانشگاه مکه بود. گفتم چرا سر تکان میدهی؟ گفت: آدم بدی است. این همان کسی است که حوثیها را علیه عربستان میشوراند. به عربستان موشک میزند. میگفت: لبنان هدفش سعودی است. شب بود و خلوت. حس کردم پسرک هم بدش نمیآید صحبت کنیم.
با احتیاط ادامه دادم. گفتم لبنان با یمن چکار دارد؟ یعنی این بچهها را در یمن لبنانیها میکشند؟ گفتم بیبیسی و سیانان میگویند عربستان به یمن حمله کرده. خندید و گفت: دروغ گفتهاند. یمن میخواهد عربستان را نابود کند. گفتم: الان که گفتی لبنان هدفش مکه و مدینه است. گفت: لبنان هم مثل یمن. همه میخواهند عربستان را نابود کنند. ایران، یمن، لبنان و اسرائیل. اسرائیل را که گفت، واقعا نمیشد نخندید. معنی بایکوت خبری را به جای کلاس روزنامهنگاری دانشگاه وسط شارع «منصور» مکه درک کردم. بایکوت خبری یعنی، جوان بهروز سعودی که دانشجوی شریعت در دانشگاه است حتی خبر دیدارهای رسمی مقامات کشورش با مقامات اسرائیلی را نشنیده و ندیده. عکس دبیرکل حزبالله که به قول خودش بزرگترین دشمن کشورش است را حتی نمیشناسد و با این جهانبینی، تحلیل سیاسی میکند.
بیشتر از این اگر حرف بزنیم، بحث جدی میشود و قطعا به صلاح نیست. پسرک کلی برای حل مشکل اینترنتم تلاش کرد. وظیفه اش نبود به هیچ عنوان. پولی هم نخواست. برای زحمتش تشکر کردم. خواست در جبلالرحمه دعایش کنم. دعایش میکنم. دعا میکنم به زودی بتواند لااقل خبرها را بشنود، ببیند و آن وقت شاید طور دیگری تحلیل کند.
دیدگاه تان را بنویسید