روزنامه ایران: «خاتون خیدر» از همان دوران کودکی و خیلی پیشتر از اینکه اسلحه به دست بگیرد، این آواز محلی را شنیده بود که در آن زنی با لباس مبدل به دنبال معشوق راهی جنگ میشود. آوازی که مربوط به گذشتههای دور میشد؛ روزهایی که هنوز خبری از داعش و داعشیها نبود و خود او نیز تصورش را نمیکرد که روزی لباس رزم بر تن کند. خاتون از اقلیت ایزدیهای عراق است. دین آنها باستانی است و تعدادشان نیز زیاد نیست. این منطقه در طول تاریخ چالشهای پرشماری را پشت سر گذاشته و جنگهای زیادی را به خود دیده است، برای همین هم هست که بسیاری از شعرها و ترانههای این سرزمین درباره جنگ و اندوه از دست دادن عزیزان و زندگی توأم با اندوه هجران بوده است. مگر زندگی خاتون غیر از این بوده؟
خاتون خیدر در پادگانی در شمال کوه سنجار (جایی که همه عمر محل زندگیاش بوده) نشسته و به کوههای روبهرو خیره شده است، به خبرنگار گاردین میگوید: «سرتاسر زندگی ما-همه ما- بیهیچ دلیل مشخصی در جنگ سپری شده است! برای همین آوازهایمان غمگین است. این اندوه به نوعی میراث خانوادگی برای ما تبدیل شده است.»
او پس از پایان دوران ابتدایی مجبور شد مدرسه را ترک کند، چون باید بهعنوان کارگر روزمزد راهی مزارع محلی میشد. تحریمهای غرب رژیم صدام را بشدت تحت فشار قرار داده بود. مواد غذایی کم و گران بود. خانواده او برای گذران زندگی به پول بیشتری نیاز داشتند و بچهها باید کمک خرج خانواده میبودند. او همواره هنگام کار برای خودش آواز میخواند، بعد از مدتی از برادرش خواست تا یک ساز تنبور برایش بخرد تا این ساز مرهم دردهایش باشد. او مینواخت و از دردها میخواند. بعضی کارگران و اعضای خانواده نیز مرهم میخواستند.
او میگوید: «من در خانه آواز میخواندم، اما پدرم توجهی نمیکرد. من نمیخواستم خواننده بشوم، چون فرهنگ ما چنین اجازهای را نمیدهد. هرچند در چند مراسم ایزدیها اجرا داشتم. خواننده شدن در کشور عراق کار بسیار سختی است و من میدانستم مسیر پر پیچ و خمی پیش رویم قرار دارد.»
ترانهای که سبب مشهور شدن خانم خاتون خیدر شد، ترانهای با موضوع جنگ درباره زنی عاشق بود که معشوقش راهی جنگ میشود. این زن لباس رزم میپوشد و دنبال معشوق میرود. آنها در نهایت یکدیگر را پیدا میکنند، اما معشوق از غم دوری بیمار شده است. شوک دیدن سبب میشود تا معشوق در آغوش یار از دنیا برود. او میگوید: «زندگی همین است. ترکیبی از شادی و غم، از لحظات بد و لحظات خوب. درست است که بیشتر ترانهها غمگین بودند، اما زندگی جریان داشت.»
در تابستان سال 2014، اتفاقی وحشتناک در منطقه آنها رخ داد. شهر آنها مورد حمله داعشیها قرار گرفت. عده زیادی شکنجه، ربوده یا کشته شدند. خیلی از دوستان و اعضای خانواده او در میان قربانیان بودند. او ماهها لباس رزمش را از تن درنیاورده و خیال هم ندارد تا آزادی سرزمینش آرام بگیرد.
خاتون سرباز جالب و عجیبی است و کمی رؤیایی فکر میکند. او سریع لبخند میزند و با اشاره به خودش دلیل این را که از دیگر افسران زن لاغرتر است، با چاشنی لبخند به ما میگوید: «من صبحانه نمیخورم. بد هم نیست. هر چه سبکتر باشم، تحرکم نیز بیشتر است. به نظرم در کل بهتر است.» اما او زنی متعهد است. او قسم خورده است تا مردمش آزاد نشده، سراغ موسیقی نرود و لباس رزم را از تن در نیاورد: «بعد از اتفاقی که برای زنان و دختران ایزدی رخ داد، من تصمیم گرفتم از دنیای موسیقی بیرون بیایم و انتقام آن همه جنایت را از داعشیها بگیرم. شاید روزی بار دیگر به سمت موسیقی برگردم، اما حالا زمان جنگ است. جنگی که پایانش معلوم نیست.»
همه چیزهایی که او قبل از جنگ داشته، از بین رفته است. ابزارآلات موسیقی، یادگاریها و حتی خانه اش. «داعشیها آمدند و همه چیز را نابود کردند. آنها زندگی را از ما گرفتند».
