انوار طاها: صفحات تاریخ اسلام را ورق میزنیم، میبینیم که قریش با آن عداوت و کینه توزی فوق العادهای که داشتند و میخواستند به هر قیمتی شده، نظام نوبنیاد اسلام را فرو ریزند، و از شخصیت مقام آورنده آن بکاهند. با این حال، نتوانستند کاملا از این حربه استفاده کنند. با خود فکر کردند چه بگویند؟ آیا او را به خیانت مالی متهم سازند در حالی که هم اکنون ثروتِ گروهی از خود آنها در خانه او است، و زندگی شرافتمندانه چهل ساله او در نظر همه او را امین جلوه داده است. آیا او رابه شهوترانی متهم سازند؟ چگونه این سخن را به زبان آرند، با اینکه او دوران جوانی خود را، با یک زن [خضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها)]آغاز کرد و تا آن روز که جلسه مشورتی قریش برای تبلیغ برضد او تشکیل گردید، نیز با همان همسر بسر میبرد. بالاخره فکرکردند که چه بگویند که به محمد بچسبد؛ که لااقل مردم یک درصد احتمالِ صدق آن را بدهند؟! آخرالامر، سران «دارالندوة» در کیفیت بهره برداری از این حربه متحیر مانده، مصمم شدند که این مطلب را در پیشگاه یکی از صنادید قریش مطرح کنند و نظر او را در این باره مورد اجرا قرار دهند. مجلس منعقد گردید، ولید رو به قریش کرد و گفت:
روزهای «حج» نزدیک است؛ و سیل جمعیت در این روزها به منظور ادای فرائض و مراسم «حج» در این شهر گرد میآیند و «محمد» از آزادیِ موسم حج استفاده نموده و دست به تبلیغ آئین خود میزند؛ چه بهتر سران قریش نظر نهائی خود را درباره او و آئین جدیدش ابراز نموده و همگی درباره او یک نظر بدهند زیرا اختلاف خود آنها، باعث میشود که گفتار آنان بی اثر گردد. حکیم عرب در فکر فرو رفت و گفت: چه بگوئیم؟ یکی گفت: او را «کاهن» بگوئیم. وی نظر گوینده را نپسندید و گفت: آنچه «محمد» میگوید، مانند سخنان کاهنان نیست. دیگری پیشنهاد کرد که او را دیوانه بخوانند، این نظر نیز از ولید ردّ شد و گفت: هرگز نشانه دیوانگی در او دیده نمیشود. پس از سخنان زیاد، به اتفاق آراء تصویب کردند که او را «ساحر» (جادوگر) بخوانند. زیرا وی سحرِبیان دارد و گواه این است که به وسیله قرآنِ خود، میان مکّیان که در اتفاق و اتحاد ضرب المثل بودند سنگ تفرقه افکنده و اتفاق آنها را بهم زده است. مفسران، در تفسیر سوره «مدثّر»، این مطلب را طور دیگری نیز نقل نموده اند و گفته اند: هنگامی که ولید، آیاتی چند از سوره «فصلت» از پیامبر شنید؛ سخت تحت تأثیر قرار گرفت و مو بر بدنش
راست شد. راه خانه را در پیش گرفت و دیگر از خانه بیرون نیامد. قریش او را به باد مسخره گرفتند و گفتند: «ولید»، به آئین «محمد» گرویده است. آنان، به طور دسته جمعی به سوی خانه او روانه شدند و از او، حقیقتِ قرآن محمد را خواستار شدند. هر کدام از حضّار یکی از مطالب یاد شده را پیشنهاد میکرد و او ردّ مینمود. سرانجام رأی داد که او را بر اثر تفرقهای که میان آنها افکنده، «ساحر» بخوانید و بگویید: وی جادویِ بیان دارد! منبع: فرازهای ازتاریخ پیامبراسلام /آیت الله سبحانی ص. ۱۴۱.۱۴۲
دیدگاه تان را بنویسید