خبرگزاری تسنیم: «سید رضا حسینی» یکی از همرزمان شهید «مرتضی حسینپور شلمانی» معروف به «حسین قمی» فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون است. شهید حسین قمی فرمانده شهید محسن حججی بود که در همان روز اسارت شهید حججی به درجه رفیع شهادت نائل شد. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، از نبوغ و هوش نظامی این فرمانده جوان ایرانی مدافع حرم میگوید که 6 سال در میادین مقاومت منطقه در مسئولیتهای مختلفی حضور داشته و رزمندگان بسیاری را برای این کارزار و مبارزه با تروریستهای تکفیری تربیت کرده است. حسینی میگوید: شهید قمی از سال 90 فرمانده بود اما در قسمتهای مخلف فرماندهی میکرد. حسین یک فرمانده مستشار بود و به فرماندهان عراقی کمک میکرد. مثلا قرار بود یک جایی عملیاتی شود و فرماندهان عراقی میآمدند و نظر میدادند و حسین پیشنهاد و مشورت میداد و همه نظرات حسین را قبول میکردند.
فرمانده جوانی که پیرمردان آبدیده تحت امرش بودند او ادامه میدهد: شهید قمی آنقدر روی گروههای عراقی نفوذ داشت که وقتی سر نقشه فرماندهی بحث میشد، که فلان اقدام میشود یا نمیشود و وقتی شهید قمی به بحث ورود میکرد و میگفت این کار را بکنید، همه قبول میکردند. میگفتند چون حسین قمی میگوید پس قطعا درست میگوید. و با وجود اینکه 32 سال بیشتر نداشت اما مثل فرماندهای که 50 سال سن داشته باشد حرفش را قبول میکردند. نیروی زیر دستش پیرمرد 50 یا 60 ساله و مرد آبدیده جنگ بود اما وقتی شهید حسین قمی چیزی میگفت قبول میکرد و کسی اما و اگری نمیآورد. ا شراف نظامی شهید قمی بر مناطق جنگی و گروههای تروریستی همرزم شهید قمی از اشراف نظامی این فرمانده شهید چنین میگوید: از همان ابتدا بین دوستان خودش اینطور بود و بعد تجربههایی که در عراق کسب کرد و شناختی که فرماندهان نسبت به او پیدا کردند او را دائما رشد میداد. همه میدانستند که میتواند این کار را انجام دهد. آنقدر روی منطقه اشراف داشت که مثلا عراقیها میگفتند به ما اطلاع رسیده که قرار است امروز جبههالنصره حمله کند، حسین میگفت: «نه جبهه النصرهها در فلان شرایط
حمله نمیکنند.» و واقعا حمله نمیکردند. یا مثلا در بیسیم میگفتند: «احتمالا فلان گروه از سمت چپ میخواهند حمله کنند.» او میگفت: «آنها امروز اصلا حمله نمیکنند.» و همه این آگاهیهای او ناشی از تجربه و اشرافش بر روی منطقه و گروههای تروریستی بود.
چند تن از نیروهای حزبالله جزو نیروهای حسین قمی بودند/در عراق و سوریه شناختهشدهتر از اینجا است شهید قمی با تمام گروه های مقاومت کار میکرد. حسینی در این باره میگوید: در میان نیروهای مقاومت همه حسین قمی را میشناختند حتی نیروهای حزبالله؛ حتی چند تن از آنها جزو نیروهای حسین قمی بودند و با او کار میکردند. نیروها و فرماندهان ارشد عراقی همه حسین را به خوبی میشناختند و با او ارتباط عمیق، عاطفی و دوستانه داشتند. شهید قمی در عراق و سوریه از اینجا شناختهشدهتر است. او ادامه میدهد: بچهها خیلی به حسین قمی اصرار کردند که تو زن و بچه داری به فرماندهی بگو یک جانشین برای تو بگذارد که به صورت شیفتی جابجا شوید اما او قبول نکرد و گفت: «وظیفه شرعی من این است که بمانم و هر کسی وظیفهاش باشد خودش میآید.» حتی یکبارهم برای خودش کاری نکرد. متخصصان نظامی میگفتند:حسین، آینده سپاه است/حسن باقری زمان است همرزم شهید مرتضی حسین پور با اشاره به تعریف فرماندهان نظامی از این شهید میگوید: تدبیر و فرماندهی حسین برای همه زبانزد بود. به گونهای بود که متخصصان امر و افرادی که هشت سال دفاع مقدس را دیده و ریش سفید کرده بودند
و خبره جنگ نظامی محسوب میشدند، میگفتند: «حسین آینده سپاه است.» میگفتند: «حسن باقری زمان است.»