عمهام را به اسارت گرفتند، عموی معلولم در تختش به قتل رسید و عموی دیگرم در خط مقدم جنگ کشته شد. او هزاران نفر را میشناسد که یا کشته شدند یا به بردگی گرفته شدند. انتقام خون کشته شدگان و زجر کشیدن بردگان به او انگیزه مبارزه را میدهد. «خانه و وسایل برای ما مهم نیست. ارزش هیچ کدام از آنها برابر با زندگی یک کودک نیست.»
او خشونت را به چشم خودش دیده است. وقتی داعشیها به سنجار حمله کردند، او هم آنجا بود. او هزاران ایزدی را دید که برای نجات جانشان به کوهستان فرار کردند. او کشته شدن و اسیر شدن آدمهایی را دید که میخواستند فرار کنند و نتواستند.
او با یادآوری خاطرات تلخ گذشته میگوید: «من بچههایی را دیدم که از گرسنگی و تشنگی در حال مرگ بودند. آدمهای پیری که به حال خود رها شده بودند. با چشمهای خودم مادرانی را دیدم که بچههایشان را ول میکردند، چون میترسیدند اسیر داعشیها شوند. وحشت همه وجودمان را گرفته بود.»
وقتی شرایط کمی آرام شد و ایزدیها از کوهستان برگشتند، خیدر تصمیم گرفت راهی میدان جنگ بشود. پدرش پشت دخترش ایستاد. او از پیشمرگههای کرد سلاح گرفت و راهی شد.
«من به بابا شیخ، رهبر ایزدیها، گفتم که میخواهم به جنگ داعشیها بروم. او گفت که این کار خیلی خطرناک است. بخصوص اینکه زن هستی و ممکن است به اسارت گرفته شوی. من گفتم که داعشیها زنان و دختران زیادی از ایزدیها را به اسارت بردهاند. من از آنها بهتر نیستم.» این جملات باعث شد بابا شیخ به او اجازه رفتن بدهد. خیلی زود، دولت منطقه کردستان واحدی از زنان جنگجو را تشکیل داد. این اتفاق در 15 ژانویه سال 2015 رخ داد. او ماهها درباره مبارزه با داعش در میان زنان حرف زد و حالا ده زن مشتاق هستند که به واحد «دختران خورشید»(واحد او) بپیوندند.
در این واحد نزدیک به 200نفر خدمت میکنند. برخی از آنها نجاتیافتگان بازارهای برده فروشی داعش هستند و بعضی از آنها به تحریک اعضای خانوادهشان به این واحد پیوستهاند. آنها با الهام از زنان پیشمرگه کرد در سوریه این واحد را تشکیل دادند که در مرزها با داعشیها جنگیده و به ایزدیهای گرفتار در کوهستان کمک کرده بودند.
«برای داعشیها خیلی سخت است که با زنان مبارزه کنند. آنها معتقدند که اگر به دست زنان کشته شوند، به بهشت نمیروند. آنها آدمهای شجاعی نیستند. آنها را شستوشوی مغزی داده و راهی میدان جنگ کردهاند.»
در جامعه محافظه کار و سنتی، این حرکت خاتون خیدر بسیار رادیکال محسوب میشود. اما وحشت از داعش سبب شده است تا هیچ خانوادهای با جنگیدن زنان داوطلب مخالفت نکند. خیدر میگوید که قبل از پیوستن زنان به واحد رزمیاش با اعضای خانواده آنها صحبت میکند و ضرورت مبارزه با این نیروهای افراطی را به آنها یادآوری میکند و اگر داوطلب شدند آنها را به خدمت میگیرد.
چندین نفر از سربازهای واحد ازدواج کردهاند. آنها ساعت 6 صبح ورزش صبحگاهی دارند و بعد اسلحه هایشان را تمیز میکنند. آنها همپای مردان شیفت میدهند و هر لحظه آماده جنگیدن هستند. از واحد خاتون تا حالا یک زن هم در مبارزه با داعش جانش را از دست نداده است. حرفی که باعث شده تا منتقدان بگویند تشکیل این واحد نمادین بوده و این زنان واقعاً در میدان جنگ حضور ندارند. انتقادی که خیدر شدیداً با آن مخالفت میکند. او گفت که در پاییز سال گذشته جنگ سنگینی با نیروهای انتحاری داعشی داشته است. «من جلو حرکت میکردم. اجازه نمیدهم زنان بدون من وارد میدان جنگ بشوند. مبارزه با داعشیها ما را برای پیروزی دلگرم میکند.» او در پایان به خبرنگار ما میگوید: «ما نسلی از ایزدیها هستم که مشتاق آزاد کردن سرزمینمان از دست داعش هستیم....»
دیدگاه تان را بنویسید