روزنامه ایران: او گفت: فریبرز ساعت ۱۱ صبح به همراه یکی از دوستان قدیمیاش بهنام شاهرخ از مغازهاش در بازار بیرون رفته و دیگر خبری از او نداریم. هر چه با تلفن همراهش تماس میگیرم در دسترس نیست. نگران او شدهام و تصور میکنم که اتفاقی برایش رخ افتاده باشد.
با شکایت مرد میانسال تحقیقات برای یافتن فریبرز آغاز شد. از آنجایی که شاهرخ آخرین نفری بود که با فریبرز دیده شده بود، کارآگاهان پلیس به سراغ او رفته و مرد ۵۱ ساله را تحت بازجویی قرار دادند.
شاهرخ در نخستین جلسه تحقیقات گفت: من راننده مسافرکش هستم. آن روز فریبرز از من خواست تا او را به یک خانه ببرم. اما در محدوده اتوبان یادگار امام از خودرو پیاده شد و بعد از آن دیگر از او خبری ندارم. در ادامه بازجویی و تحقیق کارآگاهان به تناقض گوییهای شاهرخ پی برده و مدارکی بهدست آوردند که نشان میداد وی دروغ میگوید و از سرنوشت فریبرز با خبر است. بدین ترتیب وی را بازداشت کردند. ۳ روز از ناپدید شدن مرد مغازه دارگذشته بود که شاهرخ لب به اعتراف گشود. بدین ترتیب موضوع به بازپرس کشیک قتل پایتخت و تیم تحقیق اعلام شد. با اعتراف متهم، بازپرس، ولی الله مرادی و تیم بررسی صحنه جرم به آپارتمانی در طبقه سوم یک مجتمع مسکونی در غرب تهران رفته و جسد فریبرز را درحالی پیدا کردند که دست و پا و دهانش را بسته بودند. معاینات اولیه نشان داد که مرد میانسال خفه شده و از زمان مرگ حدود ۷۲ ساعت میگذرد. سرهنگ کارآگاه حمید مکرم، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ گفت: به دستور بازپرس شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران، جسد به پزشکی قانونی منتقل شد و شاهرخ به اتهام قتل عمد بازداشت شد. گفتگو با متهم درباره انگیزه جنایت
فریبرز را میشناختی؟ از ۲۵ سال قبل او را میشناختم. چرا او را کشتی؟ قصدم کشتن نبود، اما فریبرز حرفی زد که ناراحت شدم و تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. چه حرفی؟ ساعت ۱۱ و نیم صبح بود که فریبرز از من خواست او را به خانه ماساژورش در نیاوران ببرم. من هم قبول کردم. فریبرز گفت: دلش نمیخواهد دیگران بفهمند که ما باهم میرویم بههمین خاطر با من چند کوچه بالاتر از مغازهاش در بازار قرار گذاشت. او را سوار خودرو کردم. بین راه او مدام با ماساژورش تماس میگرفت، اما جواب نمیداد. گفت: انگار مرا در لیست سیاه گوشیاش قرار داده است. برای همین نتوانست با او تماس برقرار کند. از این ماجرا ناراحت شد، آنطور که فریبرز گفت: سه روز قبل هم نزد ماساژورش رفته بود و نمیدانست چرا او را در لیست سیاه گذاشته بود. ناگهان پیشنهادی داد که باعث شد به فکر کشتنش بیفتم. چه پیشنهادی داد؟ از من خواست برای او یک ماساژور زن پیدا کنم. نمیدانم در من چه دیده بود که چنین خواسته بیشرمانهای را مطرح کرد. زن و بچه داشتم و به زندگیام متعهد بودم. از حرفش خیلی ناراحت شدم، اما به روی خودم نیاوردم. با این حال کینه عجیبی از او به دل گرفتم و نقشه قتل را
طراحی کردم. در نخستین قدم، آبمیوهای خریدم و او را به خانهای که شبها در آن میخوابیدم بردم. بعد چه اتفاقی افتاد؟ به فریبرز آبمیوهای دادم که داخل آن چندین قرص خواب آور ریخته بودم. با خوردن آبمیوه فریبرز بیهوش شد و من دست و پاهایش را بستم و از خانه بیرون آمدم. فکر نمیکردم به این زودی بیدار شود، اما ساعتی بعد ناگهان سرایدار ساختمان با من تماس گرفت و گفت: از داخل خانه سر و صداهایی به گوش میرسد. متوجه شدم که فریبرز به هوش آمده است. خودم را به آپارتمان رساندم. فریبرز با دیدن من شروع به داد و بیداد کرد و گفت: نمیدانم چه کسی این کار را با من کرده است. به دروغ گفتم من هم از ماجرا خبر ندارم. دوباره به او آبمیوه مسموم دادم و بعد از اینکه برای دومین بار بیهوش شد او را خفه کردم. با جسد میخواستی چکار کنی؟ میخواستم داخل خانه رهایش کنم تا فاسد شود و بوی تعفن باعث شود تا همسایهها از موضوع با خبر شوند. چون کسی از ماجرای این خانه خبر نداشت. خانه را اجاره کرده بودی؟ نه، مدتی قبل با پیرزن نیکوکاری آشنا شدم. او زمانی که فهمید خانوادهام در شهرستان زندگی میکنند و من شبها در ماشین میخوابم. خانهاش را به طور موقت
در اختیارم قرار داد. خودش در محل دیگری سکونت داشت و هر چند روز یکبار به آنجا سر میزد. با خودم گفتم اگر پیرزن با جسد مواجه شود حتماً سکته میکند. وگرنه تصمیم نداشتم که راز این قتل را برملا کنم. بازپرس پس از بازجویی از متهم وی را برای تحقیقات بیشتر به اداره دهم پلیس آگاهی تحویل داد.
دیدگاه تان را بنویسید