خبرگزاری میزان: فکرش را هم نمیکردم تا وارد آپارتمان شدیم به یکباره حریق ما را محاصره کرد و انفجاری رخ داد.
سیزده آبــــان ماه سال ۱۳۸۰ بود، داخل دفتر آتش نشانی ایستـــگاه ۲۷ به همـراه حمید آذری نشسته بودیم و صحبت میکردیم، تعدادی دیگر از بچهها هم مشغول عملیات بدنسازی بودند. نزدیک اذان بود که زنگ حریق به صدا در آمد. با سرعت به محل حریق رفتیم، حمید آذری فرمانده عملیات بود، بیسیم خبر حادثه نشت گاز مایع از داخل یک برج را در خیابان شهران داد. بعد از رسیدن به برج، به ایمن سازی محل پرداختیم، برق را قطع و ساکنین را از ساختمان تخلیه و از آنجا که تعدادی از مالکین در منزل حضور نداشتند شروع به شناسائی محل نشت گاز کردیم. به دلیل زیاد بودن تعداد واحدها چند دقیقهای گذشت تا محل دقیق نشت گاز را پیدا کنیم، باتوجه به عدم حضور مالک آپارتمان اقدام به باز کردن در کردیم و آماده ورود شده بودیم که ناگهان انفجار شدیدی رخ داد و آتش ما را احاطه کرد. من دیگر چیزی متوجه نشدم بعد از چند روز که به هوش آمدم تازه فهمیدم تمام بدنم میسوزد بخصوص از ناحیه دستها و صورتم بیشتر احساس درد میکردم، در این حال سراغ حمید آذری و دیگر بچهها را گرفتم، متوجه شدم حمید در اثر شدت سوختگی به شهادت رسیده و ۳ نفر دیگر از بچهها بصورت جزئی دچار سوختگی شده
اند، درد و سوزش را بکلی فراموش کردم و خاطراتم را با حمید به یاد آوردم. به گفته دکتر، من دچار ۹۵ درصد سوختگی بودم و تنها خواست خدا بود که زنده ماندم، بیش از ۲ ماه را در بیمارستان گذراندم بعد از چندین عمل جراحی با وضعیتی نه چندان مناسب از بیمارستان مرخص شدم، بعد از مدتی با مساعدت سازمان جهت مداوا به کشور انگلستان اعزام شده و طی ۲ ماه تحت عملهای متعددی قرار گرفتم از جمله عمل پیوند پوست از جاهای دیگر بدنم که تقریبا وضعیت بهتری پیدا کرد. بعد از بدست آوردن سلامتی نسبی به ایران بازگشتم، ولی متاسفانه هرچند وقت یکبار باید تحت عمل قرار بگیرم تا از جمع شدن و خشک شدن پوست دستانم جلوگیری شود. من یکی از کسانی بودم که به ایمنی در هنگام عملیات اهمیت میدادم، ولی در آن زمان به علت ایمن نبودن لباسهایم دچار سوختگی شدید شدم اگر لباسهای فعلی در آن زمان وجود داشت، شاید سوختگی من هم به این شدت نبود.
دیدگاه تان را بنویسید