خبرگزاری میزان: در ۷۰ کیلومتری مرز افغانستان، روستایی واقع شده که ساکنان آن از داشتن ابتداییترین حقوق خود نیز محروم هستند. از شهرستان "درمیان" استان خراسان جنوبی پیش میرویم تا به روستایی به نام "جلاران" برسیم. راه به هیچ وجه هموار نیست و قرار است در میان مسیر خاکی به آخرین روستا از مناطق کوهستانی درمیان برسیم تا با مردم آن دیدار داشته باشیم. روستا ۲۲ خانوار دارد. خانوارهایی که اغلب پر جمعیت بوده و حضورشان در این منطقه مرزی به نوعی سپری برای محافظت از خاک کشور محسوب میشود. در جلاران خبری از آب و برق نیست. آب را با تانکر به روستا میرسانند و برای دل خوش کردن روستانشینان، چندی است که برای آنها پنلهای خورشیدی به راه انداخته اند. ورود پنلها به جلاران هم انگار تنها برای دلخوشی روستا نشینان بوده چرا که روستائیان در طول ۲۴ ساعت، تنها یک ساعت طعم برق داشتن و روشنایی را میچشند. با وجود گرمای شدید هوا، بسیاری از کودکان روستا پا برهنه هستند. گویی پوست پای کودکان با داغی سنگها و کلوخها عجین شده و تاثیری در راه رفتنشان ندارد.
اینجا، مردان نیز اکثرا بیکار هستند و به غیر از چند نفر که به چوپانی مشغول اند، مابقی دلخوش به یارانه ۴۵ هزار و ۵۰۰ تومانی هستند که هر ماه دریافت میکنند و اگر یارانه شان قطع شود حتی نان هم برای خوردن ندارند. روستائیان تمایل زیادی به صحبت در رابطه با شرایط زندگی شان دارند. از زندگی شان میگویند تا شاید راهکاری برای کمک پیدا کنند. مریم، یکی از دهها دختری است که در روستای جلاران به دنیا آمده و خودش میگوید خوش شانس بوده که تا کلاس پنجم درس خوانده است. مریم را تازه عروس روستا معرفی میکنند و دختران از او میخواهند که به نمایندگی از سایرین، او مشکلات روستا را مطرح کند. آفتاب سوختگی شدید، رنگ چهره اش را به شدت تیره کرده است. روسری سفید رنگ به سر دارد و دغدغه اش کودکانی است که روز و شب را در روستا سپری میکنند بی آنکه کوچکترین امکاناتی داشته باشند. وی در رابطه با شرایط دشوار زندگی در روستای جلاران میگوید: در روستای ما خبری از آب شرب نیست. هفتهای ۲ دستگاه تانکر آب برای تامین نیازهای مردم به روستا آورده میشود، اما این میزان، به هیچ وجه کفاف آب مصرفی مورد نیاز مردم را نمیدهد. مریم میافزاید: اکنون مدتی است که
پنلهای خورشیدی در روستای ما نصب شده، اما بود و نبود این پنل ها، تاثیر چندانی در زندگی مردم ندارد. با کمک این پنل ها، روزی یک ساعت برق داریم و مجبور هستیم در تاریکی مطلق، شب را به صبح برسانیم. وی بیکاری را معضل تمام مردان روستا میداند و میگوید: من به تازگی ازدواج کرده ام، اما همسرم بیکار است. از ابتدا نیز بیکار بود. اصرار داشتم که با این شرایط ازدواج نکنم، اما پدرم برای کم شدن هزینههای زندگی خودش تاکید داشت که ازدواج کنم. مریم در خصوص وضعیت درس خواندن کودکان در این روستا میگوید: کودکان روستا میتوانند تا کلاس ششم درس بخوانند و اگر بخواهند که به تحصیل ادامه دهند، باید به شهر بروند. در میان صحبت هایمان، کودکی با نگاهی پرسشگر وارد بحث میشود. از دختر جوان درخواست میکند که مشکلات مدرسه را نیز بازگو کند. از او میخواهم که خودش در رابطه با وضعیت مدرسه روستا حرف بزند. شیوا، ۸ ساله است، اما در نگاه اول بسیار کوچکتر به نظر میآید. اثرات سوء تغذیه را در هیکل نحیف او به خوبی میتوان مشاهده کرد. لباس مدرسه بر تن دارد و پا برهنه است. از او میپرسم که مگر مدرسه تعطیل نیست، پس چرا لباس مدرسه ات را پوشیده ای؟، سرش
را به نشانه خجالت به زیر میاندازد و میگوید به غیر از لباس مدرسه، چیزی برای پوشیدن ندارد. وی میگوید: معلم مدرسه ما از یکی از شهرهای اطراف به جلاران میآید و گاهی با خودش برای ما لباس هم میآورد. یک بار هم او با حقوقش برای همه بچههای کلاس، دمپایی خرید، اما دمپایی من در آفتاب شدید ماند و زمانی که پوشیدم پاره شد. مشکلات بهداشتی در این روستا بی داد میکند. اینجا خبری از حمام و سرویس بهداشتی نیست. خانوادهها خودشان با گذاشتن تعدادی کلوخ به روی یکدیگر، سرویس بهداشتی صحرایی به راه انداخته اند. حمام رفتن جلاران نشینان هم هر بار منوط میشود به تانکرهایی که به روستا میآید. اگر هوا خوب باشد و آبی که به روستا میآید، کمی مازاد بر نیازهای اولیه افراد مانند آشامیدن باشد، بساط حمام رفتن افراد به راه میافتد. اولویت با کودکان و زنان است. این اتفاق معمولا هر ماه هم نمیافتد و به گفته سکینه، یکی از زنان روستا، آخرین باری که کودکانش به حمام رفته اند ۳ ماه پیش بوده است. او در این باره میگوید: هر بار که آب به روستا بیاید و کمی بیشتر از حد نیاز روزانه ما باشد، کلوخ هایی را به روی هم میچینیم تا شرایط را برای حمام کردن
فراهم کنیم. با وجود گرمای شدید هوا، کودکان ما نیاز به حمام کردن دارند، اما مشکل همیشگی روستای ما آب بوده و با این مشکل حتی قادر به شست و شوی لباس هایمان نیز نیستیم. سکینه در رابطه با سایر مشکلات روستا میگوید: تعدادی از خانوادههای روستا تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی (ره) هستند و مستمری دریافت میکنند، اما من که همسرم زنده است، اما بیکار، نتوانستم که از امداد خدمات دریافت کنم. بیکاری مردان، یکی دیگر از مشکل مردم روستا است. ما بی آبی و بی برقی را تحمل میکنیم، اما نمیتوانیم به فرزندانمان بگوییم که گرسنگی را نیز تحمل کنید. از او سوال میکنم که آیا هر روز برای کودکانش غذا درست میکند؟، که در پاسخ سکوت میکند. در نهایت نیز میگوید که گاه اتفاق میافتد که فرزندانم حتی دو روز غذا نمیخورند، چون چیزی برای درست کردن غذا ندارم. با وجود تمام مشکلات، ساکنان روستا هنوز امیدوار به حل مشکلاتشان هستند. خواسته اکثر آنها، آمدن آب و برق به روستایشان است و امید دارند که روزی به این خواسته جامه عمل پوشیده شود.
دیدگاه تان را بنویسید