برای استفاده از علم روز در امور نظامی با نخبگان دانشگاهی گروه علمی تشکیل داده بود او از فعالیتهای علمی شهید گفته و ادامه میدهد: شهید قمی با گروههای دانش بنیان فارغ التحصیل از دانشگاه های شریف و امیر کبیر برای استفاده از علم روز در مباحث نظامی ، ارتباط داشت. یکی از مسئولین این گروهها قرار بود طرحش را آزمایش کند در فرودگاه بود که خبر شهادت شهید قمی را شنید. آن قدر ارتباط حسین با آنها عمیق بود که آن بنده خدا وقتی فهمید شهید شده همانجا به زانو روی زمین افتاد. وقتی حالت او را دیدند به او پیشنهاد کردند که سفر را کنسل کرده و در مراسم حسین شرکت کند اما او گفت من باید بروم و کار ناتمامی که حسین به من سپرده بود را تمام کنم. هنوز هم وقتی به ما زنگ میزند میگوید اینقدر ارتباط حسین با اعضای گروه ما عمیق بود که از شدت ناراحتی رفتن او هیچ کس روحیه ی کار کردن ندارد. همرزم شهید قمی از جوانمردی این فرمانده مدافع حرم چنین میگوید: شهید آوینی میگوید: «زمانی که شیپور جنگ نواخته شود، مرد از نامرد شناخته میشود.» حسین کسی نبود که خودش عقب بنشیند و با بیسیم نیروها را هدایت کند بلکه خودش در خط مقدم حاضر بود و
میگفت من اینجا هستم شما هم بیایید و به خاطر این روحیه همه او را دوست داشتند. وقتی که نیروها تنها و با اندکی مهمات، بدون تجهیزات و جانپناه در بیابان ببینند فرماندهشان در کنارشان است، قوت قلب میگیرند. وقتی که حسین با موتور به خط مقدم میرود و به نیروهایش سر میزند و از احوال و اوضاع آنها میپرسد؛ در مقر با بیسیم نمینشیند؛ لباسهایش از همه خاکیتر است و بیشتر از همه فعالیت دارد، بچهها هم روحیه میگیرند. میگفت: اگر قرار باشد تیری به من بخورد اسمم روی آن نوشته شده است او به شجاعت شهید قمی اشاره میکند و ادامه میدهد: از خطر نمیترسید؛ گلولههای کالیبر 23 شوخی نیست و اگر به دیوار اصابت کند از آن رد میشود. در منطقه این گلولهها از کنار و بالای سر حسین رد میشد و او کاملاً آرام بود؛ وقتی که همه روی زمین میخوابیدند او تیراندازی میکرد. یک نفر به او گفته بود: «قناصه میزنند سرت را خم کن.» حسین به او گفته بود: «اگر من سرم را خم کنم همه نیروهایم سینهخیز میشوند.» آن شخص گفته بود: «قناص دارد سر ما را هدف می زند.» حسین جواب داد: «اگر قرار باشد تیری به من بخورد اسمم روی آن نوشته شده است.» این رفتار حسین
واقعاَ مایه شجاعت نیروهایش شده بود. حسینی میگوید: یک نفر تعریف میکرد: ما شبی در تدمر بودیم. غافلگیر شدیم؛ یک انتحاری وارد شد و انفجار او باعث از همپاشیدگی نیروها شد؛ همه داشتند فرار میکردند؛ مهمات موجود در چادرها منفجر میشد؛ منبع سوخت منفجر شده بود و منتظر بودیم نیروی زمینی تکفیری ها به ما هجوم آورد و داشتیم موضع میگرفتیم و مواضع را اماده میکردیم. حسین از چادر بیرون آمده بود و با لحنی پدرانه و با هیبت میگفت: «چه کسی بچههای ما را زده؟» گفتم: «انتحاری زدند.» با آرامش گفت: «کدام گروه؟» بعد از چند دقیقه با همان آرامش گفت: «هیچ خبری نیست.» ما از ارامش او ارامش گرفتیم و پیش خود گفتیم: «وقتی که حسین اینطوری است پس لابد هیچ اتفاقی نمیافتد» میگفت: من التماس نمیکنم که خدا به من شهادت بدهد؛ خودم را قد شهادت میکنم او در پایان از روحیه جنگاوری شهید قمی و نگاه او به بحث شهادت چنین میگوید: یک روحیه و عقاید خاصی در بحث شهادت داشت و میگفت: «من التماس نمیکنم که خدا به من شهادت بدهد. خودم را قد شهادت میکنم تا من را ببرد. اینقدر کار می کنم که خدا خودش من را ببرد نه اینکه دائم بگویم خدا به من شهادت بده من
لیاقت ندارم. اینقدر می جنگم و کار می کنم تا خدا خود به من شهادت را بدهد.». از قول پدر شهید وقتی خبر شهادت حسین را به حاج قاسم دادند حاج قاسم گفت: «ای کاش من میمردم و حسین زنده میماند.»
دیدگاه تان را بنویسید